کسی نمیداند در شرایطِ زندگی بسیار متفاوتی نسبت به شرایط امروزی، عضلههای زن و جهازِ تنفسی او آیا به اندازه مرد رشد کرده بوده است یا خیر. در آن دوران، کارهایِ دشوار به عهدۀ زن گذاشته میشده است و به خصوص وظیفۀ حمل بارها را زن به عهده داشته است؛ ولی این نکته، امری مبهم است: احتمالاً اگراین کار به عهدۀ زن گذاشته میشده، برایِ آن بوده که در کاروانها دستهایِ مردان آزاد باشد تا در برابرِ مهاجمانِ احتمالی، چه انسان و چه حیوان، در مقامِ دفاع برآیند؛ بنابراین، وظیفۀ مرد، خطیرترین وظیفه ها بوده که به زورِ بازوی بیشتری نیاز داشته است( دوبووار، ج اول، ۱۳۸۰: ۱۱۱).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
«با این همه به نظر میرسد که در مواردِ متعدد، زنان به اندازۀ کافی دارای قدرت و نیرویِ مقاومت بودهاند که در لشکرکشیها شرکت جویند. بنابر تواریخِ هرودوت، بنابر روایتهایِ مربوط به آمازونهایِ داهومی و بسیاری گواهیهایِ کهن و یا جدید، اتفاق افتاده است که زنان در جنگها یا عملیات، به اندازۀ جنس نر، شهامت و قساوتِ قلب از خود نشان دادهاند: از زنانی یاد شده که دندان در جگر دشمنانِ خود فرو بردهاند. با این همه، به نظر میرسد که در آن ایام نیز چون این زمان، مردان از نظرِ نیروی جسمانی بر زنها برتری داشتهاند؛ در عصرِ چماق و جانوران وحشی، در عصری که مقاومتهایِ طبیعت در شدیدترین حدِ خود بوده است و ابزار و وسایلِ هم ابتداییترین شکلها را داشتهاند، ظاهرا این برتری دارای اهمیت بسیار بوده است. به هر حال، در آن ایام، زنها هر چند هم زورمند، در مبارزهای که با دنیایِ مخالف داشتهاند، بردگیهای مربوط به تولید مثل را کاستی شدیدی مییافته اند: گفته شده که زنهای آمازون سینههای خود را میبریدهاند و معنای این گفته آن است که زنها، حداقل در دورانِ زندگی جنگاوریِ خود، از مادرشدن سر باز میزدهاند. اما در مورد زنهایِ عادی، بارداری، وضعِ حمل و عادت ماهانه، سبب کاهشِ توانایی کاری آنان میشده است و آنان را محکوم به آن میکرده که مراحلِ ناتوانی طولانی داشته باشند؛ زنان برایِ دفاع از خود در برابر دشمنان، برای تامینِ بقای خود و فرزندان خود، به حمایتِ جنگجویان و حاصلِ صید و شکار که منحصراً مردان به آن میپرداختهاند، نیاز داشتهاند؛ چون قطعا هیچ گونه نظارتی بر امرِ زاد و ولد وجود نداشته، چون طبیعت بر خلافِ سایر پستانداران ماده، برای زن مرحلۀ سترونی تامین نکرده است، ظاهرا مادرشدنهای مکرر، بخشِ اعظمِ نیرو و وقتِ زنان را صرفِ خود میکرده؛ زنان، قادر به تأمین زندگانیِ کودکانی که به دنیا میآوردهاند نبودهاند» ( همان).
ب - ۱ – ۳) دوران مادرسالاری (Matriarchal )
با مطالعۀ دورانِ باستان در مییابیم که زنان در آن دوره نه تنها حاشیهنشین نبودهاند، بلکه به طور خاص اداره تمامِ امور زندگی و پرورش فرزندان را بر عهده داشتهاند. این دوره زمانی است که مردان شکارچی بودند و برای تهیۀ غذا و شکار شاید تا مدتها از منزل و مسکن دور بوده و به سفرهای طولانی میرفتند. بنابراین با برتریهایی که زن در مسائلِ اقتصادی، خانوادگی و پرورشی، اجتماعی و سیاسی به دست آورد، دورهای در زندگی بشر آغاز شد که به نامِ عصرِ زن / مادرسالاری «= مادرشاهی» مشهور است. واژۀ مادرسالاری دارای ریشۀ یونانی و متضاد پدرسالاری است. و به معنایِ مادر و فرماندهی به کار میرود. این معنا همچنین در واژِ زنمحوری کاربرد دارد ( خانی اوشانی، ۱۹۳). «مادرسالاری جامعهای است که در آن رهبری با مادران است و سلسلهای از تبارِ زنان، ادارۀ امور را به دست دارند. به لحاظ ایدئولوژیک مادرسالاری بر این فرض استوار است که قدرت و انرژیِ مادری و عشقِ مادر، نیروی انسجامبخشِ اجتماعی است» ( هام و گمبل: ۲۷۰).
این دوره به دنبال دورهای است که زن و مرد، بیآنکه زحمتی را در امرِ تولید محتمل شوند، یکسان از مواهب طبیعی بهرهمند بودهاند، و آغاز آن زمانی است که انسان به امر کشاورزی و برخورداری بیشتر از زمین آگاهی مییابد. گوردن چایلد دربارۀ قدرتِ زن و نقشِ وی در زندگی مینویسد: «در بینِ مللِ کشاورز، زن عامل خویشاوندی است. در زندگیِ کلان کارهایِ مهم به دستِ زن انجام میشود، به همین مناسبت نقشِ اساسی به عهده اوست. مسألۀ قدرت و اولویتِ زن نیز از همینجا سرچشمه میگیرد و حال آنکه در جمعیتهای شبانی برتری نصیب مردان و اختیار در دست آنان بود» ( چایلد، ۱۳۴۶: ۵۹).
