یکی از الگوهای تحلیی مناسب در بررسی تصاویر متحرک توسط فیسک و در مقاله «فرهنگ تلویزیون» ارائه شده است. فیسک در این مقاله، برای تحلیل دو صحنه از سریالی عامه پسند، به دستۀ بندی رمزگان تلویزیون پرداخته است که ابزار اولیه بسیار مفیدی برای بررسیهای متون تصویری فراهم میکند. او مدل خود را در سه سطح عرض میکند:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
سطح اول که «واقعیت» نامیده میشود شامل ظاهر، لباس، چهره پردازی، محیط، رفتار، گفتار، حرکات سر و صورت، صدا و غیره است. این رمزها توسط رمزهای فنی و به کمک دستگاه های الکترونیک رمزگذاری میشود.
سطح دوم که «بازنمایی» نامیده میشود در برگیرنده و دسته رمز است: دوربین، نورپردازی، تدوین، موسیقی و صدابرداری که رمزهای متعارف بازنمایی هستند که به عناصر دیگری از قبیل روایت، کشمکش، شخصیت، گفتگو، زمان و مکان، انتخاب نقش آفرینان و غیره شکل میدهند.
در نهایت سطح سوم از منظر فیسک «سطح ایدئولوژیک» است که عناصر موجود در دو سطح اول و دوم را در مقولههای «انسجام» و «مقبولیت اجتماعی» قرار میدهد. برخی از این رمزها عبارتند از سرمایه داری، طبقه اجتماعی، نژاد، پدرسالاری، فردگرایی و غیره.
فیسک معتقد است که «معنا فقط زمانی ایجاد میشود که واقعیت و انواع بازنمایی و ایدئولوژی در یکدیگر ادغام شوند و به نحوی منسجم و ظاهراً طبیعی به وحدت برسند» (فیسک، ۱۳۸۰، ص ۱۳۰). او با بهره گرفتن از واژگان دریدایی، نقد نشانه شناختی یا فرهنگی را عملی «واسازانه» قلمداد میکند که میبایست وحدت فوق را واسازی کند و «نشان دهد که طبیعی به نظر آمدن این وحدت ناشی از تأثیرات بسزای [رمزهای] ایدئولوژیک است» (فیسک، ۱۳۸۰، ص ۱۳۰).
با این وجود، فیسک به این نکته اذعان میکند که «این رمزها در ساختارهای سلسله مراتبی و پیچیده عمل میکنند … [لیکن] باید اشاره کنم که طبقه بندی این رمزها بر اساس مقولههای دلبخواه و انعطاف پذیر صورت گرفته است، کما این که سطح بندی رمزها در این سلسله مراتبی نیز به همین شکل است» (فیسک، ۱۳۸۰، ص ۱۲۷). فیسک در عمل آنگاه که سعی در تحلیل متون ذکر شده دارد، از مرزهایی که مشخص کرده اس فراتر میرود و تحلیل منعطفی ارائه میدهد که گر چه در سه دسته فوق ریشه دارد، اما به ثابت بودن مرزهای دسته بندی فوق وفادار نمی ماند و در نتیجه فیسک در عمل، به تحلیلی «غیرساختارگرایانه» از متن تلویزیونی دست میزند.
در اصل فیسک روش شناسی خود در تحلیل متون رسانه ای تصویری را به شکل دیگری بیان میکند: «هر گونه تحلیل متون تلویزیونی، باید کمتر به راهبردهای متن برای مرجح نمایاندن برخی معانی و یا تحدید حوزه معانی [توجه کند] و بیشتر به آن شکافها و منافذی معطوف باشد که امکان مطرح شدن معانی نامرجح را فراهم آورند، معانی که از تجربیات اجتماعی خوانندگان سرچشمه میگیرند» (فیسک، ۱۳۸۰، ص ۱۳۸). از یک سو، سطح اول و دوم مدل فیسک دارای همپوشانیهایی (به مراتب بیشتر از آنچه که فیسک ارائه میکند) است و به نظر میرسد برای ارائه تحلیلی مدرن بتوان برخی از عناصر مدل را به شکل دیگری صورتبندی کرد.
از سوی دیگر، تحلیلهای کیفی چند- روشی اند. بکارگیری روشهای چندگانه تلاشی مطمئن برای شکل گیری فهمی عمیق از پدیدههای مورد مطالعه است و راهبردی برای افزایش دقت، وسعت دید، پیچیدگی، غنا و عمق مطالعه است.
