۴-۳- معشوق مرد است یا زن؟
معشوق شعر غنایی ادب فارسی موجودی است کلی که حتی نمی شود تشخیص داد که مرد است یا زن؟ «فردیت» در شعر این دوره وجود ندارد، معشوق موجودی است قدسی و دست نیافتنی و ظالم و جابر و خونخوار… در دوره صفویه، معشوق کمی از آن حالت کلیت بیرون می آید و دست کم، می توان اشاره ای یافت که مثلاً معشوق چشم سبز دارد یا سیاه، علت آن هم انتقال شعر فارسی به هند و رفت و آمد اروپایی های دارای مو بور و چشم زاغ به کمپانی هند شرقی است. شعر دوره صفویه کم کم به طرف فردیت معشوق می رفت.(شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹: ۲۶و۲۷).
در تغزل معشوق غالباً مرد است، این نسبت شعری یا حقیقت اجتماعی هرچه که باشد در غزل فارسی نیز کاملاً دیده می شود؛ به طوری که در غالب موارد، معشوق غزل فارسی زیبا جوان نوخطی است. (شمیسا، ۲۵۵:۱۳۸۶)
در شعر مکتب وقوع و واسوخت معشوق آشکارا مرد است. خیلی ها به دست معشوق مذکر خود کشته شده اند، میرزا ابراهیم ادهم کاشانی در ۹۶۹ در تبریز به دست جوانی که معشوقش بود به قتل رسید. برخی از متصوفه معاشرت با زن را دون شأن خود می دانسته اند. این است که به طور کلی معشوق مرد را بر زن ترجیح نهاده اند. در عصر تغزل معاشیق همان ترکان سپاهی بوده اند که گاه از دست عشاق لجوج به جان می آمدندو آنان را با تیر و خنجر می کشتند.(شمیسا،۱۳۸۶: ۲۵۶و ۲۵۷).
صائب تبریزی بزرگترین شاعر سبک هندی در بسیاری از اشعار خود با توصیفاتی مانند نوخط بودن و نهی از تراشیدن موی صورت، به مذکر بودن معشوق اشاره کرده است. همچنین در چند غزل با مورد خطاب قرار دادن معشوق با ترکیبات نازنین پسر و شیرین پسر به صورت مستقیم و آشکار این امر را بازگو کرده است
به بوسه ای دل ما شاد کن در آخر حسن که وقت ما و تو ای نازنین پسر تنگ است
(صائب تبریزی، ۲۷۸:۱۳۸۹)
از جمله دلایل که معشوق مرد بر زن ارجحیت داشته است:
۱- زن از اجتماع دور بود و فقط مردان بودند که در اجتماعات و کوچه و بازار با یکدیگر در تماس بودند.
۲- غلام به جهت صله بخشیدن و خرید و فروش برده زیاد بود و غلامان ترک بسیار زیبا بودند.
۳- کنیزان نیز به دلایل اجتماعی و آئینی نمی توانستند در حکم ساقی و نظایر آن باشند و آنان هم مانند زنان غالباً در اندرونی ها و حرمسراها و به طور کلی خارج از سطح فعال جامعه می زیستند.
۴- لشکرکشی های طولانی باعث می شد مردان با یکدیگر محشور باشند. (شمیسا، ۱۳۸۶: ۵۳ ،۵۴ ).