در این دوره، واحد خانواده تعلق به طایفۀ مادر داشت. شوهر وارد خانوادۀ زن میشد، و در صورتِ ناتوانی و داشتنِ معایبِ دیگر، زن میتوانست او را طرد نماید. شوهر به طایفۀ مادری خود پایبندی نشان میداد. به علتِ قدرتمداریِ زن، در صورتِ مُردن زوجه، مرد با خواهرِ وی ازدواج میکرد. ادارهکنندگانِ امورِ خانه و سازماندهندگانِ امرِ تولید زنان بودند، علاوه برآن طبیعت نیز بچهآوری را بر عهدۀ زنان نهاده بود. آنچه برای مرد باقی میماند تنها دفاع از مجموعه در برابر غیر خودیها بود و این وظیفه با همۀ اهمیتش در برابر وظایفِ زنان برجستگی لازم را نداشت.
به نظر میرسد که در آغازِ این دوره، ستم و زورگویی و اجحاف، هنوز سیمایِ ناخوشایندِ خود را نشان نداده بود و زن به منزلۀ فرمانروا و قاضی و توزیعکنندۀ خوراک و نظم دهندۀ گروه با عدالت پیوندی استوار داشت. ماتیلدا گیج نویسندۀ کتاب زن، کلیسا و دولت، هم وجود یک دوره مادرسالاری را در دورانِ گذشته مسلم فرض میکند که در آن نقشِ مادری مسلط بوده و به همین دلیل جهان در دورهای از صلح و نیکوکاری به سر میبرده است. به اعتقاد او در عصرِ مادرسالاری، هر حیاتی مقدس شمرده میشده، به گونهای که حتی ذبح حیوانات هم امری ناشناخته بوده است. اما پس از گذشتِ این دوران و برقراریِ سلطۀ مردانه، مجموعهای از زشتیها از قبیل فاحشهگری، بردگی، جدال خانوادگی، جنگ و… جهان را پر کرد. نویسنده، از این موارد فراتر میرود و بر وجود عنصر زنانه یا مادری در الوهیت یا الوهیت در مادری تأکید میکند، و بازگشت آن را شرط بازگشت دوران خوب گذشته میداند. از نگاه او، تشخیصِ عنصر الهی در مادری، از سوی انسانها در جوامعِ گذشته، عامل اصلی منع شرارت مخصوصاً در حقِ زنان بوده است. اگر زنانگیِ عالم الوهیت دوباره مورد اعتراف و باور قرار گیرد، قدوسیت و همهگیر بودنِ الوهیت دوباره آشکار میشود. وقتی همه چیز مادرانه شد، همه چیز الهی میشود و شرور از جهان میرود. (مردیها، ۱۳۸۴: ۵ -۲۷).
در مورد چراییِ افول دوران مادرسالاری دلایل متعددی مطرح شدهاند که هر کدام میتواند به نوعی روشنگر چراییِ این افول باشد. ویل دورانت در تاریخِ بزرگ و چند جلدی خود ضعیفتر بودن زن نسبت به مرد را عامل این افول نمیداند اما از این نکته نیز غافل نیست که زنان در طول عمر خود با پارهای مسائل درگیر هستند که مرد هرگز با آنها سر و کار ندارد؛ مسائلی که وی از آن با نام « بیچارگیهای وظایف الاعضایی » در تاریخ خود یاد میکند و شاملِ ناتوانیهایِ متناوب در دوران قاعدگی، مراحلِ سخت گذر حاملگی و زمان های شیر دادن و پرورشِ کودک میشود . همو نیز بر این نکته صحت میگذارد که زن در آن هنگام از حیث بلندیِ قامت و بردباری و چارهاندیشی و شجاعت دستکمی از مرد نداشته و مرد نیز به او به مثابه زینت یا بازیچۀ جنسی نظر نمیکرده است. بلکه موجودی بوده نیرومند که میتوانسته ساعات درازی به انجامِ کارهای دشوار بپردازد، و هنگام ضرورت نیز ، در راه فرزندان و عشیره خود تا حد مرگ میجنگیده است ( دورانت، ۱۳۵۴: ۵۱ و ۵۲).
ب - ۱ – ۴) دوران پدرسالاری (Patriarchy)
با این که زن توانست برتری و سروری خود را هزاران سال در جامعههای ابتدایی بشر محفوظ دارد، اما به دلایلی این امر نتوانست همیشگی باشد، و اندکاندک پس از یک دوره تساوی و همسانی در قدرت، عصرِ مردسالاری « = پدرشاهی » آغاز شد که نشانه های آن در زمان حاضر نیز به گونهای به چشم میخورد.
