خلاصه سخن لوتر آن است که ما به عنوان موجوداتی گناهکار و سقوطکرده، در اسارت ارادۀ شیطان هستیم و هر آنچه را او اراده میکند، انجام میدهیم. آنچه اراسموس نوشت، البته تحت فشار شدیدی از ناحیه کلیسای کاتولیک بود که دیگر بیطرفی او را به هیچ وجه برنمیتافت و خواهان آن بود که در مناقشه با مصلحان به خصوص لوتر در جبهه او قرار گیرد و همین امر در نهایت اتحاد میان اومانیستها و اصلاحطلبان را نیز بر هم زد و لوتر را وادار به جوابی تند کرد و همین مناقشه کلامی نقطه پایان دغدغه های مشترک آنان بود.[۲۵۴]
-
-
-
- الهیات سیاسی و موضوع دو پادشاهی و جدایی میان دو قلمرو آن جهانی و این جهانی و قائل شدن به مرزی میان این دو. یکی از وجوه تمایز میان لوتر و سایر مصلحان در حوزه الهیات سیاسی است. به عقیده محققان، نمیتوان ادعا کرد که لوتر صاحب نظامی منسجم در الهیات بود،[۲۵۵] گر چه نظریات وی عناصر نیرومندی داشت که میتوانست اجزای سازنده یک سیستم الهیاتی شود که به یکی از آنها در اینجا اشاره میشود. وی مبدع نظریه دو پادشاهی[۲۵۶] بود که محدودیتهایی برای مقامات سکولار ایجاد میکرد و از سوی دیگر، به شدت مخالف شکل گرفتن تئوکراسی پروتستانی بود و از این جهت با کسانی در اردوگاه اصلاحطلبان به مقابله شدید و عنیفی پرداخت. پادشاهی آسمان غیر از پادشاهی زمین و از آن «مومنان حقیقیی است که در مسیح و زیر او هستند» و به دلیل تأثیر فیض، به شریعت بیرونی یا الزام به اطاعت از اراده خدا نیازی ندارند، زیرا از صمیم قلب چنین میکنند اما در پادشاهی جهان همه افراد ناعادل و ناقض شریعت قرار دارند که برای اطاعت از قانون به نیروی قهر و اجبار نیاز دارند. خداوند برای اداره این دو قلمرو متفاوت، دو پادشاهی متفاوت ایجاد کرده است. ساکنان پادشاهی آسمان تحت فرمانروایی کلام خدا هستند که فرمانبری لازمه آن است اما ساکنان پاشاهی دنیا را تنها نمیتوان با کلام خدا اداره کرد و به قوه قهریه و شمشیر نیاز است. به عقیده لوتر، هر دو دولت و پادشاهی ابزارهای خدا برای اداره جهان هستند و در هر صورت، نباید زمام امور را از دست حاکمان دنیوی و اینجهانی به دلیل کاستیها ونقصانهای اخلاقیشان گرفت.[۲۵۷] لوتر دیدگاههایش در خصوص ماهیت اقتدار عرفی، نگرش مسیحیان به آن و مسئولیت شاهزادگان مسیحی را در رسالهای به نام «دولت عرفی؛ تا آنجا که باید اطاعت شود» [۲۵۸] شرح و بسط داد و آن را در سال ۱۵۲۳ منتشر کرد.[۲۵۹]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
-
-
در اندیشۀ لوتر تأکید بر تقدم کتاب مقدس در برابر سنن و قوانین شکل گرفته در طی قرون، تقدم عیسی مسیح در برابر انبوهی از قدیسان که واسطه در فیضند، تقدم فیض در برابر اعمال و شعایر تجویزشده توسط کلیسا به چشم میخورد. وی فهم تازهای از خدا (که غیرانتزاعی و ملموس و عینی است و مهر و محبتش نصیب همگان میشود)، فهمی تازه از انسان که میتواند هم گناهکار باشد و هم آمرزیده، و فهمی تازه از کلیسا و آیینهای مقدس ارائه کرد که شاید کامل و صد در صد برای همگان پذیرفتنی نبود، اما آغار تحولی بود که دیگران قدم به قدم آن را پیش بردند. لوتر خود را مفسر پولس میدانست، آنگاه که میگفت انسان بدون اعمال عادل میشود؛ گر چه هنگامی که عادل است دست خالی از عمل نیست: «این لازمهاش ترک عمل نیست، شریعت لغو نشده است بلکه غرضش محقق شده است. این انجام عمل از صمیم قلب را میطلبد. این قلب تنها به وسیله روح خدا داده میشود.» در اینجا کار برای آخرت از ترس و اکراه و اجبار نیست بلکه از صمیم قلب است. پیوند میان ایمان و عشق در کتاب آزادی فرد مسیحی آمده است: «یک مسیحی یک خداوند کاملاً آزاد است که تابع چیزی نیست. یک مسیحی آزاد کاملاً مطیع همه است.» مسیحی نوع خاصی از بشر نیست، آدم است، آدم آزاد. اساساً نگرش لوتر به مسئله آزادی مسیحی تفسیرش از آیهای از پولس است: (۱ قرنتیان ۹: ۱۹).
در مجموع، لوتر پیشتاز اصلاحات دینی بود و نظرگاههایش بر تمام جریانهای اصلاحی خارج آلمان کمابیش تأثیرگذار بود، گر چه همه دیدگاههاییش مقبول سایر مصلحان نبود. او خود را میان دیدگاه های کلیسای کاتولیک و دیدگاه آناباپتیستها در موضوع تعمید میدید. گروه دوم تعمید را نشانه ایمانی میدانستند که مؤمنان قبلاً آن را کسب کردهاند و از این جهت بود که تعمید اطفال را نادرست میدانستند. در موضوع عشای ربانی از یک سو کاتولیکها بودند که به باورشان، در این آیین، نان و شراب به واقع به جسم و خون مسیح تبدیل میشود و از سوی دیگر تفکر تسوینگلی بود که موضوع تبدل جوهری را به طور کلی انکار میکرد و بر این باور بود که این مراسم یادآور زندگی، مرگ و رستاخیر عیسی مسیح است و چندان در این باور راسخ بود که نتوانست چیزی از آن را کم کند. از نگرانیهای طیف لوتر از آناباپتیستها آن بود که آنها نه تنها پیوند میان دولت و کلیسا را متلاشی کردهاند، بلکه خود دولت را نیز؛ زیرا آنان به دست گرفتن شمشیر به هر هدف و نیتی را ممنوع، و دولت را مقدرشده خدا برای نامؤمنان، و ادارۀ آن را بر عهده خود مؤمنان میدانستند. این بدان معنا بود که دولت و قدرت امری پلید است که کسانی باید به عهده بگیرند که لایق همان کارند. البته حکومت هم قواعدی دارد که هر کس آن را متقبل شود، باید بدان وفادار باشد. مؤمن مسیحی اصلاً نباید اهل اقتدارگرایی باشد.
