و در آخر دو پیگیری برای اندازه گیری متغیر نشانگان افت روحیه ۴ هفته و ۸ هفته بعد از اتمام مداخله برای بررسی روند تغییرات صورت گرفت.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۳-۱۱ ملاحظات اخلاقی
- حضور داوطلبانه زنان در جلسات شناختدرمانی هستینگر و کسب رضایت آگاهانه کامل آنها بدون اجبار و تهدید، تطمیع و اغوا برای شرکت در جلسات، در غیر این صورت رضایت اخذ شده باطل و هیچ اثر قانونی بر آن مترتب نیست و در صورت بروز هر گونه خسارت، مسئولیت آن متوجه پژوهشگر خواهد بود.
- اعلام داوطلبانه بودن شرکت در این جلسات و اینکه آزمودنی در هر زمان که مایل باشد میتواند از شرکت در تحقیق انصراف دهد. در صورت انصراف، پژوهشگر مکلف است مواردی را که ترک تحقیق، تبعات نامطلوبی نصیب آزمودنی مینماید به ایشان تفهیم نموده و او را حمایت کند.
- بیان کامل روش اجراء، هدف انجام تحقیق، زیانهای احتمالی، فواید و ماهیت و مدت تحقیق به آزمودنی و پاسخ قانعکننده به سئوالات او برای درک و تفهیم بیشتر آزمودنی.
- محرمانه نگهداشتن اطلاعات و نام افراد به عنوان راز در پژوهش و تعهد به حفظ اسرار زنان و عمل به این تعهد.
- نحوه ارائه گزارش یا اعلام نتیجه تحقیقات باید متضمن رعایت حقوق مادی و معنوی عناصر ذیربط (آزمودنی، پژوهشگر، پژوهش و سازمان مربوطه) باشد.
- در تحقیقات درمانی میزان ضرر و زیان باید کمتر از منافع تحقیق باشد.
- هر گونه صدمه جسمی و زیان مالی که در پی انجام تحقیق بر آزمودنی تحمیل شود بایستی مطابق قوانین موجود جبران شود.
- انجام روشهای گوناگون تحقیق نباید مغایر با موازین دینی و فرهنگی آزمودنی و جامعه باشد.
- چنانچه پژوهشگر در خلال تحقیق متوجه شود که آزمودنی به هر علت با خطر تهدیدکنندهی جانش مواجه است، موظف است مداخله مقتضی صورت دهد.
فصل چهارم
توصیف و تحلیل دادهها
۴-۱- مقدمه
هدف از پژوهش حاضر پاسخگویی به این سؤال بود که آیا شناخت درمانی هستینگر در کاهش نشانگان افت روحیه افراد مبتلا به ویروس نقص ایمنی انسان مؤثر است؟ که با بهره گرفتن از طرح پژوهشی تک موردی صورت گرفت. روش های آماری مورد استفاده در این پژوهش شامل درصد بهبودی، اندازه تأثیر و شاخص کوهن میباشد. به منظور سهولت درک یافته های این پژوهش از نمودار نیز استفاده شده است. در طرحهایی مانند طرح پژوهشی حاضر روش ترسیم نمودار مفیدترین و قابل قبولترین روش برای تفسیر نتایج است (وکیل نظری، محمدخانی و دولت شاهی، ۱۳۹۰). در ابتدا نتایج پژوهش در قالب توصیف بیوگرافی زنان مبتلا و ویژگیهای جمعیت شناختی بیماران به صورت جدول ارائهشده و سپس تغییر نمرات بیماران را در هر یک از مقیاسهای نشانگان افت روحیه، مؤلفههای نشانگان افت روحیه و تحریفات شناختی به وسیله جداول و نمودار نشان داده و روند تغییرات را مورد بررسی قرار میدهد.
