■ سایر عناصر
____________
قصهی۱۲۳- به دنبال فلک
* خلاصهی قصه
روزی مردی بدبخت و فلک زده به دنبال فلک رفت تا از او در مورد سرنوشتش بپرسد. در راه به گرگی رسید. گرگ از او خواست در مورد علت سردردش از فلک بپرسد. مرد رفت تا به پادشاهی رسید. پادشاه از او خواست در مورد شکستهای پیاپیاش از فلک بپرسد. مرد رفت تا به کنار دریا رسید. ماهی بزرگی قبول کرد که مرد را به آنطرف دریا برساند، به شرطی که مرد در مورد خارش دماغ ماهی از فلک سوال کند. مرد رفت تا به فلک رسید. فلک به صورت باغبانی و مشغول آبیاری کرتهای زمین بود. مرد از او پرسید: «این کرتها مال چه کسی است؟» باغبان جواب داد : «مال آدمهای روی زمین است». مرد کرت خود را تشنه دید، بیل را از فلک گرفت و سر آب را به سوی کرت خود گردانید. آنگاه سوالات گرگ، پادشاه و ماهی را از فلک پرسید. فلک جواب داد: « آن ماهی لعلی در دماغش گیر کرده، اگر با مشت روی سرش بزنند، لعل بیرون میآید و او خوب میشود. پادشاه زنی است که لباس مردان پوشیده، اگر شوهر کند دیگر شکست نمیخورد. دوای درد سر گرگ هم مغز آدم احمق است». مرد رفت تا به ماهی رسید. جواب فلک را به او گفت. هرچه ماهی اصرار کرد که با مشت بزند و لعل را بردارد، مرد قبول نکرد. مرد رفت تا به پادشاه رسید. جواب فلک را به او گفت، پادشاه هرچه اصرار کرد که مرد با او ازدواج کند و به جای او به پادشاهی بنشیند، مرد قبول نکرد. مرد رفت تا به گرگ رسید. جواب فلک و ماجرای خود را نقل کرد. گرگ ناگهان پرید و گردن مرد را به دندان گرفت، مغز سرش را را خورد و گفت: «از تو احمقتر کجا میتوانم گیر بیاورم؟»
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
_____________
¨ کنشهای اساطیری
- سخن گفتن با حیوانات
(رجوع شود به قصهی ۷ )
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
______________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه، قصهی حماقت آدمهایی است که با نادانی به بخت خود پا میزنند. در این قصه مردی به دنبال فلک میرود تا سرنوشتش را عوض کند؛ اما به عوض آنکه از شرایط پیش رو برای تغییر سرنوشت خویش استفاده کند، همهی آنها را با حماقت از دست میدهد. نکتهی قابل توجه در این قصه حضور فلک در هیئت یک باغبان است و برخلاف تصور مرد سرنوشت افراد به دست خودشان است نه فلک. زمانی که مرد آب را به سوی کرت خود بازمیگرداند، شرایطی پیش رویش قرار میگیرد که استفاده از آنها زندگیاش را تغییر میدهد؛ اما وی به خاطر حماقت زندگیاش را از دست میدهد. شخصیت دیگری که در قصه به آن اشاره میشود، زنی است که بدون ازدواج به پادشاهی میماند که مدام شکست میخورد، گویی در قصه ازدواج را راه تکامل و پیروزی دانسته است.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
¨ آداب و رسوم
___________
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_____________
■ عناصر روانشناسی
______________
■ باورهای عامیانه و خرافی
_____________
■ سایر عناصر
__________
۳-۱۲۴-بهرام قهرمان
* خلاصهی قصه
در شهر یزد پیله وری زندگی میکرد. پس از مدتی زن پیله ور پسری زایید. اسم او را بهرام گذاشتند. بهرام در کودکی پدرش را از دست داد. در هیجده سالگی بهرام، مادرش سماور نقرهاش را فروخت تا بهرام با پولش کار پدرش را ادامه دهد. روز اول مادرش صد درهم به وی داد. بهرام در بازار چند جوان را دید که درحال زدن گربهای بودند، بهرام پول را داد و گربه را از دست آنها نجات داد. روز دوم مادرش دوباره صد درهم به وی داد. بهرام این بار هم با پولش جان سگی را از دست چند بچه نجات داد. روز سوم مادرش صد درهم باقیمانده را به وی داد