لوتر و سایر ادیان
یکی از نکات جالب که میتواند در ارزیابی کلی لوتر و کالون مؤثر باشد، نگاه آنان به سایر ادیان و پیروان آنهاست. اگر حریت و آزاداندیشی را ملاک مهمی در مصلح بودن افراد بدانیم، باید بگوییم که متاسفانه لوتر و کالون از این جهت نمره خوبی نگرفتهاند. توضیح سخن آنکه در اروپا به مدت هزار سال سنتی فکری علیه اسلام و پیامبر اکرم (ص) شکل گرفت که به سادگی قابل اصلاح و جبران نبوده و نیست و هنوز هم رسوبات آن تفکرات نادرست در قضاوتها و تصمیمهای غرب تأثیرگذار است. با آنکه غرب و شرق در جنگ و صلح ارتباطات زیادی با یکدیگر داشتهاند، ولی داوریهای نادرست به حدی است که بعضی از صاحبنظران این دوره هزارساله را هزار سال افسانه نامیدهاند.[۲۶۰]
واقعیت این است که لوتر از جمله کسانی است که سخت تحت تاثیر فضای نادرستی است که علیه اسلام در اروپا و عمدتاً به وسیله نویسندگان مسیحی کاتولیک به وجود آمده بود و او نخواست یا نتوانست از آن فاصله گیرد و شاهد بر این مطلب، سخنان صریح او درباره اسلام و پیامبر (ص) است. برای مثال، مفهوم ضدمسیح عنوانی است که در طول قرنها علیه کسانی به کار میرفت که تصور میشد سنخیتی با تفکر اصیل مسیح ندارند و با آن همدلی و همراهی نمیکنند.[۲۶۱] اما این که مصداق این عنوان کیست، به گونه های مختلفی بیان شده است ولی تطبیق آن بر نبی مکرم اسلام (ص) و نیز ترکان به عنوان طلایهداران اسلام در بسیاری از آثار ذکر شده است. لوتر مشکل جهان مسیحی را از یک سو پاپ - دشمن درونی - میدید و از سوی دیگر اسلام و پیامبر آن – دشمن بیرونی- ولی بیشترین مخالفتش با پاپ بود تا اسلام. به این نکته نیز باید توجه کافی داشت که لوتر در شرایطی به مسئله اسلام میاندیشید که سپاهیان عثمانی در سال ۱۵۲۹ و در اوج تلاشهای لوتر، با حملات خود امواج تکاندهندهای را به آلمان فرستاده بودند، گر چه نتوانسته بودند از دروازه های وین بگذرند.[۲۶۲] چیزی که بر دامنه نگرانیها میافزود، این بود که سلطان سلیمان (۱۵۲۰-۱۵۶۶) و لشگریانش این سرزمین را دارالکفری میدانستند که به اسلام باید برگردانده شود. در واکنش به این تهدید لوتر چنین نوشت: «از آنجا که ما، هم اکنون ترکها و دینشان را در آستانه خود مشاهده میکنیم، مردم ما باید هشدار داده شوند، مبادا به سوی زرق و برق دین ترکها و جلوههای بیرونی عادات آنها کشیده شوند یا به سبب شعایر و رسوم غیرجذاب ما، ازدین خود سرخورده شوند و با انکار مسیح، دنباله رو محمد شوند.» وی از دلبستگی شدید مسلمانان به شعایر دینی خود از یک سو و خلاف آن در میان راهبان و مسیحیان عادی سخن به میان آورده، میگوید:
دین ترکها یا محمد در مراسم و شعایرش– و شاید بتوانم بگویم که حتی در عاداتش – بسیار جذاب است تا دین ما. سادگی و بیپیرایگی در غذا و لباس و مسکن و هر چیز دیگرشان به علاوه روزهگیری و نمازها و اجتماعات عادیشان در مساجد هیچ یک در میان ما یافت نمیشود و همین است علت اینکه چرا بسیاری از مردم از ایمان به مسیح به محمد به راحتی برمیگردند و بسیار بدان دلبسته میشوند. من از صمیم دل معتقدم که هیچ یک از هواداران پاپ، راهبان و یا کشیشان یا کسانی که در ردیف آنان هستند، اگر سه روز در میان ترکها بمانند، نمیتوانند بر ایمان خود باقی بمانند.[۲۶۳]
نکته مهمی که وی سپس اضافه میکند، آن است که «اگر وارد میدان برهان و استدلال درباره دین شویم، مقام پاپی با همه زرنگیهایش شکست خواهد خورد. نیز آنان نخواهند توانست از ایمانشان دفاع کنند و در همان حال به ابطال دین محمد بپردازند.» [۲۶۴]
در پرتو این ارزیابی تکاندهنده، لوتر تصور میکرد که حیاتی است به دین ترکها بپردازد، زیرا همان گونه که ریچارد اضافه کرده است، وی به این موضوع و این احتمال میاندیشید که مسیحیت در حصار کامل اسلام قرار گیرد. [۲۶۵]
البته بعضی از محققان مانند لودویگ هاگمان بر این باورند که مواجهه لوتر با اسلام جنبه الهیاتی نداشت «و توجه او به اسلام به عنوان یک فاکتور دینی نبود» بلکه از دو چیز متأثر بود که یکی تهدید اروپا از ناحیه سپاهیان مسلمان عثمانی و دیگری اینکه اساساً مناقشه او بر مناقشه وجودی با رم بود و هر دو موضوع مانع آن شده بود که به اسلام به دید یک دین با اصالت و دارای ریشه های عمیق نگاه کند. به عقیده دیوید شاو، با آنکه لوتر از اسلام آگاهی داشت، مواجهه او با اسلام اتفاقی بود. به گفته وی، توجه لوتر به ترکها «به عنوان یک کشیش بود و تنها در مرحله دوم به عنوان یک الهیدان و بر حسب اتفاق به عنوان یک محقق و مدافعهنویس.» وی در نهایت نتیجه گرفته است که دغدغه اصلی لوتر، انتقاد به قرآن یا حمله به نبوت پیامبر یا نقد و ابطال باورهای مسلمانان یا دفاع از برتری مسیحیت نبود. دغدغه اصلی او ترغیب مسیحیان به توبه، عشق به کتاب مقدس و اطاعت از مقامات آن به عنوان راهی برای مواجهه با خط ترکان عثمانی بود. درهر حال، تنها در یک جلد از آثار گردآوریشده لوتر، وی ۷۵ بار به اهریمنپنداری ترکان و ۲۵ بار به - العیاذ بالله - اهریمنپنداری پیامبر اشاره کرده است.[۲۶۶]