۴-۴- نقش معشوق در دوره های ادبی
در دوره های اول یعنی هم زمان با سبک خراسانی، غزل و اشعار عاشقانه شعر کهن فارسی ساده و واقع گرایانه است. از تکلف های لفظی آزاد است و فهم آن نیاز به امعان نظر و دقت بسیار ندارد. میان معنای تحت اللفظ و معنای اصلی فاصله کم است. هنوز تصنع و پیچیدگی های فضل فروشانه شعر فارسی را مصنوع نکرده است و به همین علت ها شعر بی تکلف و تشبیهات و اوصاف ساده و استعاره ها انگشت شمار است. اغراق، ایهام و خیال پردازی در شعر کمتر راه یافته است.(دانشور،۱۳۷۵ :۲۴۹)
زیبایی طبیعی و وصف آن به صورت ساده و طبیعی انجام گرفته، تا آن جا که گویی معشوق شاعر- عاشقان دوران سامانی و غزنوی- شخص معینی است. چنین معشوقی عشقی را برانگیخته است که طبیعی و مادی و حتی گاه سطحی است.(دانشور،۲۴۹:۱۳۷۵)
بنابر این اشعار عاشقانه دوران سامانی، غزنوی و اوایل سلجوقی بیش از آنچه شرح غم فراق، درد هجران و شکایت از جفای یار باشد، شرح زیبایی محبوب و انعکاس عشق شادمانه عاشق است. مانند اشعار رودکی. اواخر قرن ۵ و اوایل قرن ۶ مظاهر و اوصاف عشق متعالی عرفانی نه تنها در غزل ها و داستان های عارفانه بلکه در غزل ها و داستان های عاشقانه هم تجلی کرد.(همان:۲۵۱)
در اواخر قرن ۶ ضعف بسیار در شعر بوجود آمد و تصنع جای سادگی، طبیعی بودن و راست رویی دوران اولیه شعر فارسی را گرفت. ترکیب ها و استعاره های خاص و تشبیهات پیچیده، مشکل و بدیع از جانب شعرا مخصوصاً خاقانی دروصف معشوق به کار رفت. شکی نیست که این چنین معشوقی بر ناز خود می افزاید و ناامیدی و اندوه عاشق بیشتر می شود. در قرن۷ عشق با همه جانسوزی و شیفتگی بی نهایت، کم کم به صورت اکسیر و کیمیا درآمد که مس وجود آدمی را چه عارف و چه غیر عارف به زر ناب تبدیل می کرد و گرچه از تن عاشق می کاست، جانش را می نواخت، اما هر چه عاشق مفتون تر شد، معشوق بر ناز، کرشمه و غمزه ی خود افزود و زیبایی اش با لطافتی اغراق آمیز و معنوی قرین گردید و تشبیهات عرفانی برای وصف او به کار رفت. گل رویش از چشمه ی کوثر سیراب شد. جایگاهش فردوس اعلی گردید و خلاصه، معشوق قرن۷ نمونه ی کاملی از یک بوستان روحانی شد.( دانشور،۱۳۷۵: ۲۵۶-۲۵۵ )
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
به طور کلی قبل از قرن ششم هم زمان با سبک خراسانی که تغزل رواج داشته است، معشوق بسیار پست و حقیر بوده است. در واقع حکم برده ی شاعر را داشته است ولی بر اثر تحول غزل، اندک اندک معشوق مقام شایسته ی خود را باز می یابد؛ به طوری که در غزل عهود اولیه و وسطای عراقی (قرون ۷ و ۸)، معشوق دارای مقامی متعادل است و در قرن های بعد (سبک هندی)، مقام معشوق بسیار بالا می رود؛ به طوری که شاعر یا عاشق آرزو می کند که سر در قدمش به خاک نهد یا جان در راه او از دست بدهد. (شمیسا، ۱۳۸۶ :۲۵۳و۲۵۴).
فصل پنجم
بررسی گونه ی ادبی سراپا
در دیوان ریاضی یزدی
گونه ادبی سراپا در دیوان ریاضی یزدی
شیوا ترین اشعار سرایندگان، سخنانی است که در وصف عشق، معشوق، جلوه های طبیعت و… است، زیرا شعر بهترین زمینه برای پروردن احساسات شاعرانه است. شاعران بیش از دیگران مردم را شیفته ی سخنان خود می کنند و اگر شاعر خود دلباخته باشد ، بیانش صادق تر و به حقایق نزدیک تر خواهد بود.
وصف معشوق از کهن ترین مضامین ادب دری است. این مضمون از آغاز پیدایش زبان فارسی از مضامین مهم و متداول ادبیات بوده است. وصف و توصیف زیبایی معشوق در همه ی آثار منظوم و منثور ادب فارسی جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص داده است. به جرأت می توان گفت که در میان تمام اوصاف، توصیف جمال معشوق بیشتر از وصف طبیعت، مدح پادشاهان و امرا بوده است. یکی از این سرایندگان مرحوم ریاضی یزدی است که ضمن سرودن اشعار ناب به وصف زیبایی های اندام معشوق پرداخته است. اکنون برای هر یک از اندام های معشوق(سراپا) در دیوان ریاضی یزدی نمونه هایی را ذکر کرده، آن ها را با توجه به صور خیال و علم بدیع بررسی می کنیم.
۵-۱- توصیف اندام ها به صورت مجزا
در این بخش، ابتدا ابیات از لحاظ صور خیال مورد بررسی قرار می گیرد. هر نکته بدیعی در اولین کار برد توضیح داده می شود. در صورت تکرار نکات، نوع آن ذکر خواهد شد.
