«عالم مثال، عالم واسط میان عالم معقول موجودات محض نورانی و عالم محسوس است و عضوی که به ادراک آن نایل می شود، خیال فعال است. عالم مثال، عالم مثال افلاطونی نیست، بلکه عالم صور معلقه است و منظور از این اصطلاح، صور معلقهای است که حال در جوهری مادی نیستند (چنانکه رنگ سرخ، بعنوان مثال، در جسم سرخ رنگ حلول کرده است)، بلکه صور معلقه، دارای مظاهری است که همچون صورتی معلق در آینه، در آن ظاهر میشوند. در این عالم که میتوان همه غنا و تنوع جهان محسوس را به حالت لطیف بازیافت، عالم مثال قوام و استقلالی پیدا می کند که آن را به مدخل عالم ملکوت تبدیل می کند… به نظر می آید که سهروردی نخستین فیلسوفی است که وجود شناسی این عالم واسط را تأسیس کرده و همه عرفا و حکمای اسلام، به این بحث بازگشته و آن را بسط دادهاند» (کربن، ۱۳۷۷: ۳۰۰).
نگارگر ایرانی بصورت عینی با طبیعت روبرو نمیشود. رابطه او با طبیعت یک تجربه شهودی است. او صورت حق را در جلوههای طبیعی جستجو میکند. هنر ایران در برابر خصلت تجسدی و انسان مداری هنر غربی، بینشی از صور تخیلی قرار میدهد که روشنگر آن است که در این هنر تمام عالم هستی مظهر تجلیات وجود هستند. از این رو جلوههای عادی و طبیعی نه به صورت معمول خود، بلکه به قالبی تبیین میگردند که مکمل آن جهانبینی ملکوتی باشند.
به منظور نمایان ساختن فضایی که غیر از فضای عادی عالم مادی و جسمانی محسوس است، باید انفصالی بین این فضا و فضایی که بشر به آن خو گرفته و در زندگی روزانه خود آن را تجربه میکند وجود داشته باشد. اگر در تصویر فضا اتصال و پیوستگی بین این دو نوع، یعنی فضای عادی و فضای عالم ملکوت که نیز عالمی است واقعی و لکن غیر مادی، وجود داشته باشد، نمودار ساختن بعد متعالی فضای دومی غیر ممکن میگردد. و دیگر نمیتوان توسط همین آب و رنگ و شکل و صورت که در دست نقاش است، انسان را از فضایی عادی به بعدی متعالی و ملکوتی ارشاد کرد:
«با پیروی کامل از مفهوم منفصل و گسسته از فضا، مینیاتور ایرانی توانست سطح دوبعدی مینیاتور را مبدل به تصویری از مراتب وجود سازد و موفق شد بیننده را از افق حیات عادی و وجود مادی و وجدان روزانه خود به مرتبهای عالیتر از وجود و آگاهی ارتقاء دهد و او را متوجه جهانی سازد مافوق این جهان جسمانی، لکن دارای زمان و مکان و رنگها و اشکال خاص خود، جهانی که در آن حوادث رخ میدهد لکن نه به نحوهای مادی. همین جهان است که حکمای اسلامی و مخصوصا ایرانی آن را عالم خیال و مثال و یا عالم صور معلقه خواندهاند. در واقع مینیاتور تصویر عالم خیال است به معنی فلسفی آن و رنگ های غیر واقعی یعنی غیر از آنچه که در عالم جسمانی محسوس است و احتراز از نشان دادن دورنماهای سه بعدی اشاره به تصویر عالمی است غیر از عالم سه بعدی و مادی که ظاهر بینان ممکن است تصور کنند موضوع نقاشی مینیاتور است» (نصر، ۱۳۴۷: ۱۸).
«در نقاشی ایران به جای جهان عینی و مادی با جهان تخیل و تمثیل روبروییم. هر تجلی ابتدا در روح نقش میبندد، سپس از آن ساطع و صادر می شود، همچون پرتوی که به مجرد تابیدن اشیاء محسوس را به تمثلاتی تبدیل می کند و خود نیز در آنها متجلی است. بین واقعیات و تصویرهایی که مظاهر آنها هستند ارتباطی برقرار است. شکلها در نقاشی ایرانی همچون صور معلقه جلوهگر میگردند که به قول سهروردی در ناکجا آباد واقع است، یعنی جایی که مکان خاصی نیست، بلکه عین ناکجایی است» (گودرزی، ۱۳۸۰: ۴۰).