این دیدگاه تند و پر از تعصب لوتر تنها در مورد اسلام نبود، بلکه وی به شکل سخیفی نیز در مورد یهودیان سخن رانده است.[۲۶۷] وی در سال ۱۵۲۳ رساله «عیسی مسیح یهودی زاده شده بود»[۲۶۸] را نوشت، اما بیست سال بعد رساله «درباره یهودیان و دروغهایشان»[۲۶۹] را نوشت و این بار روش و منش یهودیان و ادعاهایشان در برتری دینی را محکوم کرد و بر ادعاهای رایج در قرون وسطی علیه یهودیان صحه گذاشت و این گونه نوشت: «ما مسیحیان با این قوم مطرود و ملعون چه باید بکنیم؟» و خود پاسخ داد که نخست باید کنیسهها و مدارسشان را به آتش کشیم و آنچه را قابل سوزاندن نیست، محو و نابود کنیم. دوم آنکه خانههایشان تخریب شود… و سوم این که همه این کتابهای عبادی و نوشته های تلمودی نابود شود. چهار آن که کاهنان از تدریس باز داشته شوند. پنجم آنکه همه گنجهای طلا و نقره از آنان ستانده شود…»[۲۷۰] در یک کلام، تعصب دینی لوتر نسبت به مسیحیت، جایی برای سایر ادیان چه در مورد حقانیت و چه نجات یا هر گونه همدلی باقی نگذاشت و این چیزی نیست که بتواند در دنیای مدرن منشأ اثری مثبت تلقی شود.
اولریخ تسوینگلی
اولریخ تسوینگلی (۱۴۸۴-۱۵۳۱) الهیدان و کشیش سوئیسی که تاثیر عمیقی بر سنت اصلاحشده گذاشت. اصطلاح «اصلاحشده»[۲۷۱] هم در مورد کلیسای آلمانی و هم فرانسوی در منطقه سوئیس به کار میرود و پیروان تسوینگلی و کالون را شامل میشود. نقطه اشتراک مصلحان در کلیسای اصلاحشده (کالونی) با لوتر در مخالفت با کلیسای کاتولیک روم بود، ولی آنها در بسیاری از امور به گونهای متفاوت از لوتر میاندیشیدند. البته هر دو جریان به اصلاحگرایی اقتدارگرا معروفند و دلیل آن سازگاری و سازش آنها با قدرتهای سیاسی و مدنی بود. وی نیز مانند لوتر بر مرجعیت و آتوریته کتاب مقدس، ازدواج کشیشان و نفی رهبانیت تأکید داشت. با این حال، وی اصرار داشت که تفکر او چیزی جدا از لوتر است، به گونهای که حتی یک کلمه از لوتر یاد نگرفته است که البته باورش مشکل مینماید. تسوینگلی در محیطی تربیت یافته بود که نگاه اومانیستی بر آن غالب بود و هنگامی که عهد جدید اراسموس در سال ۱۵۱۶ به یونانی منتشر شد، وی همه نامههای پولس را حفظ کرد. وی میگفت که کسی که پولس را خوب بشناسد، حرف تازهای در لوتر نمیبیند. با این حال، لوتر در خصوص چیزهایی که کتاب مقدس منع نکرده بود، مدارا نشان میداد ولی تسوینگلی تنها چیزهایی را که درکتاب مقدس امضا شده بود، میپذیرفت. وی نیز قواعد و آداب کلیسای کاتولیک را هدف انتقادات خود قرار میداد. به اعتقاد وی، این قواعد نه تنها در عهد جدید یافت نمیشود که شباهت بسیاری با قوانین خوراک در یهودیت دارد که پولس آن را ملغا کرده بود[۲۷۲] و کار به جایی رسید که هوادارانش در ایام روزه خاص به نام لنت آشکارا گوشت میخوردند.
موضوع انتقادی دیگر، بحث شمایل و تصاویر از جمله پیکره قدیسان و صلیب بود. در نفی این روال به این جمله استناد میشد که «تو نباید هرگز بتی را بپرستی.»[۲۷۳] مباحثه وی با لوتر بر سر ماهیت عشای ربانی از مهمترین بحثها و مناقشات درونی اصلاحطلبان است. لوتر ضمن این که تبدل جوهری – اعتقاد کاتولیکی- را نمیپذیرفت، به حضور واقعی بدن و خون مسیح در نان و شراب اعتقاد داشت، اما تسوینگلی حضور مسیح در این آیین را حضوری معنوی و سمبلیک میدانست. تسوینگلی در موضوع ماهیت مسیح نیز با لوتر دچار اختلاف عقیده شد. در موضوع تفسیر کتاب مقدس نیز معتقد بود که باید کتاب را با توجه به سیاقش تفسیر کرد، نه بر اساس سنت کلیسایی، که این نگاه او بیشتر اومانیستی بود. وی در سال ۱۵۱۶ با اراسموس دیدار کرد و سخت تحت تاثیر رویکرد اومانیستی در موضوع بازگشت به منابع اولیه قرار گرفت. وی سراسر کتاب مقدس را مفید و سازنده میدانست و برای مخاطبانش، مضامین کتاب مقدس را میخواند و خواهان آن بود که بدون واسطه کلیسا با کتاب مقدس ارتباط برقرار کنند. به عبارتی، باید اجازه داد کتاب مقدس خود سخن بگوید و از تحمیل اندیشه های فلسفی به آن جلوگیری کرد. این رویکرد تا حدی از رویکرد لوتر به کتاب مقدس متفاوت بود. با این حال، وی با توجه به سوابق تحصیلات اومانیستیش، در الهیاتش از اندیشه های فلسفی بهره برد.