۴-۲- بیوگرافی زنان مبتلا به ویروس نقص سیستم ایمنی انسان
۴-۲-۱- آزمودنی اول
زینب ۳۵ ساله و اهل حصارک کرج، تحصیلات سیکل و از طبقه اقتصادی-اجتماعی متوسط برخوردار بود. او در سن ۱۶ سالگی ازدواجکرده ولی متأسفانه همسر او حدوداً ۴ سال پیش در اثر مصرف بیش از حد مواد و مبتلا شدن به بیماری HIV مثبت در زندان و عود این بیماری و پایین آمدن بیش از حد میزان CD4، فوت کرده بود. او در حال حاضر مجرد و دارای ۲ فرزند یک دختر به نام ستاره ۱۴ ساله و یک پسر به نام کوروش ۱۷ ساله بود. زینب حدوداً ۶ سال پیش علائم این بیماری را در خود دیده بود؛ تب شدید، عرق مداوم بر بدن، ضعف بدنی، حالت تهوع و حالاتی مانند آنفولانزا یا بارداری که خود او میگوید«در اوایل احساس میکردم که سرما خوردهام اما بعد از گذشت چند روز بعضی از علائم کم شده بود ولی همچنان علائمی مانند حالت تهوع وجود داشت همسرم من را پیش دکتر همیشگی خود برد اوایل احساس میکردم که باردار شدهام دکتر علائم بدنی من را بررسی کرد و متوجه شد که احتمالا من هم به بیماری همسرم مبتلا شدهام. به صورت پنهانی به همسرم گفت: حتما او را به مرکز انتقال خون ببر تا خون او را آزمایش نمایند این زن جوانه مواظبش باش در صورتی که من داشتم حرفهای آنها را میشنیدم ولی از حرفهای دکتر سر در نمیآوردم و واقعا نمیدانستم بیماری همسرم چیست، زیرا او حرفی به من نمیزد. ما با هم رابطه صمیمی نداشتیم. بعد از آنجا به بیمارستان رفتیم خونم را آزمایش کردند و بعد از گذشت چند روز جواب آزمایش آمد و گفتند مشکلی نیست. چند روز بعد علائم محو شد و خیالم راحت شد که مشکلی نیست (در صورتی که مراجع دوران پنجره را سپری مینموده است). او اذعان میکند چون آگاهی از این بیماری نداشتم متوجه آن نشده بودم.» او میگوید رابطه من با همسرم در اویل ازدواج فقط سه ماه اول خوب بود بعداً متوجه شدم که معتاد است و رابطه جنسی با زنان دیگر دارد ولی به خاطر بچههایم و بیکسی و ترس از تنهایی زبان بر سخن نیاوردم و زندگی را تحمل کردم« لازم به ذکر است که خانواده زینب با ازدواج آنها موافق نبودند و از همان اوایل او را طرد کرده و کنار گذاشتند. او همیشه احساس تنهایی شدید میکرد تا زمانی که اولین فرزندش به دنیا آمده و تمام احساسات خود را سرکوب کرده و وابستگیاش را به سوی فرزند خود اعمال کرده است. بعد از گذشت یک سال و نیم از زمان اولین آزمایش در اثر عود علائم و آگاهی از مبتلا شدن همسرش به بیماری HIV مثبت به مشاوره مراجع کرده و بعد از دادن آزمایش متوجه بیماری خود یعنی ابتلا به ویروس نقص سیستم ایمنی شده است.
زمانی که او متوجه بیماری خود میشود بیان میکند که احساس کرده تمام دنیا بر سرش خراب شده است» احساس کردم دنیا بر سرم خراب شده است و حالا با این دو فرزند که کسی را ندارند و پدری هم بالا سرشان نیست چه کار کنم آنها هم مثل من بیکس و تنها میشوند. چه جوری این مسئله را با دیگران و فرزندانم در میان بگذارم آنها در مورد من چه فکری خواهند کرد. در آن روزها چندین بار فکر خودکشی به سرم آمد تا خودم را از دنیای نکبتبار رها کنم ولی به یاد فرزندانم میافتادم و پشیمان میشدم و میگفتم آن بندههای خدا چه گناهی کردهاند که مثل من باید تقاص پس بدهند.»
زینب در زمان مداخله در حال انجام درمان پزشکی بود. بعد از پر کردن پرسشنامه نشانگان افت روحیه افراد مبتلا و حاضر در مرکز بهداشتی درمانی و زینب با تماس مشاور برای فراخوان شرکت در جلسات مشاوره و بررسی ملاکهای شمول یکی از سه نفری بود که جهت مداخله انتخاب شد بعد از پر کردن فرم رضایتنامه به صورت آگاهانه و داوطلبانه جلسات مداخله را شروع کرد.