پدرسالاری را میتوان به عنوان ایدئولوژی که از قدرت و سلطۀ مردان ریشه گرفته و نابرابری بین دو جنس را توجیه میکند، تعریف کرد. پدرسالاری، جنسیت و باروری زنان را کنترل میکند و اساسِ سلطهگری رسمیِ مرد را تشکیل می دهد. پدرسالاری، قبل از همه، شکلی از سازمان خانوادگی را میرساند که در آن اقتدار به رئیس خانواده که معمولا مسنترین پدرِ خانوادۀ بزرگ است، تفویض و قدرت وی به رسمیت شناخته میشود. در این نظام انتقال نام از طریق پدر است و جانشینی از طریق انتقال میراث پدری صورت میگیرد. همچنین پدرسالاری شکلی از سازمان اجتماعی و سیاسی است که در آن سازمانِ خانواده صورت پدرسری مییابد و اقتدار و فرماندهی در گروه اجتماعی به یکی از روسای خانواده یا به گروهی از سرشناسان آنان واگذار میشوند. در جامعۀ پدرسالار، زن نه حقِ دخالت در سیاست دارد و نه از حقوقِ مربوط به مشارکت در حیاتِ جمعی برخوردار است. در این معنی، در چنین جامعهای برتری سیاسیِ مردان به چشم میخورد ( بیرو، ۱۳۷۰: ۲۵۹).
اما چرا زن نتوانست برتریِ خویش را حفظ کند و دلایل انتقال قدرت از زن به مرد چه چیزهایی بود؟ بسیاری از نویسندگان پیشرفتهای بشری، پیدایشِ مالکیت خصوصی و محبوس بودنِ زن در خانه و پرداختن به کارهای خانگی را عامل به زیر سلطه بردن زنان در جامعه میدانند، سیمون دوبووار در همین رابطه مینویسد: « براثر کشفِ مس، قلع، مفرغ و آهن، و نیز با پیدایشِ ارابه، کشاورزی به قلمرو خود گسترش میبخشد: برای به زیر کشت بردن اراضیِ جنگلی و بارورکردنِ مزرعهها، کارِ فراوانی ایجاد میشود. آن وقت، مرد از خدمتِ مردانی دیگر، که آنان را به بردگی میگیرد، استفاده میکند. مالکیتِ خصوصی آشکار میشود: مرد که صاحبِ زمین و بردگان است، مالکِ زن هم میشود. این همان « شکستِ بزرگِ تاریخی جنسِ زن » است. این امر با دگرگون شدنِ تقسیم کار که به دنبال اختراع ابزار جدید صورت میگیرد، توجیه میشود.
همان عاملِ تضمین اقتدارِ زن در کارهایِ خانه، یعنی محدود بودن او به انجامِ کارهایِ خانگی، اکنون برتریِ مرد را تضمین میکند؛ کارهایِ خانگیِ زن، از این هنگام در قبال کارِ مولدِ مرد، محو میشود؛ جنسِ مرد، همه چیز است، و جنسِ زن فقط ضمیمهای ناچیز. آن وقت حقِ پدری جایگزین حقِ مادری میشود، انتقال دارایی از پدر به پسر صورت میگیرد، نه آنکه مانند گذشته از مادر به قبیله انتقال یابد. این همان پیدایشِ خانوادۀ پدرسالاری است که بر اساسِ مالکیتِ خصوصی بنا شده است. در چنین خانوادهای، زن موردِ ستم قرار دارد. مرد که به مثابه عامل سلطه حکمروایی میکند، هوا و هوسهایِ جنسی خود را نیز چون هوسهای دیگر بر خود مجاز میشمارد: با بردگان و روسپیان در میآمیزد، چند همسر برمیگزیند» (دوبووار، ج اول: ۱۰۰).
نظامِ پدرسالار به شدت به زن حمله کرد و داشته های او را به تاراج برد و با کمک دین، سنت، تابو و بالاخره قانون که ترتیبش را به دست داشت، زن را از نظر طبیعی و اجتماعی آن چنان کم مایه ساخت که در قرنهای بعد زنانِ بی باور به هستی و توانمندی خود، اندیشه ها و پندارهای رایج را پذیرفته و ویژگیهایِ جسمیِ خود را نه موهبت بل، شوخیِ خدا با طبیعت تلقی کردند.
جامعۀ پدرسالار تابویی را زائید که در سایۀ آن نگرش و باورهای جامعه، یکسره زنستیز شدند. در این تابو زن چونان مایۀ پلشتی و نمودِ سیاهکاری بازتاب مییابد، تا جایی که با تعبیرهایِ مردانه زنان را « ناقصان عقل و دین » میخوانند.
این در حالی است که آدمیان در دورانِ مادر سالاری الهۀ بزرگ را میپرستیدند و به رابطۀ ازلی میانِ زن و زمین باور داشتند. زنان روشننگر باز هم تکرار میکنند که: تاریخِ بشریت پر از دروغ و فریب است؛ تاریخِ واقعی را باید جاگزین تاریخِ جعلی ساخت. مگر نه این است که بر مبنایِ همین تاریخ، زنان را جنس دوم و فرو دست خواندهاند و طبعیتشان را مانعِ پیشرفتِ ذهنی و مادیشان خواندهاند؟ آیا این تاریخ ادعا ندارد که زنان از نظرِ طبیعی در موقعیتِ پستی نسبت به مردان قرار دارند پس موقعیتِ اجتماعیشان نیز باید پستتر باشد؟
امروز علم و تاریخ ثابت میکنند که ویژگیهایِ جنسی به هیچ صورت دلیل برقراریِ مناسباتِ غیر عادلانه و عدم توازنِ جنسیتی در جامعه نیستند و تمام این جعلیات ساختۀ ذهنیتِ پدرسالار جامعه است. سیمون دوبووار در همین رابطه مینویسد: «این جهان پیوسته از آنِ نرها بوده است: هیچ یک از دلایلی که در این باره عرضه داشتهاند به نظر ما کافی نرسیده است. با مرور دانسته های مربوطِ به دورانِ ماقبل تاریخ و نژادشناسی در پرتو فلسفۀ اصالت وجود، میتوان دریافت که سلسله مراتبِ جنسها چگونه استقرار یافته است. پیش از این، به طرح این موضوع پرداختهایم که زمانی دو طبقۀ انسانی در برابر هم قرار میگیرند، هر یک از این دو میخواهد سلطۀ خود را به دیگری بقبولاند؛ اگر هر دو طبقه در مقام حفظ این ادعا باقی بمانند، چه در عالمِ مخاصمت و چه در دوستی، ولی همواره در حالتِ تنش، بین خود رابطه متقابلی ایجاد میکنند؛ اگر یکی از این دو طبقه واجد مزیت و امتیازی باشد، بر دیگری چیره میشود و تمام سعی خود را به کار میبرد تا طبقۀ دیگر را تحتِ سیطرۀ خود نگه دارد. بنابراین میتوان دریافت که در مرد این اراده وجود داشته باشد که زن را تحتِ سلطۀ خود درآورد: ولی کدام امتیاز، به مرد اجازه داده که به این اراده جامه عمل بپوشاند؟» (دوبووار، جلد اول: ۱۱۱).