دیگر آن که وی به تقدیر و قضای الهی معتقد بود و در سال ۱۵۳۰ رسالهای در این باب منتشر کرد، گرچه اندیشه تقدیر بیشتر به کالون نسبت داده میشود که از نسل بعدی اصلاحگران است. این مصلح سوئیسی ضمن اعتقاد به قدرت مطلقه خداوند، بر این باور است که همه اعمال بشری ناشی از علیت درجه دوم اوست. وی به رغم همه علاقهمندیهایش به اراسموس، آزادی اراده را مخالف تقدیر میدانست. به طور خلاصه در الهیات او این کلیدواژهها اهمیت زیادی داشت: قیومیت خداوند،[۲۷۴] مشیت،[۲۷۵] تقدیر ازلی[۲۷۶] و انتخاب/برگزیدگی[۲۷۷] در برابر طرد و لعنت[۲۷۸]. البته تقدیر ازلی هم در اندیشه آگوستین، هم آکویناس و هم تسوینگلی و کالون با تفاوت وجود دارد.[۲۷۹] با موضوع فروش آمرزشنامه مانند لوتر مخالف بود اما شکلی از اصلاحات را میپسندید که تحت تأثیر «فلسفه مسیح» اراسموس بود. تسوینگلی در سال ۱۵۲۳ موفق شد که اصول ۶۷ گانهای را به تصویب شورای شهر برساند.
تسوینگلی مانند کارلشتات موسیقی در کلیسا را ممنوع کرد و جالب اینکه خودش موسیقیدان برجستهای بود. معتقد بود که موسیقی برای آرامش شخصی است نه برای عبادت خدا. وی معتقد بود که جملۀ «این است بدن من» باید معنایی معنوی داشته باشد.[۲۸۰] شاید بتوان وجه جمع این سه موضوع (نفی تصاویر و شمایل، موسیقی و شعایرزدگی) را تنفر و انزجار از امور بیرونی و فیزیکی برای ارتباط با خداوند دانست. کویکرها یک قرن بعد شعایر را از بعد بیرونی یکسره کنار گذاشتند. تسوینگلی میراثخوار سنت عرفانی قرون وسطایی بود که از طریق اراسموس بدان دست یافته بود و جنبه بیرونی را همیشه تقبیح میکرد. وی میگفت آنچه مهم است نه استخوانهای پولس بلکه روح تعالیم اوست. زوینگلی شعایر را با برهنه کردن آنها از معنای خودشان پایند بود. وی عشای ربانی را یادآور مرگ مسیح دانست. عشای ربانی را کمتر قابل دفاع دانست ولی در مجموع بدان نیز پایبند ماند، زیرا نوعی ارتباط با گذشته یعنی اسرائیل باستان بود به طوری که در گذشته با سنت ختان تعلقشان را نشان میدادند و اکنون با تعمید. تسوینگلی به نوعی تئوکراسی پروتستانی قائل بود که محور آن، مردم منتخب بود که راه شناخت آنها نیز ایمان بود. تسوینگلی ایمان را نشانه برگزیدگی میدانست[۲۸۱] که بر پایه آن، همه مردم را نمیتوان منتخب دانست. این اندیشه تأثیر عمیقی در انگلستان جدید به وسیله پیوریتنهای انگلیسی داشت که بیشتر تحت تأثیر تسوینگلی بودند. وی در سال ۱۵۳۱ در جنگ میان زوریخ و کانتونهای سوئیس کشته شد و هاینریش بولینگر جانشینش شد.
ژان کالون (۱۵۰۹-۱۵۶۴)
مصلح فرانسوی که ابتدا به تحصیل در زمینه حقوق پرداخت و سپس به مطالعه آثار کلاسیک به زبان یونانی روی آورد. سپس تحت تاثیر دو لغتشناس بزرگ عصر خودش، گیلیوم بود[۲۸۲] و دسیدرئوس اراسموس قرار گرفت و از آن دو، اهمیت در اختیار داشتن نسخه انتقادی کتاب مقدس به زبان یونانی و لاتین و تفسیر بر پایه سیاق ادبی، زبانشناختی و فرهنگی را آموخت.[۲۸۳] کالون تا حدی متمایز از دیگر مصلحان است. وی از نسل دوم مصلحان است که با شاخصترین چهرهها از نسل اول ارتباط داشته است. وی در سالهای ۱۵۳۳ تا ۱۵۳۴ با نوشته های لوتر آشنا شد و او را «کشیش بسیار عالیقدر کلیسا و پدر بسیار گرامی» نامید که شاید به دلیل حقی بود که لوتر بر وی در شناخت بیشتر اهمیت ایمان داشت. وی به نقش لوتر در احیای کلیسا بسیار ارج مینهاد و او را از جمله حواریون میدانست که به شکلی معجزهآمیز خداوند او را برای نجات کلیسا از دست مقام پاپی فرستاده است.[۲۸۴] از نظر فکری، بسیار تحت تأثیر این اندیشه لوتر بود که نجات و رستگاری تنها به وسیله ایمان به دست میآید نه به وسیله عمل. اما روابطش با لوتر رفته رفته دچار نوساناتی شد و بیش از همه از اخلاق و منش لوتر بیزار بود و این که کسانی اطراف او را گرفتهاند و او را از عیب و نقصهایش آگاه نمیکنند. وی به شیوه تفسیری او نیز انتقاد داشت و این را بعد از مرگ لوتر به طور علنی ابراز داشت و بعضی از مطالب او را مطالب بیپایه خواند. کالون افتخار احیای کلیسا را به لوتر میداد، اما نمیخواست که سایه سنگین او بر سر کلیسا، مانعی برای انجام دیگر اصلاحات شود. کالون در میانه عمر گاهی نقش عالمی مطلع را داشت و گاهی در نقش مصلح اجتماعی ظاهر میشد و البته گاهی نیز از صحن اجتماع به دلیل تندیها و تندرویهایش طرد شد، اما خلأ او چنان مضر بود که دوباره به جایگاه اولیهاش بازگشت. وی با تسوینگلی، مصلح سوئیسی، نیز آشنا و مرتبط بود و بعضی از اندیشه های دینیاش را میپسندید و با بعضی نیز مخالف بود.