اندازهگیریهای اولیه حاکی از وجود میزان بالای نشانگان افت روحیه (نمره ۴۸، با نقطه برش بیشتر از ۳۰) و تحریفات شناختی (نمره ۴۰) بود. لازم به ذکر است به منظور بررسی تشخیص افتراقی افسردگی و نشانگان افت روحیه، پرسشنامه افسردگی بک (II-BDI) نیز در اندازهگیری اولیه بر روی زینب اجرا شد که نمره ۱۱ حکایت از عدم وجود افسردگی دارد.
در آیتمهای مورد بررسی در پرسشنامه نشانگان افت روحیه نیز مواردی از قبیل احساس گناه (در مورد ازدواج اشتباه، سکوت در این سالها، فرزند دار شدن و مبتلا به بیماری)، احساس بیمسئولیتی در زندگی، اضطراب مرگ و بیارزشی نمرات بالایی را کسب کرد. زینب به گونهای در خاطرات، وقایع و افکار گذشته غوطهور شده بود و معتقد است که تو این چند سال در مورد افکار و گذشته خود با کسی صحبت نکرده و هر وقت افکارش به ذهنش میآمدند سعی کرده فراموش کند و برای کسی بازگو نکند. به گونهای که این افکار بر روی خوابها و رویاهای او اثر گذاشته بودند. او در این چند سال منتظر مرگ خود بوده در صورتی که در ظاهر چیز دیگری را نشان میداد تا این که در حین جلسات و صحبت در مورد مفاهیم وجودی و پر کردن پرسشنامه در این باره صحبت کرد. او از اضطرابهای مداوم ناشی از مرگ و مجازات او در آن دنیا به علت مبتلا به این بیماری، تنهایی و مجازات کردن بیش از این توسط خدا رنج میبرد او بیان میکند« هیچ گاه نمیتوانم در مورد آینده برنامه ریزی کنم زیرا من به زودی خواهم مرد و آیندهای نخواهم داشت من شاید فردا نباشم». او در مقابل بیماری کاملاً روحیهی خود را باخته بود و در طی این ۶ سال فقط توانسته بود که همه چیز را انکار و سرکوب کند و با ترس نهفته در درون خود زندگی کند. او همیشه از خودش میپرسد «که چرا من باید مبتلا شوم، من که از اول زندگی این همه در زندگی سختی کشیده بودم واقعا برایم کافی نبود؟ چرا خدا با من این کار را میکند».
او در زمان مرگ همسرش در کنار او بوده است. همسرش در ماه های آخر به صورت دردناک با بیماری خود دست و پنجه نرم میکرده و چون اعتیاد شدید داشته وضعیت بیماریاش شدیدتر بوده است. او میگوید «همسرم بسیار لاغر شده بود و درد میکشید، پرستارها به او رسیدگی نمیکردند و من همه چیز او در آن روزها بودم همیشه از من حلالیت میطلبید و می گفت برایم از بقیه حلالیت بطلب. از مرگ میترسید و دوست نداشت بمیرد همسرم در روزهای آخر آرزوی زندگی دوباره را میکرد تا همه چیز را جبران کند دیگر نه نای حرف زدن داشت و نه نای زنده ماندن تا این که در بغلم میمیرد. »
همین دوران و آن روزها باعث شده بود تا زینب از مرگ، از عود بیماری و بیکسی بترسد و نتواند با این افکار و حالات خود کنار بیاید در مورد خدا دچار ابهام شده بود. طبق گفتههایش در گذشته او زنی با ایمان و باخدا بوده و در هر لحظه از زندگیاش در مقابل مشکلاتش به خدا پناه برده است، او به سید بودن خود اعتقاد فراوان داشت ولی در طی این چند سال خدا را فراموش کرده و به نحوی خدا را ضد خود میدانست، جوری که انگار خدا میخواهد همه چیز را برای او دشوار کند. البته در ظاهر با اطرافیان هیچگاه این حالات را نشان نمیداد. حتی او در اولین جلسات هم دم از باخدا بودن و من سید هستم و غیره میزد؛ ناگهان همه چیز در سینه او منفجر شد و تمام این چیزها را بیان کرد. علاوه بر این آیتمهای پرسشنامه تحریفات شناختی نشان میداد که او دارای باورهای غیرمنطقی زیادی است از قبیل این که: «من همیشه بدبخت و بدشانسم این را از اول زندگیام باور دارم»، «من مسئول مرگ همسرم هستم باید جلوی کارهای او را میگرفتم»، «دیگر هیچگاه نمیتوانم زندگی خوبی داشته باشم» و« احساس گناه میکنم چون باید زندگی خوبی برای همسرم و فرزندانم فراهم میکردم».
