ماکس وبر کوشیده بود تا سیاست، اجتماع و اقتصاد را براساس فرهنگ تبیین نماید. مثلاً او بر این باور بود که باورها و نمادهای فرهنگی است که به انواع آرمانی یا اشکال خالص اقتدار، قوام و مشروعیت می دهد. زیرا ماکس وبر انواع خالص یا آرمانی اقتدار را نتیجه ی عادی شدن نوعی خاصی از فرهنگ ]سیاسی[ در جامعه می دانست. وبر بر این باور بود که فرهنگ از عوامل مهم تعیین کننده ی کنش اجتماعی و تکاملِ تاریخی تمدن هاست. (چلیکوت،۱۳۷۷: ۱۹۶-۱۹۳). بنابراین می توان کنش های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و تکامل تاریخی تمدنها را با متغیر مستقل فرهنگ و فرهنگ سیاسی تبیین نمود. بنابراین یکی از کارکردهای فرهنگ سیاسی این است که مجموعه ای از متغیرها را مانند خصلت ها، ویژ گی ها، روحیّات، ارزشها، ایستارها و احساساتِ ملتها را با رفتارها، کنشها و واکنشها و ستانده های سیاسی بسنجد و آن را تعیین کند. (سریع القلم، ۱۳۸۷: ۲۱).
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
به طور کلّی در نظریه های فرهنگ سیاسی گفته می شود که فهم بهتر زندگی، تحول و ساختار جوامعِ مختلف در گرو فهم فرهنگ سیاسی است. چون فرهنگ سیاسی ناظر به شناخت، تحلیل و تبیین امر سیاسی با توجه به عوامل، شرایط و بستر فرهنگی است. بنابراین در رهیافت فرهنگ سیاسی پژوهشگر می کوشد تا با توسل به عوامل فرهنگی، رویه ها، اقدامات، رویدادها و تحولات سیاسی یک جامعه را شناسایی، قابل فهم و پیش بینی کند. به بیان روش شناختی «در رهیافت فرهنگ سیاسی عوامل فرهنگی به مثابه متغیّر مستقل مورد توجه قرار گرفته تا تأثیر آن بر نمودهای گوناگون زندگی سیاسی به مثابه متغیّر وابسته بررسی شود» (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۱۵).
لوسین پای بر این باور است که امروزه در مسائل توسعه و الگوهای توسعه یافتگی و پاسخ به این سؤال که چرا فلان کشور توسعه یافته است و چرا فلان کشور درجه ی کمتری از توسعه یافتگی را داراست، اغلب سنجه ی فرهنگ سیاسی مورد مطالعه قرار می گیرد. حتی در بحث توسعه ی اقتصادی نیز فرهنگ از اهمیّت خاصی برخوردار است. با رشد چشم گیر کشورهایی که دارای سنن کنفسیوسی بودند بار دیگر مطالعات فرهنگی و نقش تبیین گر آن در سیاست و اقتصاد مورد توجه پژوهشگران قرار گرفت. (پای، ۱۳۷۷: ۳۳۵).
از آنجا که در رهیافت فرهنگ سیاسی یا تبیین فرهنگیِ سیاست، هدف درک پدیده های مختلف زندگیِ سیاسی از زاویه ی فرهنگ و فرهنگ سیاسی است، شناسایی الگوهایِ ارتباط میانِ فرهنگ سیاسی و زندگیِ سیاسی ضروری است. یعنی این که تحلیلها و تبیین های فرهنگیِ سیاست بر الگوهای نسبت و رابطه میان فرهنگ و سیاست استوار هستند. برای این که بدانیم فرهنگ چگونه بر سیاست تأثیر دارد باید این الگوها را بشناسیم. برخی از رایج ترین الگوهای رابطه فرهنگ و سیاست از این قرار است:
الف) بسترسازی: فرهنگ شکل دهنده ی بستری است که سیاست در چارچوب آن عمل می کند. فرهنگ با شکل دادن و تحت تأثیر قرار دادن باورِ اعضای جامعه- اعم از رهبران و شهروندان- نسبت به منافع و نحوه ی تعقیب آن ، در واقع رفتار و زندگی سیاسی را شکل می دهد. مثلاً در جامعه ای که خشونت نوعی ضدّ ارزش تلقی نشود، امکان توسّل به شیوه های خشونت بار برای تعقیب منافع افزایش می یابد. الگوهای اقتدار نیز که اساس هرگونه اجتماع سیاسی است – چنان که از زبان ماکس وبر گذشت – به صورت فرهنگی ساخته می شود.