از موضوعات مورد تأکید کالون، که از قضا از مطالب مشترک میان اصلاحگران دین است، تأکید بر مراجعه مردم به کتاب مقدس و این که هر کس خودش کتاب را بخواند، حتی اگر فرد از افراد نافرهیخته[۲۸۵] باشد که با زبانهای مختلف عبری، یونانی و لاتین آشنا نیست. البته این موضوعی است که نتایج سودمند زیادی برای جامعه غربی داشت، زیرا لازمۀ خواندن همگانی کتاب مقدس، آشنایی همگانی با خواندن و نوشتن بود که در این صورت، جامعه قدمی بزرگ به سوی علم و دانش برمیداشت. اصلاً یکی از ویژگیها و اهمیت نهضت اصلاح دینی توجه کافی به مسئله آموزش است.
انتقاد کالون به کلیسای کاتولیک این بود که نهاد مذکور ضمن برده ساختن کلیسا، تعالیم و موعظههای برگرفته از کتاب مقدس را به کناری نهاده و مانع از مراجعه توده مردم به کتاب مقدس و فهم و تفسیر آن شده است و از این رو، تمام همتش را بر این گذاشت که کشیشان با کتاب مقدس بیشتر آشنا شوند و ضمن یادگرفتن درست اعتقادات مسیحی، مردم را نیز با کتاب مقدس آشنا سازند و به همین دلیل دست به کار نوشتن کتابی عظیم به نام مبادی دین مسیحی شد که منسجمترین و منظمترین کتاب و تقریری است که در دوره نهضت اصلاحات دینی در مورد تعالیم کلیسا نوشته شد. این پناهنده دینی فرانسوی با انتشار کتاب مبادی دین مسیحی شهرت یافت و توانست خطوط اصلی میان آیین پروتستان و کاتولیک را برای اولین بار به شکل مستند و روشن بیان کند. وی کتاب مبادی را به فرانسیس اول پادشاه فرانسه تقدیم کردو موکداً به پادشاه گفت که تعالیم کلیسا چیزی جز انجیل عیسی مسیح نیست. خامی کالون در این کتاب آن بود که توجه نداشت در سرزمینی که آیین کاتولیک تنها دین قابل قبول بود، و دولت پیوند محکمی با آن دارد، تغییر دین باید در دولت هم تأثیر گذارد. البته در سال ۱۵۳۰ اعترافنامه آگسبورگ شرح مختصری از تعالیم پروتستانی را معرفی کرد.[۲۸۶] از دیگر اقدامات وی، نوشته کتابهایی در قالب پرسش و پاسخ به نام کاتشیسم بود که راه آشنایی مردم با مفاهیم دینی و کتاب مقدس را بیشتر فراهم میکرد، زیرا معقتد بود که کلیسای رم، کلیسای کاتولیک را با موعظه آموزههایی برناگرفته از فهم صحیح کتاب مقدس و نیز منع خواندن کتاب مقدس برای مردم عادی و غیرفرهیخته به اسارت و ویرانی کشیده است. لذا زندگیاش را وقف تعلیم و موعظه عقاید برگرفته از کتاب مقدس کرد.
یکی از محورهای اساسی در تفکر کالون مسئله تقدیر ازلی[۲۸۷] است. البته وی در این اندیشه وامدار تسوینگلی است، اما تقدیر را با تعریفی متفاوتتر قائل بود: «منظور ما از تقدیر ازلی حکم ابدی خداست که به وسیله آن با خود هر آنچه را که خواسته رخ دهد، تعیین کرده است. همه انسانها وضعیت یکسانی ندارند. برای عدهای حیات ابدی مقدر شده است و برای دیگران، لعنت ابدی. بر این اساس، همان گونه که هر کس برای یکی از این منظور آفریده شده، ما میگوییم که برای هر کس حیات یا لعنت مقدر شده است.»[۲۸۸] البته این موضوع در نگاه کالون کارکردی مثبتی داشت، زیرا بر این اساس عدهای ملعون و عدهای در رحمت الهی هستند. منتهی کار و عبادت و خدمت کردن نشانه تعلق هر فرد به کدام یک از دو گروه بود. این عقیده موجب نوعی مسابقه در کار و خدمت و سختکوشی شد.
به باور کالون، هدف اصلی تعظیم خداست نه نجات خویشتن. جواب کالون به اینکه نجات کشیشان در آیین کاتولیک بیشتر تضمین شده است، این بود که این اصلاً چیز بیارزشی است. واضح است که این تعریضی است به لوتر که دغدغهاش به جایگاهش نزد خدا بود. کالون معتقد بود که هیچ کس آنگاه که نگران نجات خویشتن است نمیتواند خدا را خوب عبادت کند. اگر کسی این را بپذیرد و مطمئن از نجات خود شود، انرژی زیادی را در اختیار خواهد داشت. کالون معتقد بود که خدا طرح عظیمی برای همه اعصار دارد. این خدای قیوم که بنیاسرائیل را از مصر به سرزمین موعود برد و آنها را به دلیل بدعت و ارتداد جدید رد کرد، اسرائیل جدیدی پدید آورده است … این مفهوم مقبول تسوینگلی هم بود ولی او دامنه اش را بسیار گستراند.