زینب برای این که در این مدت آرامش یابد همیشه سعی کرده به گذشته و افکارش فکر نکند ولی به قول خودش دست از سر او بر نمیداشتند و گاهی تمام روز مجبور بوده فکر کند و گاهی از خستگی شدید پنهانی گریه کرده است و بعد که آرام شده به خودش میگفته چیزی نشده. او مبتلا شدن به این بیماری و وضع زندگی اسفبار خود را ناشی از نارضایتی والدین از ازدواجش، طرد خودش توسط آنها و آه مادرش میدانست.
در طی جلسات سعی بر این شد تا بر روی مفاهیم وجودی به خصوص تنهایی، مسئولیت و اضطراب مرگ کار شود و تمرکز جلسات درمان بر ریشهیابی احساس گناه، ترس از مرگ و تنهایی و ترس از عود شدید بیماری، تلاش برای پذیرش این اضطرابهای اصیل وجودی و عدم انکار آن، ریشهیابی افکار و باورهای غیرمنطقی، شناخت، پذیرش و سعی در تغییر آنها و معنا یافتن زندگی و پیشبینی آینده و برنامهریزی برای آن بود. او در جلسات به این نتیجه رسیده بود که اگر به این جا رسیده و مبتلا به این بیماری شده و یا با همسرش ازدواج کرده همه ناشی از تصمیمی بوده که خود گرفته و باید تا هرکجا که شده مسئولیت آن را بپذیرد. او سعی کرد بفهمد مرگ چیزی است که برای همه اتفاق میافتد و هیچگاه نمیشود آن را فراموش کرد. معنای تنهایی را فهمید این که تنهایی جز لزومات زندگی و ما همه تنهاییم. دیگر از مرگ و حرفهای مردم نمیترسید. به زندگی علاقه پیدا کرده بود و در جلسه آخر چند دقیقه با خدا صحبت کرد و دعای بسیار زیبایی را کرد.« خدایا من پذیرفتم که هر کار تا آلان انجام دادهام خودم مسئول آن بودهام و از این به بعد میخواهم زندگی زیبایی را برای خود و فرزندانم فراهم کنم. میخواهم گذشته را فراموش کنم و فقط به آلان و آیندهام بیاندیشم. خدایا همسرم را ببخش و بیامرز و به من عمری طولانی و با عزت بده تا بتوانم هر آنچه که خود و همسرم برای فرزندانم و زندگیمان انجام ندادیم انجام دهم تا فرزندانم به سرنوشت ما دچار نشوند. «نمره نشانگان افت روحیه و تحریفات شناخت در جلسه اول پیگیری (یک ماه بعد از اتمام مداخله) به ترتیب ۱۶ و ۷۱ و جلسه دوم پیگیری (دو ماه بعد از اتمام مداخله) به ترتیب بود ۱۹ و ۶۹ که نشان میدهد میزان متغیرها در جلسات پیگیری نسبت به جلسات اولیه کاهش یافته است.
۴-۲-۲- آزمودنی دوم
بهار خانمی ۳۰ ساله و در نظرآباد کرج سکونت داشت. تحصیلات بهار دیپلم بود. در حال حاضر شغلی نداشت و خانهدار بود. از نظر اقتصادی- اجتماعی در سطح متوسطی قرار داشت. او در سن ۱۸ سالگی ازدواج کرده بود ولی همسرش به علت اعتیاد شدید، از دست دادن کبد خود و مبتلا شدن به این بیماری از طریق روابط نامشروع فوت کرده بود. او فرزندی نداشت. بهار از طریق رابطه با همسرش دچار این بیماری شده بود که حدوداً ۴ سال از مبتلا شدن به این بیماری میگذشت. او بعد از آگاهی یافتن از بیماری همسر سریعاً به مشاوره مراجع کرده و بعد از نمونهگیری از مبتلا شدن به این بیماری آگاهی یافته بود.
بهار در زمان مداخله در حال انجام درمان پزشکی بود. از بین افراد مبتلا و حاضر در مرکز بهداشتی درمانی بهار یکی دیگر از افرادی بود که پس از بررسی ملاکهای شمول در پژوهش و بعد از پر کردن فرم رضایتنامه به صورت آگاهانه و داوطلبانه جلسات مداخله را شروع کرد.