خشونت علیه زنان ساز و کار منفی اجتماعی است که در نتیجه آن، زنان ناگزیر از پذیرشِ وضعیتِ سلطهپذیری میشوند. مهمترین دلیل تاریخیِ این خشونت، در بررسیهای انجام شده، به ساختارِ قدرتِ شکلگرفته بر پایۀ گفتمانِ مردسالاری برمیگردد و تفاوتِ جسمانی و وضعیتِ فیزیکی برترِ مردان نسبت به زنان، نخستین دستمایههایِ تحمیلِ ایدئولوژی مردسالار بوده است. بررسیهای معطوفِ به تبیین مردسالاری با ویژگیهای زیستی و وراثتی تایید کرده است که وجود پرخاشگری در مردان بهعنوانِ پدیدۀ زیستشناختی و طبیعی در طول تاریخ زمینهساز و تداومبخش فرهنگِ مردسالاری شده است. به طوری که در جوامع سنتی، فراوانی و شدتِ خشونت علیه زنان، بسیار بیشتر از جوامعِ توسعهیافته و مدرن است و دلیل این تفاوت را میتوان در نفوذ و چیرگیِ ساختارهایِ شکلگرفته بر پایۀ مردسالاری و پذیرشِ این گفتمان در عرصههایِ خصوصی و عمومی جستجو کرد. در جوامعِ سنتی ارزشهایِ مردسالار، ارزشهایی مشروع و غیرقابل انکار است و هرگونه مقاومت در برابر آن به معنای سرپیچی از هنجارها و عرف اجتماعی قلمداد شده، و واکنش شدید اجتماعی و عرفی را برمیانگیزاند. در چنین ساختاری اعمالِ خشونت علیه زنان نهتنها از سوی مردان بلکه از سوی خود زنان نیز بهعنوان بخشی از واقعیت زندگی اجتماعیشان مشروعیت مییابد. در حالیکه در جوامعِ مدرن به دلایلی نظیر گسترشِ نهادهای مدنی و فعالیت این نهادها، پیدایشِ جنبشهای اجتماعی علیه زنان کاسته شده و مقاومت بسیاری در برابر آن صورت گرفته است ( یزدخواستی و شیری، ۱۳۸۷: ۵۷).
ب - ۲) جایگاه زن در تمدنهای مختلف
بررسی جایگاهِ زن در تمدنهای مختلف از جمله در یونان، روم، ایران و دورانِ جاهلیت عرب نشان میدهد که در هیچ کدام از این تمدنها زن جایگاه شایستهای نداشته است. و گویی این سخن که زن، به عنوانِ نیمى از بشریت و عضوى جدّى و غیرقابل چشمپوشى در کانون بزرگِ جامعۀ انسانى و نیز به عنوانِ یکى از دو رکنِ پدیدآورندۀ بنیانِ خانواده است، کاملاً بیمعنی است و محلی از اعراب ندارد. در ادامه به بررسیِ وضعیت و جایگاهِ زنان در چند تمدنِ کهن میپردازیم.
ب - ۲ – ۱) زن عرب
در میان اعراب، کودککشیهای دستهجمعی وجود داشته است: دختران به محضِ تولد به درون گودالهایی افکنده میشدند. پذیرشِ کودک مادینه از طرف پدر، عملی آزادانه است که از سرِ سخاوت صورت میگیرد؛ زن فقط بر اثر لطفی که به او میشود به این اجتماع قدم میگذارد، نه اینکه قانوناً مانند نر واجدِ این حق باشد. به هر حال، وقتی فرزند دختر باشد، آلودگیِ تولد برای مادر خیلی شدیدتر است: در میان عبریان، سفر لاویان، در چنین مواردی میخواهد که زائو دو برابرِ ایامی که پسری به دنیا آورده است، تطهیر پیدا کند. در اجتماعهایی که عادت «خون بها» وجود دارد، وقتی قربانی از جنسِ ماده باشد، مبلغی جزئی مطالبه میشود.
