آرایههای ادبی: میدان، گوی، چوگان باهم مراعات نظیر دارند. شبرنگ استعاره از اسب سیاه.
۶- بر چوگان او چــون گـوی گردون گَرد سـرگردان
چو با غیری رسی ساکنتر از گوی گریبان شو
واژگان: گوی گریبان: تکمهی گریبان است که در حلقه اندازند تا بسته شود. (دهخدا) گردون: آسمان، فلک.(دهخدا)
شاهد: زری کـــه گــوی گریبــان جـبرئیــل ســـزد
رکـاب پای شیــاطین مکــن که نیســت ســــزا
(خاقانی، ۱۳۸۸: ۱۱)
معنی و مفهوم: در مقابل چوگان معشوق همچون گوی متحیّر و سرگردان باش و به هر سویی که او ضربه میزند و اراده میکند برو و چون با کس دیگری غیر معشوق برخورد کردی، مانند تکمهی گریبان بی حرکت و ساکن باش .
آرایههای ادبی: گوی گردون استعارهی مصرّحه از خورشید. گردون و گرد وگردان با هم جناس افزایشی و اختلاف دارند. واج آرایی در حرف« گ ». گوی و گوی جناس تام .
۷ - تو را یـک زخم پیـکانـش ز بنـد تـو بـرون آرد
به صد فرسنگ استقبال آن یک زخم پیکان شو
واژگان: زخم [ زَ ]: زخم و زخمه در اصل لغت پارسی به معنی زدن است نه به معنی جراحت و ریش و چون حاصل زدن شمشیر و سایر حربه ها جراحت است مجازاً به جراحت اطلاق کردهاند.(آنندراج)، جراحت و ریش.(ناظم) پیکان: آهن سر تیر و نیزه، فلزی نوکدار که به سر تیر و نیزه نصب کنند.(معین)
معنی و مفهوم: یک ضربهی تیر معشوق تو را از بند خودخواهی بیرون میآورد برای دریافت آن یک زخم تیر، از صد فرسنگی به پیشواز آن برو .
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
آرایههای ادبی : تقابل میان یک و صد . پیکان مجاز جزء از کل و منظور تیر است.
۸- چو در جایی همه او باش و چون از جای بگــذشتی
چه داری آرزو آن کن، چه خواهی خوبتر آن شو
معنی و مفهوم: تا در جای و مکان این جهانی قرار داری سراسر وجودت را وقف معشوق کن و به همه حال برای او باش و چون از این مکان گذشتی و به لامکان رسیدی، هر چه میخواهی آرزو کن و هر چیزی که در نگاهت نیکوتر است همان باش .
آرایههای ادبی : واج آرایی در حرف « چ » . در جا بودن کنایه از دربند متعلّقات زمان و مکان بودن. از جای گذشتن کنایه از ترک تعلق کردن و به مقام فنا رسیدن.
۹- تو آن مشنو که مرغ شوم خواهـد بـوم ویــران را
گرت گنج دل آباد است، سـوی گنج ویران شـو
واژگان: بوم: سرزمین، ناحیه.(معین) مرغ شوم: مرغ نحس، جغد، بوم.(فرهنگ لغات) معنی و مفهوم: تو به این سخن توجه نکن که جغد که پرندهی شومی است در پی سرزمینهای ویران است. اگر گنج دلت آباد و ارزشمند است به گوشهی عزلت و ویرانی(که خود گنجی ارزشمند است) برو و عزلت بگزین.
آرایههای ادبی: مرغ شوم کنایه از جغد. مرغ شوم با بوم ایهام تناسب ایجاد کرده است. آباد و ویران با هم تضاد دارند . بوم و شوم، جناس اختلافی دارند. گنج ویران، اضافهی تشبیهی و ایهام در دو معنی: ۱- ویرانی که خود گنج است ۲- گنج که در ویرانه قرار دارد. بوم، دارای ایهام تبادر است با وجود مرغ (جغد) معنای دیگر بوم که همان جغد است متبادر می شود.