از لحاظ منفی این عالم همان حجاب و پرده است که چهره تابناک معشوق یعنی حضرت حق را از دیدار انسان پنهان و مستور می دارد و لکن از لحاظ وجه مثبتی که دارد مرتبه صوری جنت است و مأوای اصل صور و اشکال و رنگ و بوهای مطبوع این عالم است که به حیات انسانی در این نشأه لذت میبخشد، چون آنچه موجب شادی و لذت و سرور می شود حتی در عالم محسوسات تذکاری از تجربه لذائذ و شادیهای بهشتی است که خاطره آن در اعماق روح انسان همیشه باقی است و مهر آن هیچگاه از لوح دل آدمی پاک نمی شود.
«فضا در مینیاتور ایرانی در واقع نمودار این فضای ملکوتی است و اشکال و الوان آن جلوهای از اشکال و الوان همین عالم مثالی است. رنگهایی که در مینیاتور ایرانی بکار برده شده است مخصوصاً رنگهای طلا و آبی کبود و فیروزهای، صرفا از وهم هنرمند سرچشمه نگرفته است، بلکه نتیجه رؤیت و شهود واقعیتی است عینی، که فقط با شعور و آگاهی خاصی در وجود هنرمند امکان پذیر است چون همانطور که مشاهده عالم محسوس محتاج به چشم سر است رؤیت عالم مثال نیز محتاج به باز شدن چشم دل و رسیدن به مقام شهود میباشد. با باقی ماندن در سطح و افقی غیر از افق جهان مادی و در عین حال داشتن حیات و حرکتی خاص خود، مینیاتور ایرانی می تواند جنبهای عرفانی و مشوق شهود داشته باشد و یک نوع شادی و سرور در بیننده ایجاد کند که از خصوصیات روح ایرانی است و شمه و سایهای از لذات و شادیهای عالم ملکوت است مانند قالی و باغ اصیل ایرانی. مینیاتور به منزله تذکاری است از واقعیتی که ماوراء محیط دنیوی و عادی حیات روزانه بشری قرار دارد لکن همواره او را احاطه کرده و در دسترس او است» (نصر، ۱۳۴۷: ۲۰).
در این زمینه محمد مددپور، در کتاب حکمت انسی به مثال جالبی اشاره کرده است. او با اشاره به تصویر مثالی و خیالی از فرشتگان در نگارگری ایران، حضور ایشان را مقدمهای برای فرا رفت از عالم محسوس به عالم ملکوت میداند: هنرمند هنگامی که تصویر مثالی و خیالی فرشتگان را که موجودات ملکوتی آسمانیاند به چشم دل مشاهده می کند، آماده فرا رفتن از صورت خیالی می شود. پیوندی که در پردههای نقاشی میان عالم محسوس و عالم ملکوت حاصل می شود، چنان است که در آن نظام زمانی و مکانی(جایگاه) عالم محسوس به کناری میرود. چنانکه فیالمثل در تصویری از «سبحه الابرار» جامی در باب سعدی میبینیم.[۷] خلاصه این داستان آن است که: «سعدی شیرازی شبی شعری میسازد؛ صوفیای که سلامت طبع و لطف شعر سعدی را انکار میکرد آن شب در خواب میبیند که فرشتگان از دروازههای بهشت بیرون آمده و بر فراز قبری کوچک و کبود فام چرخ می زنند. صوفی منکر سعدی می پرسد که حال چیست و چه خبر شده است و فرشتگان در پاسخ میگویند سعدی، امشب در تسبیح و توحید الهی گوهری جدید سفته است» (۱۳۸۴: ۴۳۱). مددپور معتقد است که فضای خیالی نیمی به عالم ملکوت پیوند میخورد و نیمی به نظام عالم ملک و محسوس به حس ظاهر اتصال مییابد. اما غلبه با عالم ملکوت چنان است که گویی عالم ملک و ناسوت و موجودات این جهانی به صورتی ملکوتی جلوهگر شده اند. پس در اینجا ظاهر و باطن باید به هم پیوند خورده باشند و مرتبهای از ساحت باطنی اشیاء و انسان ابداع گردد چنانکه در هنر دینی شرق و مسیحی نیز چنین بوده است. در بسیاری از پردههایی که با شعر عرفانی – که اصل و اساس همه هنرهای دینی بوده – و با مراتب معنوی ارتباط پیدا می کنند به انحاء مختلف، مراتب وجود از طبیعت تا ماوراء طبیعت با خط و طرح و رنگ ابداع می شود. همه خصوصیات فوق موجب گردید که اهل معرفت یا آنانی که با ساحات باطنی تفکر اسلامی ارتباط داشتند چنین فضایی را فضا و عالم مثالی تلقی کنند.» (همان: ۴۳۲).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
در تکمیل این مثال از محمد مددپور، باید گفت که «در تمام این موارد سروکار اکثر نگارگران ایرانی با عالم مادی محسوس نیست، بلکه با آن عالم برزخی و مثالی است که مافوق عالم جسمانی قرار گرفته و اولین قدم به سوی مراتب عالیتر وجود است» (نصر، ۱۳۴۷: ۱۹).