ارزشِ ماده نسبت به نر، مانند نسبتِ برده است به فردِ آزاد. پدر در مورد دخترِ جوان دارای هرگونه حقوق است؛ و دختر از طریقِ ازدواج، این حقوق را به طورِ کامل به شوهر منتقل میکند. حال که زن مانند برده، مانند حیوانِ بارکش و شئی به مرد تعلق دارد، طبیعی است که مرد بتواند به قدری که دلش میخواهد زن داشته باشد؛ چند همسری را فقط دلایلِ اقتصادی محدود میکند؛ شوهر میتواند بسته به هوسهایِ خود زنهایش را پی کارشان بفرستد، اجتماع تقریباً هیچ تضمینی به زنها نمیدهد. در عوض زن به خدمتِ پاکدامنی شدید گرفته میشود. جوامعی که دارای حقوقِ مادری هستند به رغم تابوها، آزادی رفتارِ فراوانی را مجاز میشمارند؛ پاکدامنی پیش از ازدواج به ندرت خواسته میشود. زنِ زناکار با سختی و شدتِ زیاد موردِ بازخواست قرار نمیگیرد. به عکس، هنگامی که زن به تملکِ مرد در میآید، مرد میخواهد که او باکره باشد و با اعمالِ بدترین مجازاتها، وفاداری کاملِ او را میخواهد. خطرِ بخشیدنِ حقوقِ ارثبری به فرزندِ بیگانه، در حکم بدترین جنایتها است: از این رو است که « پدر خانواده » حق دارد همسرِ گناهکار را به قتل برساند.
وقتی خانواده و ارثِ شخصی، به گونهای تردیدناپذیر، اساسِ اجتماع باقی ماندند، زن نیز به طور کامل بیگانه از خود باقی میماند. این امری است که در کشورهای عربی وجود دارد. ساختار این سرزمینها، فئودالی است، یعنی دولتی به اندازه قوی در آنها پیدا نشده که قبیلههایِ مختلف را متحد و مطیع کند: هیچ قدرتی، به اقتدار پدرسالاری لطمه وارد نمیآورد. مذهبِ اعراب دورانِ جنگاوری و فتح، تحقیرِ کامل را متوجه زن میکرده است… زنِ عربِ بدوی به شدت کار میکند، شخم میزند، بارهای سنگین حمل میکند (دوبووار، جلد اول: ۱۳۸ – ۱۴۱).
ب - ۲ – ۲) زن یونانی
آداب و عاداتِ یونانیان خیلی نزدیک به آداب و عادات شرقیها است؛ ولی آنها اقدام به داشتنِ چند همسر نمیکنند. به درستی معلوم نیست چرا. در حقیقت داشتنِ حرمسرا پیوسته وظیفهای سنگین بوده. سلیمانِ باشکوه، سلاطینِ «هزار و یک شب»، شاهان، روسا، مالکانِ ثروتمند، میتوانستند تجمّلِ حرمسرایِ بزرگی را به خود عرضه کنند؛ مردِ متوسط به داشتنِ سه یا چهار زن اکتفا میکرده؛ مردِ روستایی معمولاً بیش از دو همسر نداشته. از سویی هم جز در مصر – که مالکیت ارضی خصوصی وجود ندارد – فکر یکپارچه نگهداشتنِ میراثِ پدری به اینجا منتهی میشود که به پسرِ ارشد حقوق ویژهای در مورد میراثِ پدری داده شود؛ از این جا بین زنها سلسله مراتبی پدید میآید، زیرا مادرِ وارثِ اصلی، شایستگیِ بسیار برتری نسبت به سایرِ همسرها پیدا میکند. زن اگر شخصاً صاحبِ دارایی باشد، اگر جهیزی داشته باشد، برای شوهرش فردی به شمار می آید: از طریق رشتهای به او پیوند خورده است. حتما از اینجا است که عادتِ به رسمیت شناختهشدنِ فقط یک همسر، استقرار پذیرفته است: شهروندِ یونان به نحو مطلوبی از چند همسر بهره میبرد، زیرا میتواند در وجودِ روسپیان و خدمتکارانِ اندرون وسیلۀ ارضاءِ امیال خود را بیابد.
در آتن، زن در اتاقهای خود، زندانی است و قوانین، او را در قیدی سخت در بند میدارند و قضاتِ خاصی مراقبش هستند. زن، در تمام عمر تحتِ قیمومیتِ دائمی باقی میماند. قدرتِ قیمومیتِ قیم بر او سنگینی میکند: خواه پدر، خواه شوهر، و در صورت نبودن اینها، دولت که مقامهایِ عمومی، نمایندگان آن به شمار میروند. اینها اربابانِ زن هستند و او را چون کالایی در اختیار دارند؛ قدرتِ قیم، بر فرد و دارایی او اعمال میشود. قیم میتواند حقوقی را که به او تعلق گرفته به میلِ خود به دیگری منتقل کند. پدر، دخترش را به مثابه دختر خوانده یا همسر به دیگری میدهد؛ شوهر میتواند با راندنِ همسرِ خود، او را به مردِ دیگری واگذار کند (دوبووار، جلد اول: ۱۴۵).
ب - ۲ – ۳) زن مصری
وضع زن، در مصر، بیش از هر جایِ دیگر مورد عنایت قرار داشته است. الهه – مادرها زمانی که به همسر بدل شدهاند اعتبار خود را حفظ کردهاند؛ واحدِ مذهبی و اجتماعی، عبارت از زوج است، زن به مثابه متحد و مکملِ مرد جلوه میکند. و جادویش به قدری کم مخاصمت آلود است که حتی بر ترسِ زناکاری هم غلبه صورت گرفته است و بدونِ تردید خواهر و همسر به جایِ هم گرفته میشوند. زن همان حقوقِ مرد و همان قدرتِ حقوقی را دارد؛ ارث میبرد، صاحبِ ثروت است. این بخت مساعد ویژه، هیچ جنبه تصادفی ندارد: این امر ناشی از آن است که در مصر قدیم، زمین متعلقِ به شاه و طبقه های بالایِ کاهنان و جنگجویان است؛ برای اشخاصِ عادی، مالکیتِ اراضی فقط عبارت از حقِ تمتع است؛ ملک غیر قابلِ انتقال باقی میماند و داراییهایی که از طریقِ ارث منتقل میشوند ارزشِ کمی دارند و در تقسیم آنها هیچ مانعی به نظر نمیرسد. چون ارثِ شخصی وجود ندارد، زن شایستگیِ فرد را حفظ میکند. آزادانه ازدواج میکند، وقتی بیوه میشود میتواند دوباره آزادانه ازدواج کند.