تا به بازار برود و چند پیلهی ابریشم بخرد. بهرام اینبار هم با پولش جان ماری را نجات داد. مار که فرزند سلطان مارها بود. بهرام را پیش شاه مارها برد و شاه مارها در عوض تشکر از بهرام انگشتر حضرت سلیمان را به وی داد. شاهزادهی مارها به بهرام گفت که با این انگشتر هر چه بخواهد فورا فراهم میشود؛ اما باید مراقب باشد که انگشتر به دست فرد نااهل نیفتد. بهرام با کمک انگشتر زندگی مرفهی برای خود فراهم کرد. قصری بزرگ، بهترین اسبها، بهترین لباسها و مطبوعترین غذاها را برای خود آماده کرد. آنگاه مادرش را به خواستگاری دختر حاکم فرستاد. حاکم شروط سنگینی را پیش پای بهرام گذاشت. بهرام با کمک انگشتر همهی شروط را انجام داد. روز عروسی، آنها یکی از رسوم عروسی را که موجب شگون عروسی میشد، فراموش کردند. آن طرف کوهها، شاهزادهی تاتار عاشق دختر حاکم بود و چون از ازدواج وی مطلع شد. پیرزنی را مامور کرد تا راز بهرام پیلهور را آشکار کند و دختر حاکم را با خود بیاورد. پیرزن با ترفندی وارد قصر بهرام شد و از طریق زن بهرام راز انگشتری حضرت سلیمان را فهمید. پیرزن در فرصتی انگشتر را برداشت و به شاهزادهی تاتار داد. شاهزادهی تاتار با کمک انگشتر قصر و زن بهرام را نزد خود آورد. همه چیز به ناگهان ناپدید شد، بهرام دوباره به پیلهوری روی آورد. روزی بهرام کن
ار دیواری نشسته بود، در این موقع گربه، سگ و مار که بهرام نجاتشان داده بود، آمدند و ماجرا را پرسیدند. وقتی آنها از ماجرای بهرام مطلع شدند با کمک دیگر حیوانات از راز پیرزن و شاهزاده تاتار مطلع شدند و به بهرام کمک کردند تا انگشتری را پس بگیرد. بهرام با کمک انگشتر جادویی قصر، زن و داراییاش را برگرداند. آنگاه دوباره جشن عروسی گرفتند و رسم را نیز به جا آوردند. بهرام هم انگشتر حضرت سلیمان را برای اینکه به دست آدم نااهل نیفتد، در عمیقترین نقطهی اقیانوس انداخت.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
_____________
¨ کنشهای اساطیری
- آزمون ازدواج
(رجوع شود به قصهی ۲۸)
- سخن گفتن با حیوانات
( رجوع شود به قصهی ۷ )
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
-مار
از موجودات اساطیری که جنبهی اهورایی دارد (رجوع شود به قصهی ۷۳ ). دراین قصه قهرمان باکمک پادشاه مارها، به انگشتر حضرت سلیمان دست مییابد که قدرت جادویی شگرف دارد و زندگی قهرمان را دگرگون میکند.
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
در این قصه پسری پیله ور به خاطر کمک به حیوانات، صاحب انگشتر حضرت سلیمان میشود و به ثروت و مکنت میرسد. بهرام، پسر پیلهور، شخصیت رئوف و مهربان است که حتی در شرایط سخت هم خوبی را فراموش نمیکند و در سومین نیکی خود، پاداش میگیرد. در پایان قصه هم با کمک حیوانات دوباره زندگی خود را پس میگیرد. شاهزادهی تاتار و پیرزن ضد قهرمانهای قصه هستند که در پایان قصه بدون اینکه به مجازات خود برسند، رها میشوند. نکتهی قابل توجه در قصه، این است که قهرمان را ساکن شهر یزد میداند؛ اما پشت کوه سرزمین تاتار و نزدیک شهر اقیانوس عمیقی ذکر میکند. در حالی که شهر یزد به صورت کنونی نه شهری کوهستانی است و نه در کنار دریا واقع شده است. مادر بهرام، شخصیت دیگر قصه بسیار قانع است؛ به گونهای که وقتی بهرام با کمک انگشتر حضرت سلیمان صاحب ثروت و مکنت میشود، وی به خانهی گِلی خود قناعت میکند و حاضر به فروش یا خراب کردن خانهاش و زندگی در قصر بهرام نمیشود. زن بهرام، حاکم و وزیر از شخصیتهای فرعی قصه هستند. در میان این شخصیتها، تنها زن بهرام است که به دلیل افشاء راز بهرام در گسترش روند قصه تاثیرگذار است و مابقی نقش چندانی ندارند.