به این ترتیب حتی حیوانات و نباتات در صحنههای مختلف از نگارههای اصیل ایرانی هم تصویرگری مو به مو و تقلید صرف از عالم طبیعیت نیستند، بلکه کار نگارگران کوششی است در مجسم ساختن طبیعت بهشتی و خلقت و فطرت اولیه که همان فردوس برین و جهان ملکوتی است. پس بنابراین، در دنیای نگارگری، وجود موجودات غیبی همچون ملائک تا حدود زیادی باورپذیر شده است. این امر به دلیل ذات فضای نگارگری ایران است، که به طور طبیعی بستر مناسب را برای خلق چنین موجوداتی فراهم می آورد.
۳-۳- نقش واسطهای ادبیات فارسی بین قرآن کریم و نگارگری ایران
ادب فارسی در نقاط اوج و تثبیت شده خود، شرحی است از کتاب الهی و انسان ساز قرآن کریم که به فراخور شرایط و نیاز هر دوره، از زبان شاعر الهی جاری شده و به نظم در آمده است. در تاریخ ادبیات ایران، حتی مورخ تاریخی نیز فقط به ثبت تاریخ با جملات خشک و ساده قناعت نکرده است، و کتاب تاریخ او عرصه ای شده برای جلوه نمودن لطائف و ظرایف زیبا و شورانگیز ادبی. حتی متون به ظاهر سنگین فلسفی و حکمی همچون کلام شورانگیز شیخ شهاب الدین سهروردی نیز برای کسانی که حتی به دنبال درک نکات فلسفی آن نیستند از جهت ادبی زیبا است. در این رابطه سید حسین نصر معتقد است:
«شعر فارسی هنری قدسی به معنای صریح کلمه نیست، بلکه هنر سنتی متعالی و الهام گونه ای است که با قرآن مقدس پیوند نزدیک دارد. این امر بویژه درباره شعر عرفانی فارسی صدق می کند. در حقیقت اگر عربی را زبان کلام الهی، یعنی زبانی بدانیم که خداوند با آن، به واسطه جبرئیل با پیامبر اسلام سخن گفت است، فارسی زبان ملائک است؛ زبان بهشت است، و زیبائی شعر فارسی، یادگاری از سرور و وجه بهشتی است. وزن و قافیه شعر فارسی، نشانه سبکی روحانی است که آن را با صورت و قالب قرآن کریم پیوند میدهد، کما اینکه پیام این شعر نیز به پیام الهی قرآنی مربوط است. نزول قرآن با ترکیبی شاعرانه، وزن و آهنگ مشخص و بافت قافیهای بسیار ظریف، موجهایی در جان مسلمانان آفرید که این نبوغ و استعداد را با خود به سایر اشکال ادبیات اسلامی منتقل کرد و در این میان، ادبیات فارسی که خود پرورانده چندین زبان اسلامی دیگر است، بعد از ادبیات عرب جایگاه ویژهای پیدا کرد. شعر فارسی طنین قرآن مقدس را در ذهن آفرینندگان خود، در قالب وزن و قافیه تداعی می کند و از دیگر سو، خاطرهای از این طنین را در ذهن مخاطبان خویش بر میانگیزاند و آنان را به مرتبه و حالتی رجعت میدهد که بتوانند زیبائی و سرور ملکوتی آن را دیگر بار تجربه کنند. تأثیر شگفت انگیز و کیمیاگونه شعر فارسی از همین جا سرچشمه میگیرد. آنکه از این شعر بهره میجوید، یا توان سرودن آن را دارد، هنوز بالقوه در بهشتی به سر میبرد که شعر فارسی، در پرتو قرآن کریم آفریده است… درک کامل شعر حافظ، حضور در قرب الوهیت است» (۱۳۷۵: ۸۰).