مرد عملاً چند همسر دارد، ولی با آن که تمامِ فرزندانش قانونیاند فقط یک همسرِ قانونی دارد و این زن هم کسی است که مذهبِ شوهر را داشته باشد و به طور برابر به او پیوسته باشد. زنهای دیگر فقط بردگانی هستند محروم از تمام حقوق. همسری که ریاست دارد بر اثر ازدواج تغییر وضع نمیدهد: صاحب دارایی خود می ماند و مختار است که آن را در دارایی شوهر ادغام کند یا نه (دوبووار، جلد اول: ۱۴۳).
ب - ۲ – ۴) زن رومی
تاریخ زن رومی را تضادِ بین خانواده و دولت بیان میکند. مالکیتِ کشاورزی، مالکیتِ خصوصی و بنابراین خانواده، سلول جامعه رومی به شمار میروند. زن به شدت به خدمتِ میراثِ خانوادگی و بنابراین به خدمت گروه خانوادگی در میآید، زندگی خود را در ناتوانی و بردگی سپری میکند، از خدمتهای عمومی طرد شده است، هر گونه « کار مردانه » به شدت برایش ممنوع اعلام شده، در زندگی مدنی، صغیری ابدی به شمار میآید. سهمی از ارث پدری را که به او تعلق میگیرد رسماً از او دریغ نمیدارند، اما به وسیلهای مستقیم، مانع از آن میشوند که به آن دست یابد: او را مطیعِ قدرت یک قیم قرار میدهند. در این وضعیت، داراییِ زن در اختیارِ قیمها می ماند و شوهر فقط در مورد شخصِ زن صاحبِ حق می شود؛ البته این قدرت او نیز با خانوادۀ پدری که قدرتِ مطلقهاش بر دختر باقی میماند، تقسیم میشود.
زنِ رومی در عصر جمهوری قدیم جایگاهی در روی زمین دارد، ولی به سبب نداشتنِ حقوق واقعی و استقلال مالی، در همانجا دربند شده است؛ زن رومی در عصر انحطاط، نمونۀ رها شدۀ کاذبی است که در دنیایی که مردان یگانه اربابان واقعی هستند، جز یک آزادیِ میانتهی ندارد: « برای هیچ » آزاد است (دوبووار، جلد اول: ۱۵۱ - ۱۵۸).
ب - ۲ – ۵) زن یهودی
یهودیانِ دوران تورات تقریباً همان عادات اعراب را دارند. پدرسالارها چند همسر اختیار میکنند و میتوانند که زنهای خود را تقریباً بنابر هوسهایِ خود رها کنند. به ضربِ مجازاتهایِ سخت خواسته میشود که زوجۀ جوان، خود را بکر و دستنخورده، تسلیم شوهر کند؛ در صورتِ زناکاری، سنگسار میشود؛ زن، به کارهایِ خانه محدودیت پذیرفته، همان طور که تصویر « زن قوی » این امر را ثابت میکند. « زن، با پشم و کتان سر و کار دارد… زمانی که هنوز هوا تاریک است بیدار می شود… شبهنگام چراغش خاموش نمیشود… نان تنبلی نمیخورد…» وقتی پاکدامن و پرکار هم باشد، فردی ناپاک است، انواع تابوها احاطهاش میکند، گواهیاش به صحت پذیرفته نمیشود. کتابِ جامعه با عمیقترین نفرتها از زن سخن میگوید: « زنی را که قلبش تله و دام است و دستهایش بندهایی هستند تلختر از مرگ یافتم… از میانِ هزار، یک تن را مرد یافتم، لیکن از میان همۀ زنها یکی را زن نیافتم ». در مرگِ شوهر، اگر نه قانون، حداقل عرف، میخواهد که زنِ بیوه با یکی از برادران متوفی ازدواج کند (دوبووار، جلد اول: ۱۴۱).
حاصل سخن
با دقت در مطالب فوق مشخص میشود که آنچه زنان داشتهاند، از دورۀ مادرسالاری و ربهالنوعیشان به ارث بردهاند که آن هم با نزدیکشدن به زمان های محاسبهپذیر رفتهرفته، مستهلک گردیده و به ندرت بازپرداختی صورت گرفته است؛ یعنی با پیشرفت چیزی به نام «تمدن»، توحشِ بیشتری در عرصۀ حیاتِ اجتماعی زن – در خانواده، خانه و قبیله – روی داده است. اثر وجودیِ او درتولید نیروی جنگی «نفوس»، اقتصاد و تولید ثروت، مانع از نزولِ مقام او بوده است آن هم تا زمانی که امکانِ مبادله و تعویض اضافه تولید و غارتِ تولیداتِ دیگر جوامع حاصل شده که این ثروت و مکنت و به بردگی کشیده شدن اسرا، زن را از عرصه تولید نیز کنار گذاشت و او را به عروسکی خانگی مبدل ساخت.