اندازهگیریهای اولیه حاکی از وجود میزان بالای نشانگان افت روحیه (نمره ۵۸، با نقطه برش بیشتر از ۳۰) و تحریفات شناختی (نمره ۳۵) بود. لازم به ذکر است به منظور بررسی تشخیص افتراقی افسردگی و نشانگان افت روحیه، پرسشنامه افسردگی بک (II-BDI) نیز در اندازهگیری اولیه بر روی بهار اجرا شد که نمره ۱۴ حکایت از عدم وجود افسردگی دارد.
بهار در سن ۱۸ سالگی با پسری درخیابان آشنا و پس از چند ماه با او ازدواج کرده بود او میگوید «پدر و مادم توجهی به من و خواهرم نداشتند پدرم که در کودکی ما را ترک کرد و مادرم هم اهل زندگی نبود و تا آنجایی که به یاد دارم همیشه به فکر خوش گذارانیهای خود بود و کاری به ما نداشت من هم از فرط تنهایی و غمگینی به دوستیهای خیابانی رو آورده بودم تا این که با همسرم آشنا شدم و ازدواج کردیم. بعد از گذشت مدتی فهمیدم که او معتاد است در صورتی که اوایل اصلا در رفتارش نمایان نبود. او از نظر جنسی از طریق من ارضا نمیشد به خاطر همین به زنهای خیابانی و روابط جنسی شدیدی رو آورده بود. هر چی میخواستم از او جدا شوم ولی هیچ گاه نگذاشت و میگفت من تو را دوست دارم با تو بودن چیز دیگری است، او وضع مالی بسیار خوبی داشت و همین عامل باعث شده بود که من در آن خانه بمانم. تا این که در اثر اعتیاد شدید و از دست دادن کبدش و مبتلا شدن به این بیماری فوت کرد.» او معتقد است که در طی این سالها سختی زیادی کشیده است. بعد از فوت همسر باز هم مانند گذشته روی به دوستیهای خیابانی آورده بود این دفعه دیگر به ازدواج فکر نمیکرد فقط سعی میکرد به گونهای خود را از این تنهایی و عذاب وجدان نجات دهد. او از کارها و روابط جنسی بیحد و حصر خود خسته شده بود. احساس بی معنا بودن زندگی، پوچی و بیهدفی میکرد دوست داشت روزنهای جدید در زندگیاش پیدا شود. از مرگ میترسید و دوست نداشت با این همه گناه بمیرد احساس گناه میکرد و عذاب وجدان او را دیوانه کرده بود.
زمانی که پرسشنامه نشانگان افت روحیه را پر میکرد خیلی دوست داشت با مشاور صحبت کند و از افکار و احساسات پشت ظاهر خود سخن بگوید زمانی که وجود مشاور در مرکز بهداشتی آگاهی پیدا کرد با وجود نشانگان افت روحیه بالا با آمادگی و رضایت در جلسات شرکت نمود.
هنگام پر کردن پرسشنامه، پژوهشگر در حال مشاهده مراجع بود و مشاهده نمود که مراجع با خودش حرف میزند و حالت بغض به خود داشت، آیتمهای پرسشنامه نشانگان افت روحیه نشان داد که او احساس بیارزش بودن، تنهایی، افتادن در مخمصه که نمیتواند هیچ جوری نجات پیدا کند، اضطراب مرگ و احساس آزردگی میکرد. او میگوید«زمانیکه به این بیماری از طریق همسرم مبتلا شدم دیگر احساس کردم که برای خود و دیگران هیچ ارزشی ندارم، زندگی برایم بیمعنا شده بود و همسرم را از دست داده بودم احساس تنهایی شدید میکردم و دوست داشتم همه چیز زود تمام شود ».
آیتمهای پرسشنامه تحریفات شناختی نشان میداد که او دارای تفکرات غیرمنطقی شدیدی است از قبیل: «من سرتا پا عیب هستم و هیچگاه بی عیب نخواهم شد.»، «اشتباهاتم بیشتر از کارهای درستم هست اصلا من کار مفیدی تا به حال انجام نداده ام»،«من برای اذیت شدن به این دنیا آمده ام و تا آخر عمر باید غمگین بمانم»،
محتوای جلسات بر ریشهیابی احساس بیمعنایی و بیهدفی شدید، احساس بیارزشی، تنهایی، بیمسئولیتی و اضطراب مرگ متمرکز شده بود. از طرفی سعی شد بر روی باورهای غیرمنطقی و تحریفات شناختی او هم کار شود و سعی کند آنها را بپذیرد و باورهای جدید را جایگزین آن کند.