۱۰- تو بیرون از حرم زآنی که خاقانی اســت بند تــو
ز خاقانی برون آی و ندیـم خاص خاقـان شـو
واژگان: حرم: گرداگرد سرای خانه، گرداگرد امکنهی مقّدس مخصوصاً کعبه، حریم.(معین) خاقانی: تخلّص افضلالدین بدیل بن علی نجّار شروانی.(فرهنگ لغات)
معنی و مفهوم: تو به دلیل گرفتاری و تعلّق به جاه و مقام دنیوی و نام های فریبندهی آن، از حریم حرم عشق دور ماندهای، از این ظواهر فریبنده بیرون بیا تا همنشین خاصّهی سلطان عشق گردی .
آرایههای ادبی: خاقان و خاقانی جناس زاید دارند .
توضیحات:
خاقان: پادشاه بزرگ و از لغات ترکی است و در قدیم لقب پادشاهان چین و ترکستان بوده و حالا بر هر پادشاه اطلاق کنند. این لقب را به پادشاهان ترک دادهاند چنان که پادشاهان عجم را « کسری » و پادشاهان چین را « فغفور » و سلاطین روم را « قیصر» و پادشاهان مصر قدیم را « فرعون » میگفتند … این کلمه ضبط عربی لقب پادشاهان ترک به معنی کاقان است ولی فعلاً بر شاهزادگان قدیم ترک اطلاق میشود بعدها بین « کان » و « خان » و « کاقان » و « خاقان » امتیاز قائل شدهاند و خاقان معنای خان پیدا کرد که همان شاهنشاه است. ( فرهنگ لغات به نقل از دایره المعارف اسلامی )
۱۱- وگرخواهی کـزین منـزل امـان آن سـرا یــابی
امانـت دار یـزدان را نیابت دارِ حسان شـــو
شاهد: چــون به در مصطـفی نایــب حســان تویــی
فــرض بــود نعــــت او حـــرز امــم ساختـــن
(خاقانی، ۱۳۸۸: ۳۱۶)
معنی و مفهوم: اگر خواهان آن هستی که در این دنیا به امنیت و آسایش اخروی دستیابی، همچون حسان ثابت ستایشگر و مرید حضرت محمد امین باش .
آرایههای ادبی: امان وامانت جناس اشتقاق دارند. امانتدار یزدان کنایه از پیامبر اکرم (ص) و نیابتدار حسان به خود خاقانی تلمیح دارد که به حسان عجم معروف است .
توضیحات:
حسان: ابوالولید حسان ابن ثابت انصاری شاعر معروف زمان رسول اکرم ( ص ) و از شعرای مُخضرمین است که در سال ۵۴ ﻫ . ق زمان خلافت معاویه وفات یافت. ( فرهنگ لغات به نقل از الوسیط فی الادب العربیه )
۱۲- رسول کائنات احمد، شفیع خلق ابوالقاسم
جمـال جوهـر آدم، کمـال گوهـر هاشـم
واژگان: کائنات: جمع کائنه، موجودات جهان(عموماً) مبدعات(خصوصاً). (معین) ابوالقاسم: کنیهی حضرت محمّد بن عبداللّه (ص). (فرهنگ لغات) جوهر: اصل و خلاصهی هر چیز.(معین)
معنی و مفهوم: احمد فرستاده و رسول خداوند به موجودات عالم و شفاعتگر مردمان است، او زینت فرزندان آدم و کامل کنندهی اصل و فراترین شخص از خاندان هاشم است.
توضیحات:
هاشم: هاشم بن عبدالمناف بن قصی بن کلاب بن مره، جدّ پیامبر اسلام که از بزرگان و رؤسای قریش بود، نامش عمرو بود و هاشم لقب اوست و بدان جهت به او هاشم گفتند که در هنگام قحط سال ، نان به دست خود در کاسه خورد میکرد و به فقرا میداد. واژهی هاشم از « هشم » به معنی شکستن و خرد کردن نان در کاسه برای ترید است. عبدالمناف پدر هاشم را چهار پسر بود، هاشم پدر عبدالمطلب بود. (فرهنگ لغات)
بند دوم:
کلمات قافیه : پیشوا ، فنا ، پادشا و …
حروف اصلی قافیه : ا
حرف روی : ا
حروف الحاقی : ندارد
ردیف : رفتن
۱۳- به راه عاشـقی شـرط اسـت راه عـقل نـارفتـن
چو درد عشق پیش آید به صد جان پیشوا رفتن