پربیراه نیست اگر بگوییم که تاریخِ جهان همچون گیرهای است که در هر قرن و دورهای، عرصه را بر زن تنگتر کرده و با تکامل جامعه و پیچیده تر شدن روابط آن و پیدایی طبقات جدید، و تثبیت آنها و پیوند ساختار قدرت با مراسم و مناسک آئینی، حلقه های دیگری بر زنجیر بسته شده به دست و پایِ زن اضافه کرده است.
پ)جایگاه زن در ایران باستان
ما می ستاییم زنان این زمین را که حامل ماست آن زنانی که
از آن تو هستند ای اهورامزدا زنانی که از آیین راستی برخوردارند. (یسنا، فصل ۳۸ – بند ۱).
ایران زمین، گاهواره تمدن
بیشک وضع اجتماعیِ زن در هیچ دوره و تاریخی از وضع عمومی آن جامعه مجزا نیست؛ لذا در مورد جایگاه و وضعیتِ اجتماعیِ زن در ایرانِ باستان از قدیمترین ادوار تا پایانِ ساسانیان را باید مورد مطالعه قرار داد. باید دانست که سرزمینِ ایران یکی از قدیمیترین و کهنترین مراکزِ زندگیِ بشر بوده است و اسناد و مدارک در مورد شناسایی وضعِ زن و همچنین مرد چه در ایران و چه در جاهای دیگر بسیار نارسا و ناچیز است. به طور کلی باید گفت که بررسی جوانب زندگیِ نخستین جوامع بشر و ملتها و اقوامِ گوناگون فقط به وسیلۀ آثار و وسایلِ مکشوفه و آنچه از زندگیِ بشر این دوره به جا مانده، امکان پذیر و قابل بررسی است.
«مملکتی را که امروزه ایران مینامیم، طی قرونِ متمادی جزو قسمتی از آسیای وسطی بود که آن را فلات ایران یا نجد « plateau » ایران میگفتند. نجدِ ایران مثلثی است بین دو فرورفتگی: خلیجِ فارس در جنوب و دریایِ خزر در شمال و آن به منزلۀ پلی بین آسیایِ مرکزی و آسیایِ غربی است که تشکیل برآمدگیای میدهد که جلگههای آسیایِ داخلی را به نجدهای آسیایِ صغیر و اروپا متصل میکند. این وضع جغرافیایی وظیفۀ تاریخیای را که فلاتِ مذکور در طی هزاران سال تاریخ بشریت ایفا کرده است توضیح میدهد» (حجازی، ۱۳۸۵: ۳۰ ).
نقشِ اجتماعیِ زن در ایران، از پیش از ورود آریاییان به این فلاتِ گسترده، در آثار و بقایای روزگار باستان مشهود است. در حدود ده هزار سال ق. م. در عصر شکارگری، نقشِ زن نگهبانیِ آتش و احتمالاً ابداع برخی ابزار خانگی بود. در هزارۀ هشتم ق. م. که به دورانِ « نوسنگی » شهرت دارد، بومیانِ نجدِ ایران کمکم از زندگی غارنشینی به حیاتِ کشاورزی روی آوردند، چنان که در هزارۀ هفتم ق. م. زندگی مدنی سادهای را بنیان نهادند. در این دوره، زنان در امور زندگی چندان دخالت و سیطره داشتند که جنبه ایزدگونگی یافتند و نماد پرستش شدند و همچون ایزدبانو یا الههمادر قداست یافتند. این ایزدبانو-مادر که نقش و خویشکاریِ اصلیاش، باروری و حاصلخیزی بود، جلوۀ آسمانی برکت و بهرهمندی از مواهبِ طبیعت به شمار میرفت و قرن ها موردِ پرستشِ ایرانیان باستان بود. نگارۀ ایزدبانوی مربوط به شش هزار سال ق. م. در تپه سرابِ کرمانشاه کشف شده که نمایانگر پرستش الههمادرِ باروری و کشاورزی در آن دوره است. شواهد و مدارک به دست آمده نشان میدهد که نقوشِ مشابه آنها در هزارۀ چهارم ق. م. رو به افزونی نهاده است (بیانی، ۱۳۶۳: ۱۰).
ساکنانِ فلاتِ ایران در پهنۀ جغرافیایی خود، پس از گذراندنِ نخستین دورۀ زندگیِ آرام در کنار چشمهها، پناهگاهای طبیعی و شکارِ حیوانات، اندکاندک بر طبیعت تسلط یافتند و به امرِ کشاورزی که زن در آن نقش بنیادی و سازنده داشت آشنا شدند. با ورود آریاییان به فلاتِ ایران در هزارۀ نخست ق. م. و ساکن شدنشان، نخستین دولتِ ایرانی که همان دولت ماد است تاسیس شد.
پ - ۱) زن در دوران پادشاهی مادها
مورّخان، دوران و عصرِ مادها را پایانِ دورانِ ماقبل تاریخ و مرحلۀ انتقال به دورۀ وحدت زوج و زوجه شناختهاند. «خانواده پدر سالار ایرانی به واسطه اصل خویشاوندی که در اعماق او جای گرفته و حقوق قضایی بزرگ خانواده «زنتوپئیتیش » که مستبدانه راه و روش افراد آن را تعیین میکند و با در نظر گرفتن اعتقادات مذهبی و اختصاصی فرشتگان که به هر یک از خانواده ها تعلق داشته، دارای مختصاتی میشود که در امور داخلی آن هیچ کس را حق مداخله نیست. افراد چنین خانوادهای عبارت بودند از پدر که رئیس خانواده است و زنها و فرزندان و بستگان دور و نزدیک و خدمتکاران و غلامان و این همان دسته اجتماع اولیه یا خانواده است که اوستا آن را با واژه « زنتو » یا « زنتاو » « zantav » رئیس میشناسد» (احتشام، ۱۳۵۵: ۲۰).