۵-۱-۱- زلف
زلف از جهت رنگ، درخشندگی، براقی، پیچ و خم، درازی و خوشبویی مورد توجه شعرای پارسی زبان قرار گرفته است و برای وصف آن تقریباً بیش از تمام بدن تشبیه و استعاره به کار برده اند. اوصافی که در زبان فارسی برای گیسو و قسمت های محتلف زلف به کار رفته، بی شمار است و اگر کسی اشعار غنایی و غزلیات فارسی را بررسی کند، به این نکته بر می خورد که به زلف مخصوصاً توجه ویژه ای شده است.
در روزگار قدیم با مشک و عنبر و دیگر مواد خوشبو، زلف را معطر می کرده اند. در عوالم شاعرانه نیز شعرای ایرانی برای وصف خوشبویی و سیاهی زلف از مشک، عنبر، غالیه و عود کمک گرفته اند و شکی نیست که به لغات مزبور اکتفا نکرده و با آن ها اوصافی ساخته اند. نافه نیز که مشکدان است،گاهی به جای مشک به کار رفته و با زلف همانندی کرده است و نافه ی زلف ترکیبی از نوع اضافه ی تشبیهی است که در ادبیات فارسی غالباً استعمال شده است.(دانشور، ۳۴۰:۱۳۸۹ )
زلف او دست درازی می کرد با صبا شوخی و بازی می کرد
(ریاضی یزدی، ۳۵۲:۱۳۷۵ )
شاعر زلف معشوق را انسان فرض کرده و عمل دست درازی، شوخی و بازی کردن را به او نسبت می دهد. در واقع آرایه ی تشخیص بکار می برد و می توان به آن انسانوارگی یا انسانواره یا جاندار پنداری و نظایر آن گفت و در فارسی به تشخیص ترجمه شده است.(شمیسا، ۶۹:۱۳۹۲) دست درازی کنایه از ستم کردن، از حد خویش تجاوز کردن(عفیفی، ۹۷۰:۱۳۷۵) زلف معشوق با باد صبا، همبازی شده و شوخی می کند. باد صبا، بادی است که از جانب شمال شرقی می وزد، و آن باد خنک و لطیف است؛ باد برین، باد مشرق، باد پیش.(معین، ۱۳۶۴: ذیل واژه)
بگو به باد صبا دست خود کند کوتاه که امشب آن سر زلف بلند، مال من است
(ریاضی یزدی،۱۵۰:۱۳۷۵)
دست کوتاه کردن از چیزی کنایه از جلوگیری، پرهیز دادن، محروم و بی نصیب کردن.(عفیفی، ۹۷۹:۱۳۷۶) زلف بلند، موصوف و صفت است. شاعر با بهره گرفتن از آرایه ی تشخیص باد صبا را انسان فرض کرده است. هرگاه شاعران و نویسندگان، صفات و نسبت هایی را به اشیا یا حیوانات می دهند که آن صفات و نسبت ها ویژه ی انسان است تشخیص می گویند.(صادقیان،۱۷۷:۱۳۸۷ )
پیک صبح آمد و از دوست سلامی دارد وز دل گم شده در زلف پیامی دارد
(ریاضی یزدی،۱۵۷:۱۳۷۵)
پیک صبح اضافه ی تشبیهی و دل گم شده موصوف وصفت است. هنگام صبح به جهت این که همه جا روشن و مشخص می شود، به پیک، که با خبر دادن نگرانی را از بین می برد، تشبیه شده است.
آشفته کرد زلف خود و روزگار من با زلف خود چه کرد که در حقَ ما کند
(همان: ۱۶۴)
شاعر معتقد است که معشوق زمانی که زلفش را آشفته کند، عاشق را گرفتار و آشفته می سازد.
باد آورده از آن خرمن زلف این همه مشک که در قلب فضاست
(همان: ۲۰۱)
خرمن زلف اضافه ی تشبیهی، ووجه شبه انبوهی، است. و بوی مشکی که در فضاست از زلف معشوق است.
دلم که طایر قدسی است از بهشت آمد که تا شبی سر زلف تو آشیانه کند
(همان: ۱۶۵)
شاعر با بکار بردن تشبیه بلیغ دل را به طایر قدسی مانند کرده است. طایر: پرواز کننده، پرنده، جمع: طیور، طایر قدسی: فرشته، ملک.(معین، ۱۳۶۴ : ذیل واژه)
نه آن پایی که همچون سایه آیم پا به پای تو نه آن دستی که همچون شانه در زلف توآویزم