بهار تمام این اتفاقات را به خاطر کوتاهی والدین خود میدانست. « اگر آن ها من را رها نمیکردند هیچ وقت از فرط تنهایی به کارهای زشت و ناپسند روی نمیآوردم، این طوری ازدواج نمیکردم و آلان به این بیماری مبتلا نمیشدم؛ من هیچ گاه آنها را نخواهم بخشید ازشون متنفرم.»
در جلسات اولیه با صحبت کردن و بیان قصههای دردناک خود و ایجاد رابطه صمیمانه با مشاور و درک بعضی مسائل میزان نشانگان افت روحیه کمتر شد اما زمانی که در میانه جلسات متوجه شد که وضعیت او به خاطر بیمسئولیتی خود و عواقب رفتارش هست نه والدین و تنهایی چیزی است که همیشه با آدمی با هرکسی در هر زمانی همراه است و این ما هستیم که با کارهایمان و رفتارمان به زندگیمان معنا میبخشیم، نه دیگران، این ما هستیم که سرنوشت خود را رقم میزنیم و میتوانیم خوب زندگی کنیم تا حسرت گذشته را نخوریم و این ماییم که به زندگی بهای ارزشمندی را میدهیم، نشانگان افت روحیه دوباره افزایش یافت به گونهای که او از خوابهای آشفته وقت و بیوقت خود سخن گفت. روزی او خواب عجیبی را تعریف کرد که ناشی از صحبتهای ما در جلسه بود خواب دیده بود که او در محاکمهای قرار دارد و پدر، مادر و همسرش هم در آن محاکمه بودهاند و همه تقصیرها را به گردن او میانداختند به گونهای که انگار همگی از کارهایی که کرده بودند تبرئه شده بودند و فقط او مانده بود و تمام اعمال و مجازات های او. زمانی که خواب را تعریف میکرد ترس تمام وجودش را فرا گرفته بود؛ ترس از مرگ و تقاص پس دادن به خدا بیش از این، حتی ترس از خوابیدن و دیدن رویاهای وحشتناک دوباره.
او معتقد بود که دارد تقاص کارهای والدینش را پس میدهد و مدام این سؤالات را از خود میپرسید« چرا من؟ من که کودکی بیش نبودم که در چنین خانوادهای به دنیا آمده بودم من با وجود این همه خطرات و شرایط بد خانوادگی چطور میتوانستم خوب باشم و خوب زندگی کنم.» او به شدت از خودش و والدینش عصبانی بود. او مدام حسرت گذشتهی خود را میخورد و میگفت «در زندگیام واقعا چیزی ندارم که بخواهم به آن ببالم من واقعا انسان بیارزشی هستم»
پژوهشگر در حرفهای مراجع متوجه شد که احساس سردرگمی میکند، از اوضاع خود خسته شده، دنبال چیز جدیدی میگردد و احساس میکند در موقعیتی گیر افتاده که هیچ جور نمیتواند از آن رهایی یابد و به دنبال کسی میگردد تا او را نجات دهد. وجود مرگ را در زندگی فهمیده بود و میترسید از این که با بار گناه شدید بمیرد البته گاهی اوقات هم میگفت «من که کاری نکردهام که از مرگ بترسم پدر و مادرم باعث شرایط بد من شده اند» و گاهی میگفت «مرگ ترسناک است زمانی که احساس میکنم در اثر این بیماری کم کم آب می شوم تا بمیرم میترسم؛ از تنهایی اون دنیا میترسم». انگار ضد و نقیضهایی در حرفهایش بود و احساساتش باعث شده بود که او را به هر طرف بکشانند.