¨ آداب و رسوم
از رسومی که در قصه به آن اشاره میشود و پیرامون ازدواج است، رسم دوختن لباس عروس و داماد با نخ قرمز توسط پیرزن پاکدلی است تا دهان مردم شیطان صفت بسته شود. این مطلب به نوعی اهمیت باکره بودن دختر در شب زفاف و شهادت پیرزنی پاک نهاد بر این امر را به ذهن متبادر میکند. این رسم هنوز در برخی نقاط ایران رواج دارد. «کنیزی پیر یا زنی مسن در بستر زفاف یک پارچهی بزرگ سفید نصب میکند که نمودار بکارت و دلیل خردمند بودن عروس در دوران دوشیزگی است و به خانوادهی عروس تحویل داده میشود» (ماسه، ۲۵۳۵ (۱۳۵۵): ۱۰۷).
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
در این قصه قهرمان فقیر با کمک نیرویی جادویی به ثروت و مکنت میرسد و بعد از رسیدن به ثروت با مراکز قدرت ارتباط میگیرد. در واقع عامل اصلی پیوند با مراکز قدرت و ثروت، ثروت است.
■ عناصر روانشناسی
این قصه به نوعی به تحلیل روانشناسی ازدواج و مراحل قبل و بعد آن پرداخته است. بهرام، قهرمان قصه، با کمک جانوران نیکخواه به مکنت میرسد. این جانوران و کمکهای آنها همانگونه که یونگ میگوید، در حقیقت نیروهای روانی درون فرد هستند که به فرد کمک میکنند (رجوع شود به قصهی ۲۰) تا به مرحلهی ازدواج برسد. سومین نیکی بهرام کمک به ماری است که در جعبهای گرفتار شده، مار در روانشناسی « حالت آغازینی است که ارزشهای مختلف و امکانات خیر و شر را در خود نهفته دارد. در نتیجه مار تنها رمز غریزه نیست، بلکه علاوه برآن دارای معنایی عرفانی و مذهبی نیز هست. از این لحاظ مار مظهر لیبیدو، پویایی و زایندگی روان است» (ستاری ،۱۳۵۱، ۱۶: ۲۸). مار به بهرام کمک میکند تا به انگشتر حضرت سلیمان دست یابد. «انگشتر و حلقه نشانهی پیوند، وصلت، رشتهای ناگسستنی، قبول زندگانی و نیز نماد زندگانی آتی جفتی است که زناشویی میکنند» (دوبوکور، ۱۳۷۶: ۹۶). در واقع نیروهای لیبیدو به فرد کمک میکنند تا آمادهی ازدواج و قبول زندگانی شود؛ اما نیروهای ناخودآگاه هنوز به این مرحلهی آمادگی نرسیدهاند. کنجکاوی زن بهرام در مورد انگشتر و از دست دادن آن میتواند مؤید همین مطلب باشد.
کنجکاوی زن که همیشه با انجام مراسم و آیینی همراه است، ظاهرا کنجکاوی دربارهی اسرار زناشویی است. در برخی قصهها هم شوهری همسرش را ترک میگوید، چون زن نتوانسته رازدار باشد. پس از محبوب و معشوق پرسشی نباید کرد و معنای این منع و نهی نیز محترم شمردن محرمات زناشویی است» (ستاری، ۱۳۵۰، ۱۲ : ۳۵).
پس از طی مراحلی، تمام نیروهای خودآگاهی و ناخودآگاهی به مرحلهی آمادگی ازدواج و زناشویی میرسند. در نتیجه امر ازدواج و زناشویی به جایگاه اصلیاش که لیبیدو است، باز میگردد. « در تاریخ اساطیر مار مظهر رمزی اقیانوس یا آب روان است» ( ستاری،۱۳۵۱، ۱۴: ۳۷). در قصهی بهرام بعد از اینکه زندگیاش به روال عادی باز میگردد، انگشتر را به اقیانوس میاندازد.
■ باورهای عامیانه و خرافی
_______
_______
■ سایر عناصر
_________
۳-۱۲۵-بهلول و موشهای آهنخوار
* خلاصهی قصه