بنا به گفتۀ هرودت در خانوادۀ مادها پدر قدرت و اختیارِ تام داشت و تعدد زوجات بین آنها متداول بود. اما تمامی مورخان بر این نظرِ واحد نیستند که در دورانِ مادها پدرسالاریِ شدید حاکم بود و زنان منزلتی نداشتند؛ در این دوره نیز زنان همچنان به حیاتِ اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی خود ادامه دادند و همپای مرد، گرداننده اصلی چرخه اقتصادی، کشاورزی و گلهداری شدند. زن در دورانِ ماد، در کنار مرد در امور شوراها شرکت داشت (بیانی، ۱۳۷۴: ۴۹ ).
شاید بتوان اینگونه استدلال کرد که دورانِ مادها، دورانِ گذر از مادرشاهی به پدرشاهی بوده است. « مطرح شدن تعددِ زوجات و حقِ ارث در سلطنت، مبین همان مرحلۀ بینابینی مادرسالاری و پدرسالاری است که به نحوی از تساوی حقوق زن و مرد حکایت میکند» (حجازی، ۱۳۸۵: ۸۷).
پ - ۲) زن در دوران هخامنشیان
امپراتوری هخامنشی در پی فتوحاتِ کوروش ( ۵۵۷ – ۵۳۰ ق. م. ) آغاز و با مرگِ داریوش سوم در (۳۳۰ ق. م.) از میان رفت(حجازی، ۱۳۸۵: ۹۲). نقشِ اجتماعی زنان در دورانِ هخامنشی اندکی تغییر کرد، زیرا دیگر جامعه از حالت پیشین خود در آمده، تحولاتِ عظیمِ سیاسی اجتماعی را پشت سر گذاشت. بدیهی است که وظایف زن دراین دوران محدودتر شد؛ اما نفوذ آنان در امور سیاسی و فرهنگی همچنان باقی ماند. بیشتر ازدواجها در دوران اقتدار هخامنشی جنبه سیاسی داشت و بدین طریق بود که زنان در حیطه نفوذ فرمانروایان پارسی در میآمدند.
«اگر از علاقه به فرزند و خاصه فرزندِ پسر به عنوان یکی از دلایل مهمِ تعددِ زوجات بگذریم در میانِ شاهان و حکام و امرا، انگیزههای سیاسی برای ایجاد پیوند، مسلماً قویترین دلیل ازدواج با دختران حکام و پادشاهان و سایر سرزمینها بوده است لذا زنانِ طبقۀ ممتاز که به دلیل ثروت و مکنت و موقعیت اجتماعی، زندگی مرفهی داشتهاند، نهایتاً وجهالمصالحه قرار گرفته و از قفسی طلایی به قفسِ طلایی دیگری انتقال داده میشدهاند و کسی با آنان مشورت نمیکرد و به تمایل و علاقهشان وقعی نمینهاد» (همان، ۱۰۰). به عبارتِ دقیقتر در خدمتِ اهدافِ مردان بودن، به عنوان مهمترین دلیل فلسفۀ عزتمندی زنان شناخته میشده و این همان آغاز دورانِ مردسالاری است.
در این دوران، زنان، گاه اسیر هوسهای فاتحان میشدهاند، گاه به عنوان غنیمتی جنگی یا ارثی تردیدناپذیر دست به دست میگشتهاند، گاهی برای تشجیع و تشویقِ لشکریان، دختران را جایزه پیروزی قرار میدادند و گاه به عنوان ترفندی برای جلوگیری از جنگ به طرفِ مقابل تعارف داده میشدهاند: «یکی از حقیرترین پیشنهادهای ازدواجِ مصلحتی در تاریخِ عهد باستان، پیشنهادِ صلح داریوش سوم در جنگ با اسکندر است. داریوش پیشنهاد نمود که دختر خود را با سه هزار (یا سی هزار) تالان به اسکندر بدهد و چون اسکندر نپذیرفت، داریوش فهمید که جز جنگ چارهای نیست. گویند که بعدها اسکندر برای داریوش پیغام میفرستد که داریوش میخواسته دختر خود را به یکی از بندگان خود بدهد و چه افتخار بزرگی است برای او که او را به «مازه» ترجیح میدهد» (پیرنیا،۱۳۴۴: ۲۵۶).
پ - ۳) زن در دوران اشکانیان
اشکانیان با منقرض کردن سلسله سلوکی در ۲۵۰ سال قبل از میلاد دولت اشکانی را بنیان نهادند که در حدود پنج قرن دوام آورد. با انقراض دولت سلوکی تمدن یونانی اما از ایران رخت برنبست و تا مدتها بر زندگیِ مردم ایران تاثیر خود را گذاشت( مزدیسنا و ادب پارسی، ۸ ). مقام اسطورهای – الهی زن تا این دوران همچنان ادامه یافته است: « پرستش زن خدایان معمول بوده که از آن جمله پرستش آتارگاتیس، مادر بزرگ خدایان است که در یراپول ممیج و دورائوروپوس معابدی برای او بنا شده بود» (پیگولوسکایا، ۱۳۴۶: ۶۶ ).