کالون اسرائیل جدید را جمعی از منتخبان میدانست. ولی این سؤال مطرح است که آنان را چگونه باید شناخت؟ تسوینگلی میگفت که با ایمان! کالون دو نشانه دیگر را نیز ضمیمه کرد که یکی زندگی شرافتمندانه بود که در اینجا مانند آناباتیستها می اندیشید و دیگری شرکت در آیین های مقدس. زندگی و ایمان هر دو.
به طور کلی میتوان گفت که در اندیشه کالون نوعی ارتباط میان دولت و کلیسا پذیرفته شده بود ولی به عکس لوتر، کفه کلیسا بر کفه دولت میچربید. مثلاً اجرای بن (طرد از جامعه کلیسایی) در حد اختیارات کلیساست نه دولت.[۲۸۹]
کالون با آنکه بر پاکی و طهارت کلیسا تأکید داشت، کلیسا را با کل جامعه برابر میدانست و شاید از این جهت مناسب باشد که این مفهوم و برداشت از کلیسا را با واژه امت در اسلام یکی بدانیم. اوضاع و احوال سیاسی و اجتماعی نیز به کالون بیش از تسوینگلی کمک کرد؛ زیرا ژنو توسط دشمن محاصره شده بود. اصلاً یکی از چیزهایی که به داد مصلحان رسید، زد و خوردهای سیاسی و تضعیف قدرتهای حاکم و ظهور قدرتهای جدید و اختلاف و تضاد منافع بود. از مهمترین میراث کالون در سوئیس شکل گرفتن نوعی تئوکراسی پروتستانی بود؛ نوعی سختگیری فراگیر و شدید کلیسایی که بر پایه آن، همه مردم باید در خدمت شکوه و عظمت خدا باشند و اصحاب قدرت به همان اندازه کشیشان باید خود را خادمان جامعه مشترکالمنافع مقدس بدانند و حکم به ارتداد و بدعت به شورای شهر موکول شود. در این تئوکراسی، معلمان جایگاه بس رفیعی داشتند و سنت کلیسایی محترم بود، زیرا در قرون وسطی کلیسا، دولت و مدرسه سه نهاد اصلی مسیحیت بودند. در ژنو این به کلیسا، دولت و آکادمی تغییر یافت. وی خودش هم واعظ بود و هم معلم. معلم باید همه شرایط کشیش شدن را داشته باشد. کالونیسم نوعی میسیونری نیز داشت و از این جهت کمتر از آناباپتیستها – که همه اعضا را موظف به تبشیر میدانستند و تمام توان خود را معطوف به پیروزی بر سایر مجموعه های مسیحی میدانستند- نبود. ژنو نه تنها محلی برای آموزش جوانان در رشته های ابتدایی بلکه کانون و اردوگاهی برای داوطلبان الهیات بود که قرار بود بعدها چون ماموران سری عمل کنند. کالون ماند آناباپتیستها نسلی از شهدا را پرورش داد ولی بر خلاف آنان، نسلی از امیران را نیز. کالون بهترین الگوی زهدگرایی این جهانی[۲۹۰] بود. در سنت کالونی شیوه منظمی در زندگی مشاهده میشود که کاملاً با الگوی منونایتها و شور و نشاطشان هم سان است. در مجموع آیین کالون انقلابیترین شکل نهضت پروتستانی در سده شانزدهم بود.[۲۹۱] خلاصه کلام آن که این محورها در اندیشه کالون اهمیت زیادی داشت:
-
- خوار شمردن شعایر و آداب رایج کلیسایی و تنزل نقش کشیشها و آیین عشای ربانی در کنارش؛
-
- ارج نهادن به مسئله آموزش و تعلیم تا پیروانش بتوانند با کلام خدا بیشتر ارتباط داشته باشند؛
-
- دلبستگی به اخلاقیات و سعی و تلاش برای دستیابی جهانی بهتر و پرهیز از خوشگذرانی و شادی در این دنیا که آن را کاری شیطانی میدانست.
تأثیر کالون و جریان وابسته به او بر اقتصاد و سرمایه داری از نکات مهمی است که باید بدان توجه داشت. به گفته تاونی، کالون ویژگیهای اساسی تمدن سوداگرانه را پذیرفت و به سنتی پشت کرد که هر پیشه دارای منافع اقتصادی بیش از حد لازم برای امرار معاش را سزاوار سرزنش میدانست؛ به دلّال تهمت انگل، و به رباخوار داغ دزدی میزد. در نظر کالون تنپروری و نمایش ثروت، نفرتانگیز بود ولی او با انباشتن ثروت مخالف نبود. کالون زیادهروی در ستاندن ربا از مستمندان را به صراحت محکوم میکرد ولی این واقعیت را قبول داشت که تاجری برای سرمایهای که وام گرفته و امکان سود بردن را برایش فراهم میآورد، باید بهره بپردازد و لذا بورژوازی نوخاسته، از آیین کالون بسیار استقبال کرد.[۲۹۲]
آخرین سخن آنکه کالونیسم یکی از دو شاخه مهم نهضت اصلاح دینی است که بینالمللیترین بخش این نهضت است. با آنکه آیین تسوینگلی بر نهضت پیوریتن انگلیسی سخت مؤثر بود، ولی کالونیسم اساس الهیات آن بود و در فرانسه و اسکاتلند و انگلستان مورد توجه کامل قرار گرفت. بسیاری از عناصر مفهوم امریکایی زندگی میراثی است از آیین کالونی و یکی از رؤسای جمهور امریکا نیز نامش Calvin Coolidge است.[۲۹۳] با این حال، نباید تصور کرد که این شاخه کاملاً پیرو تفکر و اندیشه های کالون بود. آیین لوتری بدان سبب که به نهادهای ملیگرای آلمان بیش از حد وابسته بود، نتوانست برای انگلیسیها و فرانسویها چندان جذاب باشد