ادبیات فارسی یکی از پایه های اصلی فرهنگ ایرانی و اسلامی است. در فرهنگ ایران، این ادبیات مکتوب و شفاهی فارسی است که توانسته در طول سدههای مختلف و با وجود اتفاقات ناگوار تاریخی دوام آورده، پایدار مانده و حتی اقوام مهاجم را نیز شیفته و مجذوب خود نماید. عرفان و توجه عارفانه به حضرت حق نیز یکی از ویژگیهای بارز ادبیات قدیم ایران است که بهتر از هر جایی در شعر فارسی تجلی پیدا کرده است. شعر فارسی با بیان تمثیلی و رمزآمیز معارف درونی اسلام، بستری برای هنرنمایی شاعران عارف و خداجو بوده است. کلام مهمترین عامل بیان انسان و رساترین جلوه حق بر او است، آنچنان که در کلام خلق نیز که جلوه در نطق انسان و سایر موجودات دارد، سر کلام حق مکتوم است و آنان که راز کلام را میدانند سخن حق و سایر موجودات را میشنوند و دست به اسرار میبرند.
«کلام تصویری است که دائما چهره میگشاید و در صورت مشخصی ثبوت نمییابد. از این رو همواره می تواند چهرهگشای حقیقتی جدید و یا جلوهای بدیع از حقایق مکنون لقب گیرد. هنر نیز که افشاکننده اسرار الهی از ساحت دل انسان سالک است، صافیترین ظرف خود را کلام یافته و شورانگیزترین بیان قلبی هنرمند در کلامی موزون، مقفی و مخیل به منصه ظهور رسیده است. به این ترتیب شعر، زبان پنهان هنرمند شده و به آنجا رسیده است که سالک عاشق را به سرحد هم سخنی با معبود پیش برده و به مغازله با وی نشانده است. این غزلسرایی که مبین کلام الهی و راز محبت حق نسبت به خلق است، در کلام شاعرانه هنرمندان مسلمان به ظهور رسیده و از ایشان «لسان الغیب»[۸] یا «مرغ سخن سرای حق» ساخته است» (رجبی، ۱۳۷۸: ۱۶).
به نظر میرسد که در پس رنگها، فرمها و ترکیبات نگارگری اصیل ایرانی و اسلامی، دنیایی از معرفت و اشارات عرفانی نهفته باشد. درک این نکتهها و ظرایف عرفانی و الهی ابزاری میخواهد که شاید یکی از این ابزار ادبیات فارسی باشد. ادبیات فارسی پیوند غیر قابل انکار و دوجانبهای با نگارگری ایران دارد.[۹] پیوستگی عمیقی که باعث شده عدهای آن را تصویرسازی کتب ادبی نامگذاری کنند. ارتباط عمیق ادبیات فارسی (مخصوصاً شعر) با نگارگری باعث انتقال مفاهیم عرفانی نهفته در شعر به فضای نگارگری شده است. عرفان موجود در آثار ادیبان خوش ذوقی چون سعدی و حافظ که سرشار از نکات و ظرائف قرآنی است، از طریق نگارگرانی آگاه نسبت به این ظرائف وارد فضای نگارگری شده است.
صاحبنظری همچون سید حسین نصر، با اشاره به منابع متنی و ادبی مهمی که در طول تاریخ نگارگری ایران بیشترین سهم را در تصویرگری کتابها و نگارگری ایرانی داشته اند، مجموعه عظیمی همچون شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی را نیز - که در ظاهر کتابی صرفاً حماسی است - از قافله ادبیات حکمی و عرفانی ایران دور ندانسته و آن را به حکمت متعالی ایرانیان باستان و فلسفه اشراقی در ایران اسلامی پیوند میدهد:
«صحنههای مینیاتور {نگارگری} اکثراً یا مربوط به داستانهای حماسی است و نبردهای قهرمانان ایران باستان را چنانکه در شاهنامه آمده است نمایان میسازد و یا با داستانهای اخلاقی که از آثاری مانند کلیله و دمنه و خمسه نظامی و گلستان سعدی اخذ شده است سر و کار دارد. در وهله اول این صحنههای نبرد به واقعیتی ماوراء تاریخ سوق داده شده و جنبهای عرفانی و فلسفی به خود گرفته است، چنانکه در شاهنامه نیز تاریخ و اساطیر در واقعیتی متحد لیکن دارای سلسله مراتب بهم پیوسته است و به همان نحو شیخ اشراق شهابالدین سهروردی به تاریخ باستان ایران جنبهای فلسفی بخشید و از حکایات رزمی و حماسی تعبیری عرفانی و حکمی کرد و از این راه حکمت ایران باستان و عرفان اسلامی را در مکتب نوین اشراقی به هم آمیخت» (نصر، ۱۳۴۷: ۱۹).
خود فردوسی نیز که به احتمال بسیار زیاد اعتقاد به مذهب تشیع داشته است،[۱۰] پیوند خود با اسلام شیعی را در ابتدای شاهنامه چنین بیان می کند:
«منم بنده اهل بیت نبی/ ستاینده خاک پای وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای/ به نزد نبی و علی گیر جای
برین زادم و هم برین بگذرم/ چنان دان که خاک پی حیدرم
هر آن کس که در جانش بغض علیست/ از او زارتر در جهان زار کیست» (فردوسی، ۱۳۸۷: ۵).
به این ترتیب اینگونه میتوان اظهار کرد که معارف قرآنی از طریق ادبیات فارسی به نگارگری ایران داخل شده و پیوندی عمیق را بین قرآن کریم، ادبیات فارسی و نگارگری اصیل ایرانی فراهم آورده است. دیدگاهی معتقد است که تصویر هنری گاه در قالب لفظ و کلمه ظاهر شده و به تولید شعر منتهی می شود. و از سوی دیگر گاهی در هیئت رنگ و بافت ظاهر شده و نقاشی را بوجود می آورد.[۱۱] با این تصور، اگر ریشه و منبع اصلی تغذیه فکری شاعران و نگارگران حاضر در تاریخ اسلامی ایران را قرآن کریم در نظر بگیریم، هر دوی این هنرها به یک میزان مشخص، از معارف قرآن کریم بهره بردهاند.
۴-۳- نقش متن در شناسایی دقیق موجودات غیبی و فرشتگان در نگارگری ایران
در بین تصاویر نگارگری ایران، تشخیص پیکره فرشتگان از انسانها و دیگر موجودات غیبی، کار دشواری به حساب می آید. از آنجایی که اکثر آثار نگارگری ایران در نسخههای نفیس ادبی مجال بروز پیدا کرده است، فرشتگان نیز از طریق همین کتابهای ادبی، علمی و تاریخی وارد فضای نگارگری ایران شده اند. طبق روال مرسوم در اکثر نگارهها، پیکرههای زیبارویی که وجه تمایز اصلی آنها با انسان، داشتن بال و توانایی پرواز کردنشان است با نام فرشته معرفی شده اند. شناسایی دقیق ماهیت این وجود روحانی و تمیز آن از دیگر موجودات غیبی نیازمند مطالعه متنی است که نگاره براساس آن بوجود آمده است. دلیل این امر شباهت بصری فرشتگان با موجودات دیگر از قبیل سروش ایزدی و حتی جن و پری است. در این بین، حتی بعضی فرشتگان با سیما و پیکرههایی کاملاً انسانی به تصویر درآمدهاند. لذا هدف از نگارش این بخش، بحث درباره دشواریهای تشخیص فرشتگان در نگارگری، و پیگیری راههای تشخیص آنان از دیگر موجودات است.
برداشت کلی از وضعیت فرشتگان در فرهنگ و ادب فارسی این است که آنان وظایفی کاملاً منطبق با فرامین پروردگار را بر عهده داشته و در مقابل نیروهای اهریمنی و شیاطین قرار میگیرند. در فرهنگ و ادب فارسی، واژه های «فرشته» و «سروش» مخلوقاتی روحانی دانسته شده و جایگزین واژه عربی «مَلَک» شده اند. علی اکبر دهخدا درباره کیفیت ظاهری فرشتگان مینویسد: «آنها اجسام لطیف نورانیای هستند که به اشکال گوناگون متشکل میشوند. همچنین این اجسام هوائیه، لطیفه و قادر به تشکل به اشکال مختلف، در آسمانها مقیم هستند» (دهخدا، ۱۳۷۷: ۳۷۲۵).
قرآن کریم بهعنوان مهمترین منبع اسلامی در مطالعه وضعیت ملائک، علاوه بر اشاره مستقیم به ملائک اعظمی چون حضرت جبرئیل و حضرت میکائیل، گروه های دیگری از آنها را مسئول انجام وظایف مختلف الهی معرفی کرده است.[۱۲] در فرهنگ اسلامی به نمونههایی از مشاهده ملائک توسط اولیاء الهی،[۱۳] و در برخی موارد تجسم ایشان در صورتهای زمینی اشاره شده است. حضور فرشتگان در نقاشی ایران، باعث شکل گیری آثار بسیار ارزشمندی شده است. آثاری که عموماً براساس یک متن ادبی، علمی و یا تاریخی خلق شده است. بیشترین سهم از این آثار به کتابهای منظومی چون شاهنامه فردوسی، خمسه نظامی گنجوی، گلستان و بوستان سعدی یا هفت اورنگ جامی اختصاص دارد. کتابهایی که در همه آنها اشارهای خواه کوتاه به نام فرشته یا ملک صورت پذیرفته است. در این بین حتی نسخ مختلف از کتابی مثل مثنوی معنوی نیز از داشتن تصویر فرشته محروم نمانده است. کتابی که نگارگران، بنا به دلایل نامشخص کمترین اقبال ممکن را به تصویرگری داستانهای زیبای آن داشته اند (تصویر۱-۳).
در نگارگری ایران، تصاویری از فرشتگان وجود دارد که ماهیت واقعی آنها بهسادگی و با کمک بعضی نشانهها و قراردادهای تصویری قابل تشخیص است. برای مثال، حضرت اسرافیل و صور معروفش، یکی از شناخته شدهترین مَلائَک در نگارگری ایران است که حتی بدون مراجعه به متن کتابها نیز قابل شناسایی است. پیکره معروف حضرت اسرافیل گاهی در کتابهای علمی با حالتی کاملاً مستقل و صرفاً با نیت معرفی بصری ایشان (تصویر۲-۳) و گاهی در کتابهای ادبی، در ضمن ارائه داستان و روایتی خاص به تصویر درآمده است.
در نگارههای گونه اول احتیاجی به دانستن متن نگاره نیست. در گونه های دوم هم برای شناخت ماهیت فرشته (فقط درباره حضرت اسرافیل) مشکل خاصی وجود ندارد، ولی دانستن ماجرایی که فرشته هم در آن نقش دارد، نیازمند مراجعه به متن مرتبط با نگاره است. ناکافی بودن کفایت بصری برای بیان کامل داستان را در نمونه اثری از شاهنامه فردوسی شاهد هستیم. در این تصویر از حضرت اسرافیل که متعلق به نسخهای از شاهنامه فردوسی در شهر سمرقند است، پیکره ایشان به دلیل در دست داشتن صور معروفشان، کاملاً قابل شناسایی و تشخیص است (تصویر۳-۳)، ولی دانستن موضوع داستان و ماهیت شخصی که روبروی ایشان ایستاده فقط از طریق مراجعه به متن شاهنامه فردوسی امکان پذیر است. در این داستان، حضرت اسرافیل روبروی اسکندر ظاهر شده و با نهیب خود، او را از حرص و طمع بیش از حد برای جهانگیری و گسترش مرزهای سرزمیناش باز میدارد:
«سرافیل را دید صوری به دست/ برافراخته سر ز جای نشست
پر از باد لب دیدگان پر ز نم/ که فرمان یزدان کی آید که دم
چو بر کوه روی سکندر بدید/ چو رعد خروشان فغان برکشید
که ای بنده آز چندین مکوش/ که روزی به گوش آیدت یک خروش» (شاهنامه، ۱۳۸۷: ۱۱۵۶).
در نگارههای شکل گرفته براساس متون فارسی، داشتن بال مهمترین وجه تمایز فرشتگان و ملائک از انسانها است. این موضوع در نمونه نگارهای مثل تصویر شماره (۴-۳) که اتفاقاً در متن منبعش هم به نام اصلی این موجودات غیبی، یعنی مَلَک اشاره شده بهتر قابل درک است: داستان این نگاره به سرایش شعری توسط سعدی شیرازی اختصاص دارد. شعری که باعث شده تا ملائک از آسمان به زیر آمده و طبقهایی از نور را بر سر او نثار کنند. این نگاره در دوره صفوی و در نسخهای نفیس از کتاب هفت اورنگ جامی به تصویر درآمده است. ساختمان بزرگ درون نگاره، به خانه سعدی اشاره دارد و شخصیت ایستاده بر در منزل، کسی است که در حقانیت و خلوص سعدی دچار شک شده است. اما این فرد یک شب با دیدن خوابی که در آن ملائک فرود آمده و طبقهای نور بر سر سعدی میریزند، متوجه سروده شدن شعری مهم توسط او می شود. این موضوع، شخص منکر را به در خانه سعدی میکشاند. او با حضور شبانه بر در منزل سعدی، و گوش سپردن به اوضاع داخل خانه، متوجه حال دگرگون این شاعر شده و شعر زیبای «برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتریست معرفت کردگار» را از زبان خود سعدی میشنود. شعر جامی به ملائکی که در تصویر میبینیم اشاره مستقیم دارد، و مشاهده آنها را توسط مرد منکر، شب هنگام و در رؤیای شبانه او بیان می کند:
«عارفی زندهدلی بیداری/ که نهان داشت بر او انکاری
دید در خواب که درهای فلک/ باز کردند گروهی ز ملک
رو نمودند ز هر در زده صف/ هریک از نور نثاری بر کف
پشت بر گنبد خضرا کردند/ رو درین معبد غبرا کردند
مژده دادند که سعدی به سحر/ سفت در حمد یکی تازه گهر» (جامی، ۱۳۸۵ :۴۶۷).
اصولاً در بیشتر تصاویر نگارگری ایران، پیکرههای بالدار با نام فرشته یا پری معرفی شده اند. در رابطه با واژه فرشته، یکی از قدیمیترین این تصاویر (در نسخههای خطی) مربوط به کتاب جامعالتواریخ- اثر خواجه رشیدالدین فضلا… همدانی بوده است. در این تصویر، حضرت جبرئیل با بالهایی که بر آسمانی بودن او تأکید دارد، در مقابل حضرت رسول(ص) تصویر شده است (تصویر۵-۳). ترسیم این پیکره در دوره های دیگر نیز ادامه پیدا کرده (تصویر۶-۳) تا اینکه در قرن دهم هجری و در دستان هنرمند بزرگی چون سلطان محمد نقاش به اوج تکامل بصری خود میرسد (تصویر۷-۳).
سلطان محمد نقاش، در نگاره معراج حضرت رسول(ص)، حضرت جبرئیل و تعدادی فرشته دیگر را پیرامون آن حضرت به تصویر کشیده است. نگاره معراج، در تبریز سالهای ۹۴۶ ه.ق و بر پایه متن کتاب هفت پیکر نظامی گنجوی خلق شده، و به تنهایی از استقلال بصری مناسب برای بیان موضوع برخوردار است. اینگونه پیداست که از طریق مطالعه و مطابقت اشعار نظامی گنجوی با تصویر، نه تنها فرشته بودن همه پیکرههای حاضر در اطراف حضرت رسول(ص)، بلکه پیکره حضرت جبرئیل علیه السلام نیز از دیگر فرشتهها تمیز داده می شود(تصویر۸-۳):
«چون نگنجید در جهان تاجش/ تخت بر عرش بست معراجش
سر بلندیش را ز پایه پست/ جبرئیل آمده براق به دست …
راه خویش از غبار خالی کن/ عزم درگاه لایزالی کن
تا به حقالقدوم آن قدمت/ بر دو عالم روان شود عَلَمت
چون محمد ز جبرئیل به راز/ گوش کرد این پیام روح نواز
زآن سخن هوش را تمامی داد/ گوش را حلقه غلامی داد
دو امین بر امانتی گنجور/ این ز دیو آن ز دیو مردم دور
آن امین خدای در تنزیل/ وین امین خرد به قول و دلیل