کمکم در جلسات به این موضوع پی برد که نقشش در زندگی خود به عنوان یک عامل سرنوشتساز گم شده بود و این خودش است که مسئول تمام اشتباهاتش بوده است. او توانست قبول کند از این به بعد هم میتواند زندگی خوبی داشته باشد سعی کرد برای خود اهداف کوتاه مدت و بلندمدتی قرار دهد و برای رسیدن به آنها تلاش کند به قول خودش سعی کرده بود از این دنیایی که برای خودساخته بیرون بیاید و هیچ ترسی از مرگ، تنهایی و طرد شدن توسط دیگران نداشته باشد. میگفت خدا من را بخشیده است پس من هم خودم را خواهم بخشید. او بیماریاش را پذیرفته بود به گونهای که میگفت« HIV عامل اشتباهات من در گذشته بوده هرموقع به یادش میافتم سعی میکنم هیچگاه اشتباه نکنم و اگر اشتباهی کردم آن را بپذیرم». همچنین باورهای غیرمنطقی خود را پذیرفته بود او میگفت آلان که به باورهای نوشتهشده در برگه از جلسه اول تا آلان نگاه میکنم گاهی اوقات به آنها میخندم که چقدر سادهلوحانه فکر و احساس میکردم. او دیگر خود را بدشانس نمیدانست. احساس ارزشمندی میکرد ولی گاهی احساس تنهایی بر او غلبه میکرد که در جلسات پیگیری کاملاً قابل ملاحظه بود. نمره نشانگان افت روحیه و تحریفات شناخت در جلسه اول پیگیری (یک ماه بعد از اتمام مداخله) به ترتیب ۲۰ و ۷۵ و جلسه دوم پیگیری (دو ماه بعد از اتمام مداخله) به ترتیب ۲۲ و ۷۴ بود که نشان میدهد میزان متغیرها در جلسات پیگیری نسبت به جلسات اولیه کاهش یافته است.
۴-۲-۳- آزمودنی سوم
لیلا، ۲۵ ساله ساکن عظیمیه کرج، دارای تحصیلات دیپلم و خانواده او از سطح اقتصادی-اجتماعی خوبی برخوردار بودند. او شغلی نداشت و از طریق رابطه جنسی با دوست پسر خود به این بیماری مبتلا شده بود و حدوداً دو سالی از مبتلا شدن به این بیماری میگذشت. پدرش تاجر و مادرش خیاط بود. او بیان میکند که زمانی که با دوست پسر خود بوده با او رابطهی جنسی داشته ولی بعد از مدتی (به دلایلی که در ادامه ذکر خواهد شد) دوست پسر خود را رها میکند و به او اعلام میکند که با او نخواهد بود، دوست پسر لیلا بعد از شنیدن حرف او و مطمئن شدن از این که لیلا دیگر با او نخواهد بود بعد از اتمام دوستی با یک تماس در همان سال به او میگوید آزمایش خون بدهد و او به بیماری HIV مبتلا شده است. لیلا هم که از همه چیز بیخبر بوده به مشاوره میرود و طی آزمایشهای مکرر در طی یک سال یک دفعه متوجه میشود که به این بیماری مبتلا شده است.
لیلا در زمان مداخله در حال انجام درمان پزشکی بود. از بین افراد مبتلا و حاضر در مرکز بهداشتی درمانی لیلا یکی دیگر از افرادی بود که پس از بررسی ملاکهای شمول در پژوهش و بعد از پر کردن فرم رضایتنامه به صورت آگاهانه و داوطلبانه جلسات مداخله را شروع کرد. اندازهگیریهای اولیه حاکی از وجود میزان بالای نشانگان افت روحیه (نمره ۵۵، با نمره برش بیشتر از ۳۰) و تحریفات شناختی (نمره ۳۹) بود. لازم به ذکر است به منظور بررسی تشخیص افتراقی افسردگی و نشانگان افت روحیه، پرسشنامه افسردگی بک (II-BDI) نیز در اندازهگیری اولیه بر روی لیلا اجرا شد که نمره ۱۴ حکایت از عدم وجود افسردگی دارد.
او قصه خود را اینگونه شروع کرد: « همه چیز عالی و خوب پیش میرفت. زندگی بسیار خوب و آرومی داشتیم؛ یه جورایی احساس میکردم همه حتی دوستام حسرت زندگی ما را میخورند. پدرم تاجر بود و به کویت میرفت یعنی چند وقت اونجا بود و چند وقت پیش ما. درسته از ما دور بود ولی هیچگاه نمیگذاشت سختی بکشیم وقتی هم بود تمام تلاشش را میکرد تا ما خوش باشیم. همه چیز از ۴ سال پیش شروع شد همه چیز نابود شد و من آلان یک بیچارهام. یک مار زخم خورده از روزگار و خدا»
او ۴ سال پیش در سانحهی تصادف مادر خود را از دست داده بود. پدرش هم افسردگی گرفته بود و اکثر اوقاتش را در کویت میگذراند و کم به ایران میآمد به قول لیلا یک جورایی دخترش را از یاد برده بود. لیلا اکنون در کنار مادربزرگ پیرش زندگی میکرد. از روزگار خسته شده بود و دوست داشت بمیرد. دو بار دست به خودکشی زده بود و هر دو بار نجات یافته بود دیگر جرئت خودکشی نداشت انگار میترسید.