مقایسه جریان لوتری با جریان کالونی
هر دو گروه در مخالفت با کلیسای کاتولیک و لزوم انجام اصلاحات اساسی و بازگشت به کتاب مقدس اتفاق نظر داشتند، اما در مسائل اعتقادی میان آنها اختلافاتی بود. جریان لوتری به سرعت و به همت یکی از سران آن به نام ملانشتون، نظریانش را در قالب عقلانی ریخت و رنگ و صبغه فلسفی بدان داد و آن را به آیین کاتولیک نزدیک کرد. اما جریان دوم را شخصی به نام تسوینگلی پایهگذاری کرد که همعصر لوتر بود و با او به مناقشه و مجادله علمی پرداخته بود ولی تقریر و تنسیق منطقی این جریان به دست ژان کالون صورت گرفت. به لحاظ شخصیتی، مطلبی متناقض و پارادوکسیکال در خصوص لوتر به چشم میخورد. وی از یک سو، فردی انقلابی بود که با قلم تیز و تند به نقد امور به خصوص در آنچه به پاپ و کلیسای کاتولیک برمیگشت، میپرداخت اما در مسائل الهیاتی یا در مواجهه با امیران و حاکمان، فردی محافظهکار و کرنشگر بود، در حالی که تسوینگلی بیشتر اصلاحات اخلاقی را در نظر داشت و چندان در قید و بند راه انداختن انقلابی برای به کرسی نشاندن ایدههایش نبود. کالون خود به نسل دوم اصلاحگران تعلق داشت و اهمتیش در مرتب کردن اندیشه های کلیسای اصلاحشده و تدوین آن بود. به علاوه، لوتر به جریان فرهنگی اومانیسم تعلق خاطری نداشت، زیرا اصل اولی آنها نه مسیحیت بود و نه کتاب مقدس. او مردی بود که از مراحل یک تجربه دینی گذشته بود و بیش از هر چیزی به ناحیه عملی دین توجه داشت ولی کالون تعلق خاطر بیشتری به اومانیسم به ویژه از نگاه حقوقیاش داشت. نکته دیگر آن که لوتر فردی درونبین و زاهد بود، ولی کالون مردی با نگاه علمی و منطقی و حقوقی. تفاوت دیگر آن که لوتر به تقوای فردی و زندگی اخلاقی خصوصی اعتقادی داشت که نتایج و ثمرات خوبی به بار آورد ولی مذهب کالون خاصیت جمعی داشت و میخواست که همه جزئیات زندگی انسان را با اتکا به قدرت یک دولت دینی سامان دهد.[۲۹۴]
مطلب دیگر آن است که مکتب لوتر از لحاظ اجتماعی اشرافی و محافظهکار بود و هر آنچه که دلیلی بر حذف و بطلانش نبود، با ماندنش موافق بود اما کالون دموکراتمنش و رادیکال و به جای صلح، پیامآور شمشیر بود،[۲۹۵] یعنی به نام خداوند یا پادشاهان و امیران مخالفت میکرد و همه چیزهایی را که در کتاب مقدس دلیلی بر تأییدش نمییافت، رد میکرد، اما تا آنجا که به الهیات سیاسی این دو مربوط میشود، باید گفت که الهیات پروتستانی سوئیس در مقایسه با رقیب لوتریاش دخالت بیشتری در امر سیاست و جامعه داشت. در سوئیس، تسوینگلی و کالون معماران نظمی تازه شدند و خود دست اندرکار امر سیاست شدند، این در حالی است که در آلمان این زمامداران بودند که دین را به خدمت گرفتند و در رأس امور بودند. کالون با بسیاری از اندیشه های لوتر موافق بود، اما تأکید خاصی بر مسئله جبر و تقدیر داشت. مانند لوتر معتقد بود که فقط خداوند به مؤمنان نجات میبخشد، چون اوست که آگاه و توانا به همه چیز است. سلوک اخلاقی و اهمیت آن، یکی از فرقهای این دو مصلح و الهیدان است. به باور کالون، سلوک درست اخلاقی نشانهای از لطف الهی است. وی پارهای از امور چون جنگیدن، قسم خوردن، خندیدن در کلیسا، ورقبازی و رقص و رفتن به تئاتر را ممنوع کرده بود. تأکید بر اهمیت کتاب مقدس وجه مشترک دیگر او با لوتر است.
اما در اندیشه سیاسی، کالون مسیری کاملاً متفاوت را طی کرد. وی را باید اولین تجربه حکومت در یک نظام پروتستانی دانست. او حتی در مدیریت کلیسا هم پای مقامات حکومتی را کوتاه کرده بود و شورایی از شیوخ بودند که مدیریت کلیسا را به عهده داشتند. استقلال مقام دینی از سیاسی اولین بار در سیستم کالونی رخ داد. اندیشه های کالون بر خلاف لوتر به سرعت در سایر مناطق نیز مورد توجه قرار گرفت، به گونهای که جان ناکس در اسکاتلند، آیین پرسبیترین را پایهگذاری کرد و در فرانسه گروهی به نام هوگنوها و در انگلستان گروهی به نام پیوریتنها شکل گرفتند که تحت تأثیر اندیشه های کالون بودند.
از مشترکات فکری این دو مصلح که نقش مهمی در تحولات بعد داشت، موضوع تقدیر بود که بدان اشاره شد و روشن شد که تفاوت آیین لوتری وکالونی بیش از تفاوت میان خود آنهاست.[۲۹۶]
نکته دیگر در مقام مقایسه بین دو جریان اصلی پروتستانی آن است که الهیات سوییسی و کالونی بیشتر از الهیات لوتری سیاسی است[۲۹۷] و به نظر میرسد که علت آن نیز یکی به تفکرات این دو مصلح برمیگردد و دیگری به شرایط اجتماعی.