۳-۳- نشانه شناسی
نشانه شناسی نه تنها شامل مطالعه چیزهایی است که در زندگی روزمره نشانه مینامیم، بلکه مطالعه هر چیزی است که به چیز دیگری اشاره میکند. از دیدگاه نشانه شناسی، نشانهها میتوانند به شکل کلمات، تصاویر، اطوار و اشیا ظاهر شوند، اما باید به یاد داشت که نمی توان نشانهها را به شیوه ای مجزا مطالعه کرد. بلکه مطالعه هر نشانه ای در نظام نشانه ای ژانر یا رسانه و موضوع مورد نظر معنادار است. پرسش اصلی در بررسی نشانه شناسانه این است که معناها چگونه ساخته میشوند و واقعیت چگونه بازنمایی میشود (چندلر، ۱۳۸۶: ۲۵). بنابراین نشانه شناسی مطالعه یا علم نشانهها و نقش عام آنها به مثابه ابزارهای معنا در فرهنگ است.
به طور کلی میتوان در نشانه شناسی از دو سنت عمده یاد کرد: سنت فردیناند دوسوسور و سنت چارلز سندرس پیرس.
به نظر سوسور نشانه شناسی دانشی است که به مطالعه نقش نشانهها به مثابه بخشی از زندگی اجتماعی میپردازد. اما نشانه شناسی به نظر پیرس که خودش آنرا نظریه صوری نشانهها مینامید، با منطق ارتباط نزدیکی داشت. لویی یلمزف، گرماس، رولان بارت و کریستین متز از معتقدان سنت نشانه شناسی سوسوری هستند. ویلیام موریس و ایورا ریچاردز سنت پیرسی نشانه شناسی را دنبال کرده اند (همان، ۳۱-۳۰). امبرتو اکو نویسنده ایتالیایی در کتابش با عنوان «نظریه نشانه شناسی» سنتهای ساختارگرایی و سنت نشانه شناسی پیرسی را به هم پیوند داده است (اکو، ۱۳۸۷).
از نظریههای سوسور و پیرس در باب نشانهها، فرایندی جهانی متولد شد که نخست در پراگ و روسیه در اوایل قرن بیستم رایج شد. در نیمه دوم قرن بیستم در فرانسه و ایتالیا با کارهای رولان بارت و امبرتو اکو به اوج خود رسید و پس از آن در انگلیس و آمریکا و دیگر کشورهای جهان مطرح شد.
نشانه شناسی به همه حوزههایی که به گونه ای با ارتباطات و انتقال اطلاعات سروکار دارند، رسوخ کرده است. به طوری که برخی از نشانه شناسان عقیده دارند هر چیزی میتواند به شیوههای مختلف پذیرای تحلیل نشانه شناختی باشد، تا جایی که نشانه شناسی را ملکه علوم تفسیری و کلید کشف معانی پدیدههای فرهنگی میدانند.
رهیافت نشانه شناسی از زمان مرگ دو سوسور بسیار توسعه پیدا کرده و به شیوههای مختلف به کار گرفته شده است. رولان بارت در مجموعه ای از مقالاتش تحت عنوان «اسطوره شناسیها» جهان پوشاک، مد، چهره، گاربو، مغز انشتاین و غیره را همچون نشانه مطالعه کرد. به همین ترتیب لوی اشتراوس، مردم شناس فرانسوی نیز رسوم و مراسم و مناسک اقوام ابتدایی را به شیوههای سوسوری مطالعه کرد (آلن، ۱۳۸۵ و لبیهان، ۱۳۸۶).
۳-۴- مسئله معنا در نشانه شناسی
نشانه شناسی مستلزم زبان جدیدی برای نگاه کردن و سخن گفتن در باب برنامههای رسانهها، مد، تغذیه، پوشاک و … است. شیوه ای که تاحدودی متفاوت از دیدن ظاهری چیزهاست. سؤال اساسی در این زمینه این است که چگونه معنا خلق و منتقل میشود.
پیش فرض ضمنی نشانه شناسی به کار گرفتن زبان به مثابه الگویی است که میتوان مفاهیم، مؤلفهها و ابعاد آن را برای پدیدههای دیگر هم (به مثابه متون) به کار گرفت. در حقیقت نشانه شناسان پدیدههای اجتماعی- فرهنگی را همچون زبان مطالعه میکنند، امری که مستلزم توجه به رابطه بین چیزها و نه خود چیزهاست. به گفته جاناتان کالر «این ایده که زبان در مطالعه پدیدههای فرهنگی دیگر مفید باشد، بر پایه دو بصیرت بنیادی استوار است، ۱) پدیدههای فرهنگی و اجتماعی صرفاً ابژههای مادی نیستند، بلکه ابژهها و حوادث معنادارند و بنابراین نشانه هستند. ۲) پدیدههای اجتماعی و فرهنگی دارای ذات نیستند، بلکه در متن شبکه ای از روابط قابل تعریف قرار گرفته اند». بنابراین مؤلفههای بنیادی تحلیل نشانه شناختی، نشانهها و روابط هستند.
هر گونه متنی را میتوان به عنوان نظامی از نشانهها در نظر گرفت. در این میانه، معانی محصول نشانهها و نظامی هستند که نشانهها را به یکدیگر پیوند میدهند. به طور کلی نظام نشانهها آشکار و مرئی نیستند، بلکه باید از متن «فراخوانده» شوند. تحلیل نشانه شناختی، تفکیکی قراردادی و دل بخواهانه بین محتوا و فرم قائل میشود و توجه اصلی بر نظام نشانههایی استوار است که متن را تشکیل میدهند. بنابراین تحلیل نشانه شناختی با معنای متون سروکار دارد و معنا محصول روابط بین نشانههاست، اما نشانهها چیستند؟
به گفته سوسور، نشانه ترکیب دال و مدلول است، ترکیبی که نمی توان آنها را از هم جدا کرد. رابطه بین دال و مدلول اختیاری است، هیچ گونه رابطه منطقی بین کلمه و مفهوم یا بین دال و مدلول وجود ندارد. در این صورت، معنای دالهای بایستی تاحدودی یاد گرفته شوند، این امر حاکی از آن است که روابط ساختاریافته معینی وجود دارد- رمزها- که در تفسیر نشانهها به ما کمک میکند.
فرهنگ، جایگاه تولید معانی است. معانی، در درون و در سراسر فرایند روابط اجتماعی حضور دارند: در میان افراد، گروهها، ساختارها، چیزها، گفتهها و ناگفتهها، مرئی و نامرئی، خودآگاه و ناخودآگاه؛ به طور کلی همیشه در همه جا بوده اند و هستند. آنها هیچ گاه به طور کامل ایستا نیستند و اگرچه همیشه به زمینه اجتماعی وابسته اند، هیچ گاه به طور کامل از سوی زمینهها تعین نمی یابند، چرا که همانند در رمزگذاری اعمال اجتماعی، در رمزگشایی آنها نیز مجموعه ای از زمینهها دخالت دارد (دیویس، ۲۰۰۲: ۱-۲).
نشانه هر چیزی است که معانی را ایجاد میکند. این توصیف وسیع از نشانه، متضمن سه اصل جهت دهند در نشانه شناسی است:
نشانهها فقط تفسیرهایی از جهان نیستند، بلکه چیزهایی در جهان و به ویژه در جهان اجتماعی هستند.
نشانهها نه تنها انتقال دهنده معانی، بلکه تولیدکنند معانی نیز به شمار میروند.
نشانهها خصلتی چندگانه دارند و متضمن معانی بسیارند (همان: ۳).
کارکرد نشانه، انتقال اندیشه به وسیله پیام است (گیرو، ۱۳۸۰: ۱۹) و این مستلزم عناصر زیر است. فرستنده، گیرنده، تماس، فرم، رمزگان، محتوا و زمینه یا موقعیت. این عناصر در هر کنش ارتباطی وجود دارند و به نظر یاکوبسن، هر یک از این عناصر، یکی از کارکردهای زبان را انجام میدهد (ضمیران، ۱۳۸۲: ۱۵۳). بر این اساس میتوان الگوی زیر را ارائه داد (دیویس، ۲۰۰۲: ۲۲).
کارکرد فرازبانی رمزگان | ||
کارکرد صوری فرم | ||
کارکرد حکمی گیرنده | کارکرد همدلی تماس | کارکرد بیانی و عاطفی فرستنده |
محتوا کارکرد ارجاعی | ||
موقعیت کارکرد زمینه ای |