لیلا دو سه سال پیش به علت تنهایی شدید و مراقبت از مادربزرگ مسن از تمام دنیا خسته شده بود به خاطر همین با دختری آشنا شده بود و تمام روزها و شبهایش را با او میگذراند تا این که از طریق او با پسری به نام سینا آشنا شده بود. کمکم این آشنایی تبدیل به روابط صمیمی و جنسی شده بود لیلا بیان میکند که «بسیار به او وابسته شده بودم طوری که تمام غصههایم را فراموش کردم و همه هم و غمم او شده بود». تا دو سال پیش که لیلا متوجه میشود سینا با دختر دیگری دوست و رابطه دارد او بیان میکند «احساس کردم بار دیگر دنیا بر سرم خراب شده و تمام خوشیهای عالم به پایان رسیده و دوباره روزهای بد برمیگردد ». دوباره تنهایی، حسرت خوردن گذشته، دوباره غمگینی و آزردگی. او تصمیم میگیرد سینا را ترک کند زیرا نمیخواست در مخمصه بدتر از این بیافتد. او میگوید سینا قبول نکرده و گفته اگر من را ترک کردی یک روز جبران میکنم تو حق نداری من را ترک کنی تا دو ماه بعد از جدایی سینا به او زنگ میزند و میگوید برو آزمایش بده تو دچار بیماری ایدز شدی. لیلا میگوید من هیچ اطلاع و آگاهی از این بیماری نداشتم تا با پرسش و رفتن به مرکز بهداشتی و .. متوجه شدم این بیماری چیست از زمانی که آزمایش دادم تا جوابش بیاید فقط خدا خدا میکردم که منفی باشد ولی مثبت بود و همه چیز دیگر تمام شده بود.
“زمانی که فهمیدم جواب آزمایشم مثبت است برای بار سوم تمام دنیا بر سرم خراب شد. آخر چرا من؟ چرا این همه بدبختی فقط مال منه خدایا پس تو کجا هستی". افکار او از این قبیل بود: “همش تقصیر پدرم و خداست. خدا من رو دوست ندارد"، “من دارم تقاص چی رو پس میدهم"، “ما که زندگی خوبی داشتیم، من که گناهی نکرده بودم که آلان باید این جور زجر بکشم چرا باید این جوری بشه". به گونهای که دیگر حتی نه نماز میخواند نه از خدا یاد میکرد و میگفت “من دیگر پدری ندارم او باعث شد که من به اینجا برسم” تو این دو سال فقط کارش شده بود نشستن گوشه خونه، فکر کردن، گریه کردن و ترس از این که دیگر فردایی وجود ندارد و او خواهد مرد، ترس از بدتر شدن این بیماری، ترس از تنهایی. خسته شده بود به خاطر همین به خودکشی روی آورده بود همش میگفت “کاش مادرم نمیمرد،کاش پدرم نمیرفت و کاش هیج وقت با سینا دوست نمیشدم” به گونهای احساس پشیمانی میکرد. در موقعیتی گیر کرده بود و نمیدانست باید چه کار کند دیگر جرئت خودکشی کردن هم نداشت تا این که یک سال پیش به این مرکز آمده بود و سعی کرده بود با شرکت در جلسات مرکز خود را سرگرم و آرام کند. گاهی افکاری از قبیل انتقام به ذهنش میآمد میگفت “سینا به من خیانت کرده منم باید به دیگران خیانت کنم این را خدا میخواهد” ولی دل و جرئت این کار را نداشت.
آیتمهای نشانگان افت روحیه نشان میداد که لیلا از سردرگمی شدید، احساس درماندگی و شکست در زندگی رنج میبرد. او مدام از ترسهای خود از قبیل ترس از تنهایی، ترس از مرگ و ترس از این که زندگی باز هم برایم بدتر خواهد شد شکوه و شکایت میکرد.