در خصوص تفاوتهای الهیاتی لوتر و کالون، واقعیت آن است که لوتر بر موضوع آمرزیدگی انسان و مغفرت توجه و تکیه داشت، اما کالون بر موضوع قیومیت خدا[۲۹۸] و تعظیم نام او.[۲۹۹] بر همین پایه، کالون کتاب مبادی را با مثلاً موضوع آمرزیدگی به وسیله ایمان شروع نکرد، بلکه با شناخت خدا. کالون تحت تأثیر عظمت و بزرگی خدا بود که بر فراز عالم نشسته است و همه به سان قطرهای در برابر او هستند؛ همو که فرمانروای زمانه است و مدیر تاریخ. کالون در مقایسه با سایر مصلحان، الهیاتش عملگرایانهتر بود و این هم میتواند نقطه قوت و هم نقطه ضعف او باشد. در کتاب مبادی و سایر نوشتههایش، صرفاً به سان یک عالم مدرسهای نمینوشت. نوشتههایش پر از طعن و کنایه و تحریض و تحریک و سرزنش است، در حالی که بیشترین نگرانی لوتر بابت نجات و رستگاری خود بود. کالون بر این باور بود که آدمی که دغدغه و نگرانیش نجات خود است، نمیتواند خدا را به درستی پرستش کند و همین موضوع توان زیادی را آزاد میکرد که میتوانست در سایر حوزه های فعالیت متدینان به کار آید که یکی مسئله کار دنیوی بود. به باور وی، خداوند قوم اسرائیل را برای انجام رسالتی برگزید اما این قوم با برگشتن از دین خود، از ادای این مهم بازماندند، تا اینکه خداوند اسرائیل دوم را در کلیسای مسیح برگزید و رسالتی به آنها محول کرد که به منطقه جغرافیایی خاصی تعلق ندارد. اعضای این کلیسا افراد برگزیدهاند و البته تشخیص آن هم کاری آسان نیست ولی مهمترین ملاک آن یکی ایمان است و دیگری انجام شعایر دینی.[۳۰۰]
از مطالبی که در خصوص مصلحان و ارتباطات اجتماعی آنان باید بدان توجه داشت این است که حمایت حکام ملی و محلی از مصلحان دینی نه به دلیل آن بود که آنها به الهیات و اندیشه های آنان رغبتی داشتند. حمایت آنها از منطق خاصی پیروی میکرد و بدین جهت، نه الهیات کالون بود که نیروی برانگیزانندهای به حساب آید و نه برای آنها تعظیم شان خداوند مسئله اساسی بود. آنها از یک چیز بیزار بودند و آن کلیگرایی (یونیورسالیزم) کلیسای کاتولیک رم بود که مشروعیت سیاسی حاکمان را در چارچوب خاصی تعریف میکرد که از بالا شروع میشد و به زمین ختم میشد که در این مسیر آنها جایگاه محدودی داشتند. شکستن این نگرش برای آنها ارزشی اساسی داشت.
کالونیها نیز به دلایلی سختگیر بودند، ولی به شرکت در زندگی رایج تمایل بیشتری داشتند. لوتریها متهم به بیاعتنایی به موازین اخلاقی شدند، زیرا در تفکر لوتری، با ایمان همه نجات مییابند نه عمل. البته لوتریها محکم علیه این اتهام ایستادند و مطالعات آماری از شهرهای مختلف آلمان، نشاندهندۀ نتایج مثبت و خوبی است که نهضت اصلاحات، در منش اخلاقی مردم داشت.
توجه به این مطلب نیز شایسته است که لوتر و کالون در تفکر سیاسی عکس هم بودند. کالون دولت را تابع کلیسا میدید و فرمانبرداری از خدا مقدم بر فرمانبرداری از دولت است. در حکومت کالون، مردم ژنو مخیر بودند اعترافنامه ایمان را قبول کنند و به شرایط آن تن دهند یا شهر را ترک کنند و در غیر این صورت، زندانی یا اعدام شوند. این نحوه تفکر، کار را به دیکتاتوری دین سالارانه کشاند. البته کسی مثل کاستلیون هم در برابر او ایستاد و گفت که کسی نباید به خاطر عقیدهاش محاکمه شود، ولی همه حرکتها به سمت استقلال بیشتر فرد پیش رفت. اما لوتر اصلاً وارد این حوزه ها نشد. این مطلب را در جای دیگر توضیح دادهایم.
آنچه تا بدینجا مذکور افتاد، معرفی بعضی از مهمترین اصلاحگران قرن شانزدهم بود. البته در این دوره چهره های متفکر و تاثیرگذار زیادی وجود داشتند که چه بسا همین چهرههای شاخص مدیون فکر و اندیشه آنان بودند، اما به لحاظ ضیق مجال از بررسی اندیشههایشان صرف نظر میکنیم؛ گر چه در یک تحقیق جامع باید به یکایک آنان پرداخت.
در اینجا به نکتهای اشاره میشود که لزوماً تعلق به این بخش ندارد. یکی از اشتباهات در مورد چهرههای شاخص در همه حوزه ها از علوم انسانی تا علوم طبیعی و تجربی آن است که گمان شود که همه دستاوردهای فکری یا عملی آنان مربوط به خود آنان است و گویا آنان یک شبه سربرآوردند و مسیری را که صدها سال کسانی نتوانستند طی کنند، بناگاه و به گونهای معجزهآمیز و برقآسا طی کردند و زمانی که سر بر تیره تراب نهادند، صدها سال دیگر طول کشید که کس یا کسانی چون آنان سر برآورند. برای مثال، این تصور که کسانی مانند ابنسینا، شیخ اشراق یا ملاصدرا به یکباره سر بلند کردند و نظامی فکری را از هیچ و از ابتدا خلق کردند، تصور نادرستی است. وقتی به دقت نگاه میکنیم، متوجه میشویم که اتفاقاً نسلی از متفکران و اندیشمندان بودهاند که مسیر را برای این بزرگان هموار کردند و بدون تلاشهای آنان، این بزرگان چه بسا این گونه نمیتوانستند بدرخشند. البته در اینجا سخن در انکار بزرگی و عظمت امثال این چهرهها نیست، صحبت برسر این است که بزرگی آنها تا حد کم یا زیادی، بسته به موارد، مدیون کسانی است که گمنام ماندند و تاریخ، دین زیادی به این افراد گمنام دارد. البته دنیای امروز وضعیت نسبتاً متفاوتی دارد و رشد علوم به شکلی تدریجی و مستمر صورت میگیرد و هر دستاوردی به دنبال خود، ویرایشها و الگوهای گوناگونی دارد که کاملتر و دقیقتر از نسخۀ اول است، ولی این سخن نیز به معنای انکار شأن و جایگاه ستارههای علوم در هر زمان نیست.
با این توضیحات و نیز مطالبی که در ابتدای این فصل ذکر شد، توجه به مطالب زیر در خصوص نهضت اصلاح دینی از اهمیت برخوردار است: