صدرا در تعریف اولیات چنین میگوید:
از جمله بدیهیات اولیات است و آنها بعینه بدیهیات اند، جز آنکه همان گونه که نیازمند به وسط نیستند به چیز دیگری چون ـ احساس یا تجربه یا شهادت، تواتر و یا غیر اینها ـ غیر از تصور طرفین و نسبت محتاج نمیباشند[۸۱].
صدرا در تعداد اولیات معتقد است آنها بی شمارند و تعدادی از آنها را به ترتیب زیر ذکر میکند :
ـ دو نقیض نه در نفی و نه در اثبات جمع نمیشوند. (اصل امتناع اجتماع نقیضین)
ـ کل از جزء بزرگتر است.
ـ دوضد در یک جا جمع نمی شوند. (اصل استحاله اجتماع ضدین).
ـ یک جسم در یک زمان شامل دو مکان نمیگردد.
در منظر صدرا به جز گزینه اول سایرقضایا فطریاند و دلیلشان همراهشان است.وی اصل اجتماع نقیضین را در بدیهی بودن حائز اهمیت میداند و آن را اولیترین قضیهای میداند که انکارش به سفسطه منجر میگردد.[۸۲] این اصلی است که حتی تصدیقات بدیهی دیگر نیز مبتنی بر آن است.
۲ – مشاهدات: قضایایی هستند که موضوعات آنها توسط حواس پنجگانه ظاهری احساس شده و پس از حصول احساس عقل به لزوم حصول برای موضوع حکم میکند. صدرا معتقد است قوای حسیه در مشاهدات تنها یاریگر عقل هستند و عقل به کمک حس عمل ادراک را انجام می دهد و الّا خود قوای حسی قادر بر ادراک نیستند و تنها نقش ابزاری دارند.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
وی مشاهدات را به دوگروه تقسیم میکند.دسته اول شامل محسوسات است که از طریق حواس ظاهری مورد ادراک واقع میشوند. مثل آگاهی به رنگها، صداها و … .
دسته دوم یا شامل محسوسات داخلی است که با حواس باطنی ادراک میشوند. مثل غم و شادی، یا شامل تمام آگاهیهایی است که بدون عضو و حواسی درک میشوند. مثل آگاهی انسان نسبت به خودش ، صفات نفسانی اش چون جهل و… . صدرا دو قسم اخیر را «وجدانیات» و قسم اول را «حسیات» مینامد.[۸۳]
۳ – تجربیات نیز چون مشاهدات احکامی هستند که عقل آنها را به کمک حس صادر میکند ولی از جهاتی با مشاهدات اختلاف دارند که صدرا در منطق به آن اشاره میکند.[۸۴]
۴– حدسیات: قضایایی که مبدأ حکم، حدس نفسانی باشد را حدسیات گویند؛ یعنی مجهول بهطور ناگهانی و دفعی برای شخص معلوم میشود و همزمان به حکم وعلت حکم یقین حاصل می شود. حدس مانند تجربه محتاج به احساس قبلی می باشد، اما گاهی پس از یک احساس حاصل میشود. مثلاً از سقوط جسم پی به نیروی جاذبه بردن. وگاهی نیز حدس به دنبال چندین احساس مکرر به وجود میآید. پس از چندین بار مشاهده نور ماه، شخص پی خواهد برد که نور ماه از خورشید است.[۸۵]
۵- متواترات: قضایائی که مردم زیادی شهادت میدهند که چیزی را دیده یا شنیده اند و از سخن آنان در رابطه با قضیه جزم حاصل میشود. این قضایا با کمک حس و عقل حاصل می شوند.[۸۶]
۶ – فطریات: فطریات یا قضایی که «قیاساتها معها» است، قضایایی را گویند که عقل بدون دخالت احساس به درستی آنها حکم میکند، اما تصور موضوع و محمول برای جزم به تصدیق آنها بر خلاف اولیات کافی نمیباشد. ثبوت و تصدیق و لزوم حکم در فطریات منوط به دلیل است ولی نیازی نیست که برای آوردن دلیل برای آن فکر کرد. چرا که دلیل اثبات آنها با خود قضیه همراه است و تصور طرفین با حد وسط که دلیل حکم است توأماً به ذهن میآید، چرا که دلیل اثبات آنها نزدیک به ذهن است. مثل این قضیه که دو نصف چهار است.
از نطر صدرا اولیات و فطریات دارای اعتبار مطلق بوده و در همه احوال میتوان آنها را ماده قیاس قرار داد به خلاف سایر موارد که قطعی بودن آنها برای خود شخص تجربه کننده است، یا برای کسی که همه آنها برای او اتفاق افتاده است. این افراد نمی توانند قضایی را که حدسی و تجربی خود او هستند برای دیگران اجزاء قیاس قرار دهند، چرا که امکان خطا در آن وجود دارد.[۸۷]
بنابراین در بدیهیات اولیه صرف تصور موضوع و محمول جهت پذیرش قضیه کفایت میکند و نیازمند عامل دیگری نیست . تنها اولیات از این مزایا برخوردارند که در دیدگاه صدرا اصل استحاله اجتماع نقیضین نمونه بارز این نوع از بدیهیات است. اما تصدیق بدیهیات ثانویه منوط به چیزی غیر از تصور موضوع و محمول است؛ مثلاً در قضایای وجدانی پذیرش آنها وابسته به علوم حضوری است. چنانچه گذشت حکمای اسلامی در این که بداهت شاخص و معیار تشخیص قضایای صادق از کاذب است، اتفاق نظر دارند، اما در تعداد بدیهیات اولی و واقعی اختلاف نظر دارند.برخی از حکما چون علامه طباطبائی در ذکر اقسام بدیهیات حدسیات را ذکر نکردهاند، در عوض وجدانیات را قسم مستقلی قرار داده اند، حا ل آنکه صدرا وجدانیات را ذیل مشاهدات قرار داده است.[۸۸]
طبق تعریف بداهت و ذکر اقسام بدیهیات این نتیجه به دست میآید که بی نیازی یک گزاره از هر گونه نظر و استدلال عقلی بداهت آن را میرساند. در واقع قضیه و گزاره بدیهی، قضیه وگزارهای است که محمول آن برای موضوعش، بدون هیچ واسطهای ثابت باشد و در اطلاق محمول به موضوع بی نیاز از هرگونه امر خارجی یا داخلی باشد. طبق این تعریف بدیهیترین قضیه همان اصل امتناع اجتماع نقیضین است که صدرا آن را مبدأ همه قضایا حتی بدیهیات میداند. این اصل از چنان قدرت و استحکامی برخوردار است که هر کس در پی انکارش برآید اثباتش میکند. وی نسبت این قضیه را به قضایای دیگر مانند نسبت واجب به وجود ماهیات ممکن میداند؛ زیرا تصدیق بر هر قضیهای نیازمند تصدیق به این قضیه است.[۸۹]
۱-۲-۳-۳-۳. معیار توجیه گزاره های نظری و صعود معرفتی
هدف از ذکر بدیهیات درباره موجهسازی گزارههای نظری بود. زیرا حکمای اسلامی به ویژه صدرا قائلند معرفت ما به گزاره های نظری باید معرفتی یقینی باشد. از این رو معیار موجهسازی آنها نیز باید امری یقینی باشد. معیار آنها گزاره های بدیهی و ارجاع گزارههای نظری به بدیهیات است.زیرا گزارههای بدیهی از یقین لازم برخوردارند. اما چگونه می توان از یقینی به یقین دیگر رسید؟ از منظر صدرا و اندیشمندان اسلامی صعود معرفتی از بدیهیات به نظریات از طریق استدلال صورت میگیرد.
در منطق استدلال به دو قسم مباشر و غیر مباشر تقسیم میشود. استدلال مباشر استدلالی را گویند که نتیجه در آن تنها از یک قضیه به دست میآید و به روش های مختلفی چون نقض، عکس، تقابل و تضاد انجام میگیرد. در مقابل استدلال غیر مباشرآن است که برای دستیابی به نتیجه به بیش از یک گزاره نیاز است و خود به سه قسم استقراء (استقراء تام ،استقراء ناقص) ،تمثیل و قیاس تقسیم میشود. از میان انواع استدلال تنها قیاس نتیجه یقینی به بار میآورد. خود قیاس به لحاظ صورت و محتوا انواعی را شامل میشود. قیاس به لحاظ صورت باید به شکلی ختم شود که دارای مقدمات بدیهی است. و به لحاظ محتوا نیز باید در آن از موادیاستفاده شود که بدیهی باشند. قیاس طبق مبادی و مقدماتی که در آن استفاده میشود به پنج نوع برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه تقسیم میشود.
قیاس یا افاده اعتقاد و تصدیق میکند یا مفید تخیل است. اگر مفید تخیل باشد شعر نامیده می شود و اگر مفید اعتقاد و تصدیق باشد یا افاده تصدیق جازم میکند یا افاده تصدیق غیر جازم. اگر مفید اعتقاد و تصدیق غیر جازم باشد آن را خطابه مینامند و اگر مفید اعتقاد و تصدیق جازم باشد یا مطابقت آن با واقع لحاظ شده است یا نه. اگر صدق و مطابقت آن با واقع لحاظ نشده باشد جدل نام دارد و اگرمطابقت آن با واقع لحاظ گردد یا حقیقتاً با واقع مطابق است یا نه. اگر حقیقتاً با واقع مطابق نباشد آن را مغالطه مینامند و اگر حقیقتاً مطابق با واقع باشد، برهان نامیده میشود.[۹۰]
بدین ترتیب برهان تنها قیاسی است که میتوان با بهره گرفتن از آن معرفت یقینی بر گزارههای نظری حاصل نمود.
حکمای اسلامی برهان را به پیروی از ارسطو چنین تعریف کرده اند:«القیاس المؤتلف الیقینی»[۹۱]
۱-۲-۴. انواع ادراکات
معرفت از منظر صدرا دستیافتنی و امکان شناخت محقق است.متعلق شناخت حقیقی انسان واقعیتها هستند.در نظام صدرایی واقعیتها منحصر به امور محسوس ومادی نیستند بلکه طیف وسیعی را در بر میگیرند که خارج از حوزه شناختی انسان نیستند. در منظر صدرا متعلقات شناخت انسان در سه مرتبه طبیعت،مثال و عقل جای دارند.[۹۲]اما نکته این جا است که چگونه همه عوالم وجودی [۹۳] متعلق شناخت انسان قرار میگیرند؟حکمای اسلامی معتقدند تمام شناخت های انسان به چیزی به نام نفس بر میگردد.در واقع حقیقت ادراک در پرتو نفس تحقق می یابد.در بین حکما در وجود نفس که ممیز انسان از حیوانات است اختلافی وجود ندارد.آن چه محل اختلاف است حقیقت و ماهیت نفس است. صدرا طبق مبانی خاص خود از حقیقت نفس بحث میکند و در این رابطه از دو مبنای مهم فلسفی خویش یعنی حرکت جوهری و تشکیک بهره میجوید. وی نفس را جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء[۹۴] میداند و این مهم را بر اساس حرکت جوهری توجیه میکند و برآن استدلال اقامه میکند که بحثی وجود شناختی است و از حوصله این مبحث خارج است. اما مطلب مهم قابل ذکر طبق این اصل این است که، نفس در ابتدای آفرینش از هر صورت ادراکی تهی و در نتیجه از هر نوع علمی بی نصیب است و فقط قوه و استعداد محض است.اما به تدریج براساس حرکت جوهری طبق قوا وآلاتی که برایش تعبیه شده،اطلاعاتی را حاصل و واجد علم می شود.نفس از آن رو که دارای سلسله مراتب است و قوای مختلفی را داراست، قادر است نسبت به هر سه عالم وجودی شناخت حاصل کند.در واقع این قوا متناسب با عوالم وجودی در نهاد انسان خلق شدهاند و ادراک حاصل از آنها در نفس متناظر با این عوالم است. نفس در مرتبه محسوسات و عالم طبیعت از اندامهای حسی(حواس ظاهری پنج گانه) استفاده میکند و به ادراک آنها میپردازد. در مرتبه مخیلات و عالم مثال از قوا و ابزار مناسب آن استفاده میکند و در عالم عقل نیز از این قاعده مستثنی نیست و توسط قوای مختص به این مرتبه به ادراک معقولات می پردازد. از این رو نفس دارای سه مرتبه از ادراک به نام احساس،تخیل و تعقل است.[۹۵]از این بابت است که معرفت در دیدگاه صدرا تک ارزشی نیست. وی نه مانند تجربهگرایانی چون هیوم ادراک را صرفاً حسی و در عالم محسوسات منحصر میکند و نه چون دکارت حس را سرکوب و فاقد ارزش معرفتی میداند. بلکه او تحقق ادراک را منوط بر وجود اندامهای حسی و عالم محسوسات میداند که اگر نبود وجود آن ها، بی شک ادراکی محقق نمیگشت. بنابراین نفس بر اساس حرکت جوهری خود و با کسب علوم مختلف از قوه خارج و به فعلیت میرسد. از این رو نفس با ابزارهایی که در اختیار دارد قادر است به شناخت نائل گردد.
۱-۲-۴-۱. حس و ادراکات حسی
ارتباط اولیه موجودات با جهان خارج توسط حواس انجام میگیرد. حواس ظاهری راه همگانی و عمومی برای شناخت است . شناخت حسی سطـحیترین شنـاخت است که انسان با حیــوانات در آن مشترک است، چرا که هر دو می بینند، می شنوندو …. . چه بسا برخی از حیوانات از حس قوی تری نیز برخودار باشند. همانطور که مورچه از شم بالایی برخودار است یا سگ بوبایی فوق تصور بشری دارد و یا تیزبینی عقاب که از فاصله بسیار دور قادر به شناسایی می باشد. این نوع شناخت تنها با ارتباط اندام های حسی با اشیاء خارجی حاصل می گردد و به محض قطع ارتباط شناخت حسی نیز متوقف می شود. در قرآن کریم خداوند در آیات بسیاری انسان ها را به توجه و التفات به این نوع شناخت تذکر می دهد.
]و الله اخرجکم من بطون امهاتکم لا تعلمون شیئاً و جعل لکم السمع و الابصار و الأفئدهلعلکم تشکرون[.[۹۶]
این آیه صریحاً دلالت بر این امر میکند که نفس انسان در بدو تولد از هر نوع شناخت و معرفتی تهی است . اما در همان ابتدا ابزارهایی در اختیار انسان است تا به شناخت اشیاء نایل گردد. با این بیان نظر کسانی که معتقد به فطری و اذکاری بودن علوم هستند، رد می شود .
صدرا با تعبیر زیبایی حواس را به جاسوسانی تشبیه میکند که باآلات خود، اخبار و اطلاعات مختلف را از نواحی مدرکات خویش جمعآوری و به فرمانده خود یعنی نفس مخابره می کنند و نفس را آماده آگاهی و ادراک می گرداند.[۹۷] حواس به عنوان ابتداییترین قوای ادراکی، اهمیت ویژهای دارند؛ زیرا آغازگر ادارک و مبدأ پیدایش معرفت برای انسان هستند و از این رو نقش مهمی را ایفا میکنند. به طوری که «من فقد حساً فقد فقد علماً». بسیاری ا زمعلومات انسان به طور مستقیم از طریق حس به دست میآید. صدرا ادارک حسی را ادارکی جزئی میداند نه کلی، و اینکه تنها به ظواهر اشیاء تعلق میگیرد.[۹۸] معرفتی که از این نوع شناخت حاصل میگردد محدود است و از این رو معلومات انسان تنها در حیطه محسوسات باقی میماند. این نوع شناخت محدود به زمان و مکان خاصی است و آنچه را که به گذشته یا آینده مربوط است، در بر نمیگیرد. با این وجود از نظر صدرا حواس ارزش معرفتی مهمی دارند و فرایند ادراک بدون حواس امکان پذیر نیست و اولین علمی را که انسان واجد آن است تنها از طریق حواس حاصل میگردد. نکته مهمی که صدرا خاطر نشان میکند این است که حواس در فرایند ادراک تنها نقش اعدادی و زمینهای دارند و مقدمه تحقق ادراک را مهیا می کنند. به عبارتی، آنها تنها در ابتدای راه مفید به فایده هستند و در ادامه راه نه تنها فایدهای ندارند بلکه سدّ راه هم هستند.[۹۹]
۱-۲-۴-۲. عقل و ادراکات عقلی
عقل قوهای است که به وسیله آن انسان از حیوان متمایز میگردد. عقل به دو قسم نظری و عملی تقسیم میشود. عقل عملی قوهای است که فرد به واسطه آن خوب و بد و باید و نبایدهای عملی را تشخیص میدهد، از این رو با اعمال در ارتباط است. این نوع عقل در مباحث اخلاق مطرح است.عقل عملی دارای مراتب چهارگانهای است که مرتبه اول آن تهذیب ظاهر توسط اعمال و پرهیز از منکرات است. مرتبه دوم تهذیب باطن از ملکات و اخلاق پست و خوهای زشت است.مرتبه سوم مشاهده همه معلومات یا بخش اعظم آن میباشد و در نهایت مرتبه آخر که فانی شدن نفس از خود و وجود همه اشیاء را از حق تعالی دیدن و بازگشت همه آنها را به سوی او خواندن است.[۱۰۰]
صدرا تصریح میکند بعد از این مراتب، منازل و مراحل زیادی وجود دارد که کمتر از آن چه که سالک قبلا طی کرده است نیست. در این مراتب هر آن چه که انسان می فهمد به مشاهده و حضور است و لا غیر.[۱۰۱]
سلسله مراتب عقل نظری نیز در کتاب نفس بدین صورت است:
۱) عقل هیولانی: قوهای از قوای نفس است، بلکه همان نفس انسانی در ابتدای فطرت انسانی است. نهایت عالم جسمانیات درکمال حسی و آغازگر عالم روحانیت در کمال عقلی است. عقل در این مرتبه فقط قوه و استعداد صور عقلانی را دارد لکن هنوز چیزی را بالفعل تعقل نکرده است. این عقل خالی از علم مناسب با مرتبه انسانیت است.
-
- عقل بالملکه: از نظر صدرا عقل در این مرتبه توانایی درک کلیه معقولات را دارد الاّ معقولاتی که به خاطر شدت و قوتشان قابل درک نیستند. معقولاتی که از شدت ضعف مورد ادراک قرار نمی گیرند، مانند زمان و حرکت. در این مرتبه نفس بواسطه علوم و ادراکات اولی (معقولات بدیهی) آمادگی پیدا کرده است تا صور موجودات را از مواد خارجیش جدا ساخته و با آنها اتحاد پیدا کند.
-
- عقل بالفعل در این مرتبه تمام معقولات بالفعل موجود هستند. عواملی که باعث رسیدن به این مرتبه شده است عبارت از انجام مقدمات که بعنوان امر ارادی انجام میگیرد و تابش نور شعاع عقلی که غیر ارادی است. در نتیجه توسط آنها می توان نظریات را کسب کرد. در این رتبه صور بالفعل برای نفس حاضر است ولی مشاهده آنها بالفعل نیست بلکه هر وقت اراده کند میتواند هر آنچه دارد حاضر و مشاهده کند.
-
- عقل مستفاد: این مرتبه از عقل همان عقل بالفعل است منتها با این تفاوت که همانطور که صور بالفعل حاضرند مشاهده آنها نیز بالفعل است. چرا که در این رتبه ملکه اتصال به عقل فعال حاصل شده است و چون به آن مینگردد معقولات را مشاهده میکند. عقل مستفاد تا زمانی که تدبیر و تعلقش نسبت به این عالم باقی است تنها نوعی از ملکه اتصال را داراست ولی چون تعلقش از این عالم قطع شود میتواند به شهود حق تعالی برسد. غایت خلقت انسان رسیدن به درجه مستفاد؛ یعنی مشاهده معقولات و اتصال به عقل فعال و اضافه صورمعقولات از عقل فعال به عقل مستفاد می باشد.[۱۰۲]
صدرا هم برای عقل نظری قائل به مراتب است و هم برای عقل عملی. وی کمال عقل نظری را در ادراک معقولات و احاطه بر کلیات دانسته و کمال عقل عملی را تنزه از نقایص و بدیها و امور شهوانی.
عقل نظری از دید صدرا سرور عقل عملی است و عقل عملی خادم آن است. گذشت که کمال عقل عملی فنا و بیخودی است، حال آنکه کمال عقل نظری اتصال به عقل فعال و دریافت صور عقلیه و نیل به مقام شهود و حضور است. در واقع به نظر صدرا علم اصل است و غایت عقل عملی رسیدن به غایت عقل نظری است. در واقع عمل مقدمه علم است و نیاز عقل نظری به عملی در ابتدای آن است ودر ادامه از وجود آن بی نیاز است. [۱۰۳] در واقع نفس زمانی که به حد کمال رسید هر دو قوه به یک قوه واحد تبدیل می شوند؛ عمل، علم است و علم عمل است.
آنچه که در مراتب عقل در خور توجه است، تفاوت عقل استدلالگر[۱۰۴]باعقل کلی و شهودگر[۱۰۵] است. عقل استدلالگر از نظر صدرا همان عقلی است که در مراتب حس و خیال باقی مانده و از آن تجاوز نکرده است. آنچه که برای صدرا بسیار حائز اهمیت است عقل کلی است. عقل کلی است که به فعلیت رسیده است و شأن اتصال به عقل فعال و رسیدن به عالم ارواح عالیه و عقول مجرده و صور مفارقه را پیدا کرده است.
۱-۲-۴-۳. قلب و ادراکات شهودی
قلب در لغت به معنای واژگون کردن، تغییر شکل دادن، جوهر، گوهر، تبدیل، هوش، عقل، دانایی، درون وباطن است.[۱۰۶] گذشت که صدرا در رابطه با شناخت هر یک از عوالم هستی از ابزار متناسب با آن عالم بهره میجوید. عالم طبیعت با حواس و اندام های حسی مورد شناسایی واقع میشود. عالم مثال نیز با ابزار متناسب با آن قابل شناسایی و از این قاعده مسثتنی نیست. ابزار مرتبط با این عالم، «قلب» انسان است. صدرا توضیح می دهدکه منظور از قلب عنصر مخروطی شکلی که درحیوان و انسان وجود دارد نیست بلکه مقصود لطیفه معنوی ادراکیای است که در مرتبه نفس مدبره به ادارک معانی کلیات می پردازد، حال آنکه ادراک کننده معقولات عقل است، پس قلب معنوی همان عقل یا نفس ناطقه در مرتبه فعلیتش می باشد.[۱۰۷] و قلب صنوبری مظهر آن است.[۱۰۸]
نفس انسان در بدو تولد از هر علم و شناختی تهی است و تنها قوه و استعداد تعالی به عوالم بالا و ادارک حقایق برتر را دارد. اما قلب که عطیه الهی است، این خاصیت را دارد که بتواند علوم کمالی و انوار عقلی را کسب کند. البته تنها قلوبی شأن دریافت معارف را دارند که از هرگونه زنگار و کدورتی پیراسته باشند. قلب از دو طریق به این معارف دست مییابد. گاهی یا بدون مشقت و کسب، معارفی بر قلب او هجوم میآورد و این به خاطر استعدادی است که در نهاد او در پذیرش انوار عقلی حاصل است، یا گاهی به سبب کسب و استدلال و تعلم حاصل میگردد. مورد اول خود به دو قسم تقسیم میشود. گاهی نه میداندکه این علوم و معارف چگونه حاصل شده و نه میداند که از کجا آمده است. این قسم از علوم و معارف الهام نامیده میشوند. و گاهی هم از چگونگی حصول آن آگاه است و هم به مبدأ القاء کننده این معارف آشنا است و فرشته القاء کننده علوم را مشاهده میکند .این روش کسب معارف را وحی می نامند.وحی مختص انبیاء و الهام ویژه اولیا است و کسب و تحصیل مختص اهل نظر از علما است.[۱۰۹]
اما اینکه چگونه نفوس به مرحلهای میرسندکه میتواند این حقایق را دریافت کنند و باید چه ویژگیهایی داشته باشند؟ جای بسی سوال است که صدرا اینگونه توجیه میکند که نفس انسانی در قوس نزول بین عقل و طبیعت واقع شده است. از این رو دووجهی است؛ وجهی به سوی عالم عقل دارد ووجهی بهسوی عالم طبیعت.[۱۱۰]
نفس انسان در مراحل ابتدایی سرشتش نیروی پذیرش تمام آثار را دارد. هریک از این دو وجه استعداد پذیرفتن آثار ویژه عوالم خود را دارند. زمانیکه نفس انسانی از وسوسههای شیطانی و خواهشهای نفسانی روی گردان شد و دل با زدودن پلیدیها صیقل داده شد، یعنی همان «تزکیه نفس، تزکیه قلب».در این موقع است که نفس توجهش به سوی خداوند معطوف میگردد و به او اعتماد میکند. خداوند نیز از روی عنایتش به آن نفس توجه میکند. چرا که هر که خدا را بخواهد و بخواند، خدا نیز او را میخواهد و تمام علوم را به آن افاضه میکند. این علمی است شریف که برتر از آن موجود نیست. و این همان وحی است و مرتبه پایینتر آن الهام نامیده میشود.[۱۱۱]