ب) فرهنگ شکل دهنده ی تصورات انسان از هویّت فردی و جمعی است و به خصوص این دو را به هم پیوند می زند. (پل زدن از فرد به جمع)
ج) فرهنگ چارچوبی برای تفسیر کنش ها و انگیزه های دیگران فراهم می کند. چارچوب فرهنگی به ما کمک می کند تا مثلاً دریابیم که یک شخصی چه رفتاری کرده و چرا چنان رفتاری کرده است؟ به عبارت دیگر چهار چوب فرهنگی، راه کاری برای درک انگیزه ها است. باید در نظر داشت که مفهوم انگیزه در تحلیل فرهنگی تا حدودی مشابه مفهوم منفعت در نظریه ی انتخاب عقلانی است. با این توضیح که «منفعت» اغلب فراگیر و جهان شمول است لکن «انگیزه» بسترمند و فرهنگی است. تأکید بر «انگیزه» ها به معنای تمرکز بر تبیین تفاوت در رفتار گروه ها یا تفاوت منفعتها در فرهنگهای مختلف است. بدینسان در رهیافت فرهنگ سیاسی «منفعت» نادیده گرفته نمی شود بلکه آن را بسترمند و قابل فهم می کند. این امر می تواند به رهیافت انتخاب عقلانی نیز مدد برساند.
د) نقش فرهنگ در فراهم کردن منابع لازم برای سازماندهی و بسیج سیاسی: از این نظر فرهنگ گنجینه ای از الگوهای کنش جمعی است که برای اهداف سیاسی مهم است. در این میان نقش سازمانهای فرهنگی را در بهره برداری سیاسی از فرهنگ و به منظور دستیابی به اهداف خود و به ویژه در شرایطی که فعالیّت سیاسی معمولی مقدور نیست را نباید از نظر دور داشت.
نقش تبیینیِ فرهنگ سیاسی اغلب در چهار سطح ویژگیهای کلّی نظام ها و جوامع ملّی، نگرش ها و رفتارهای فردی، ویژگی های نهادهای سیاسی و سیاست و سیاستگذاری ها قابل مشاهده است. (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۲۵-۱۲۰).
در خصوص رابطه بین تبیین های فرهنگی و شخصیّتی این نکته شایان ذکر است که شخصیّت و فرهنگ ابعادی هستند که به لحاظ مفهومی متمایز ولی از نظر تجربی اغلب با یکدیگر ارتباط دارند. بنابراین می توان گفت که از نظر تبیینی این دو مفهوم نه رقیب یکدیگر بلکه مکمل یکدیگر هستند و نه رقیب (گل محمدی، ۱۳۸۶: ۱۱۸).
چهارمین کارکرد فرهنگ سیاسی مربوط به گشودن افقی جدید در مطا
لعات علم سیاست و ترسیمِ چشم اندازی مثبت برای برخی از مسائل لاینحل و سختِ سیاست می باشد.
لوسین پای معتقد است که فرهنگ یکی از مهمترین و نیرومندترین مفاهیم در علوم اجتماعی است و پذیرش آن، بررسی رفتار سیاسی را از اساس دگرگون کرده است. چرا که با پذیرش این امر دیگر جوامع را، ملغمه ی از آراء، اندیشه ها، نگرشها و باورهای متفاوت تلقی نمی کنیم؛ بلکه جوامع را دارای الگوهای منسجم و مبتنی بر بعضی ویژگیهای انسانیِ قابل تشخیص از حیث روانی می دانیم که قابل تحلیل و بررسی هم هست. بدین سان علوم سیاسی توانست از پیشرفتهایی که در حوزه ی روان شناسی – مردم شناسی و جامعه شناسی حاصل شده بود بهره برداری کند. (پای، ۱۳۷۷: ۳۳۳-۳۳۲).
فرهنگ سبب شد تا بتوان اجتماع را به صورت یک «کل پیچیده» مورد مطالعه قرار دارد. ادوارد تیلور که نخستین بار اصطلاح «فرهنگ» را در زبان انگلیسی وارد دانش مردم شناسی کرد فرهنگ را به مفهوم وسیع مردم شناختی آن یک «کل پیچیده ای می دانست که دانش، اعتقاد، هنر، اخلاق، قانون، رسم و هرنوع قابلیّت و عادت دیگری را که انسان به صورت عضوی از جامعه کسب می کند» در بر می گیرد. (فرهنگ علوم اجتماعی، ۱۳۷۶: ۱-۶۳۰). در این خصوص پالمر معتقد است که هرچند فرهنگ سیاسی بخشی از فرهنگ عمومی را تشکیل می دهد لکن امروزه در مطالعات انسان شناختی آشکارا گفته می شود که کلیه ی جنبه های فرهنگ به نوعی سیاسی است. از این رو به نظر آلموند، فرهنگ سیاسی از نوعی استقلال برخوردار بوده و نظام سیاسی هر جامعه ای در احاطه ی فرهنگ سیاسی آن است. (چلیکوت،۱۳۷۷: ۱۳۶۶ و پالمر و دیگران، ۱۳۸۰: ۱۰۸-۱۰۷)
یکی از مشکلات و بحثهای رایج مطالعات سیاسی و اجتماعی تسرّی دادن و یا پل زدن بین ویژگی های شخصیّتی و ویژگیهای اجتماعی است. با رشد مطالعات مربوط به فرهنگ سیاسی این مفهوم رفته رفته جانشین مفاهیم قدیمی تر «منش ملّی» و «کاراکتر» و «شخصیّت» شد و این مشکل به گونه ای قابل قبول حل شد. لوسین پای توانست به وسیله ی «فرهنگ سیاسی» یافته های در سطح شخصی را به سطح ملّی و دولتها تسرّی و تعمیم دهد. پارسونز و ماکس وبر هر دو ضمن تاکید بر سمت گیریهای فردی، شخصیت را بسیار شبیه نظام اجتماعی می دانستند و بر این باور بودند که فرهنگ هم با سطح فردی و هم با سطح جمعی ارتباط دارد و از یکی به دیگری رسیدند. (چلیکوت،۱۳۷۷: ۳۴۳-۳۴۱)
رهیافت فرهنگ سیاسی توانست به رهیافت انتخاب عقلانی نیز کمک شایان توجهی کرده و بر غنا و قدرت تبیین گری آن بیفزاید. چرا که نظریه ی انتخاب عقلانی را می توان با افزودن یک بعد فرهنگی غنا بخشید تا برای تبیین تفاوت های ظریف در علائق و ترجیحات کنشگران به کار آید. این نکته را نباید از نظر دور داشت که یکی از دلایل احیای مجدد رهیافت فرهنگ سیاسی تقابل با رهیافت انتخاب عقلانی بود که براصل بیشینه کردن منافع بدون توجه به بستر فرهنگی شکل گیری ترجیحات و علائق برای تبیین پدیده های سیاسی تاکید داشت می باشد. لکن رفته رفته فرهنگ سیاسی از چنان مشروعیت و مقبولیت علمی برخوردار شد که توانست این تعارض را به این صورت حل کند: این فرهنگ است که اولویت های سیاسی افراد را تعیین می کند. از این رو، متخصصان نظریه ی انتخاب عقلانی به ناچار باید برای درک یا شناخت هدفهای عقلانی به فرهنگ، توجهی تامّ و تمام داشته باشند. (لیپست، ۱۳۸۳: ۱۰۰۵ و گل محمدی، ۱۳۸۶ : ۱۱۴-۱۱۲).
در کل فرهنگ و فرهنگ سیاسی زندگی سیاسی را به صور گوناگون تحت تاثیر قرار داده است. از جمله اولویت های سیاسی را تنظیم می کند، راه های تعقیب اولویت ها و اهداف را تعیین می کند، الگوهای اقتدار را به وجود آورده و تداوم می بخشد، هویت های سیاسی را شکل داده و تقویت می کند، رفتار دیگران را برای ما فهم پذیر و در بسیاری از موارد قابل پیش بینی می کند و منابعی برای سازماندهی و بسیج سیاسی فراهم می کند. در تمام این موارد فرهنگ از طریق شکل دادن به نظم و ساختار یا برنامه ی ذهنی کنشگران، تعداد معدودی از گزینه های محتمل را ممکن، موجه، مفید و یا مناسب می نمایاند. تحولات تاریخی و نهادی نیز تا حدود زیادی محصول همین گزینش های مبتنی بر فرهنگ است. (گل محمدی، ۱۳۸۱: ۱۲۶)
-
- اهمیت فرهنگ سیاسی
با توجه به همین افق های گشوده شده در مطالعات اجتماعی و سیاسی از سوی رهیافت فرهنگ سیاسی و کارکردهای متنوع آن است که امروزه فرهنگ سیاسی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بوده و جایگاه وسیع و برتری را در جهان به خود اختصاص داده است. فرهنگ سیاسی تمام ساحت های بشری را در احاطه دارد و از توانایی بالایی در سطح توصیف، تبیین و در صورت لزوم تجویز برخوردار است. در باب فرهنگ ، نقش و اهمیت آن می توان گفت: هنگامی که از شناخت جوامع سخن به میان می آید گفته می شود که «نخستین بار هنگامی که آلمانیها به دنبال اصل و ریشه ی جوامع بودند از فرهنگ سخن به میان آوردند». (شیبانی، ۱۳۸۶: ۱۱۴). این بدین معناست که فرهنگ بنیاد و اساس جوامع است.
هنگامی که از انسان و حیثیت آدمی در مقابل سایر موجودات سخن به میان می آید گفته می شود «فرهنگ» فصل و نقطه ی تمایز انسان با حیوان است و اعتقاد براین است که «فرهنگ پاسخگوی والاترین نیازها و حاجات آدمی است. یعنی این که فرهنگ مایه ی نضج و قوام حیثیت و «آدمیت» او است. (ژیرار، ۱۳۸۶ :۷۹).
هر وقت از نیازهای آدمی سخن به میان می آید گفته می شود که فرهنگ و فرهنگ سیاسی باید بتواند نیازهای اجتماعی را باز تولید کند. چون بقای نظام اجتماعی در هر کشوری بستگی به چگونگی تامین نیازهای نهفته و علنی شده اجزای آن نظام دارد. همچین فرهنگ سیاسی باید بتواند متناسب با شاخص های اجتماعی، بیولوژیک و فرهنگیِ افراد هرجامعه، زمینه را برای بازتولید ساخت های حکومتی فراهم نماید. (مصلی نژاد، ۱۳۸۸ : ۳۱).
هنگامی که از رفتارشناسی و مطالعه و شناخت رفتار آدمیان حرفی به میان می آید گفته می شود که انسان شناسان «بر فرهنگ به مثابه عامل تعیین کننده ی اصلی رفتار انسان متمرکز شده اند». (مصلی نژاد، ۱۳۸۸: ۲۳ -۲۱).
هرگاه سخن از رفتار دولتها چه در عرصه داخل و چه در عرصه سیاست خارجی سخن به میان می آید می شنویم که: «فرهنگ سیاسی هر کشوری تعیین کننده ی رفتار سیاسی آن کشور است. این امر فقط به رفتارهای داخلی کشور محدود نمی شود، بلکه سیاست خارجی کشورها نیز تا حدود زیادی متاثر از فرهنگ سیاسی آنهاست». این امر تا بدانجا جدی است که برخی ازپژوهشگران بر این باورند که «سرشت و سرنوشت واحدهای سیاسی تابعی از شاخص های فرهنگ سیاسی آنان است». (مصلی نژاد، ۱۳۸۸ : ۱۱۴ و ۱۱). به همین دلیل بسیاری از تحلیل گران و کشورها می کوشند تا با درک و فهم فرهنگ سیاسی کشورهای دیگر شیوه ی درست مقابله و برخورد با آنان را دریابند.
هرگاه سخن از مرکز ثقل و نقطه ی کانونی علم سیاست سخنی به میان می آید گفته می شود که «امروزه فرهنگ سیاسی به عنوان کانون اصلی در مطالعات سیاسی مورد توجه گسترده ای قرار گرفته است». چرا که اندیشه گران بر آن هستند که با درک فرهنگ هر قوم می توان رفتار سیاسی آنان را پیش بینی کرد. (پالمر،۱۳۸۰ : ۱۰۱ و ۱۰۵).
زمانی که از «نوسازی» سخن به میان می آید از فرهنگ سیاسی به عنوان اصلی ترین شاخص تاثیرگذار بر روند نوسازی سخن به میان می آید. این مسأله جان کلام اندیشه گرانی چون، آلموند، وربا و پاول را تشکیل می دهد.
وقتی از سیاست های تطبیقی حرفی زده می شود بی درنگ فرهنگ سیاسی در کانون مقایسه ی نظام های سیاسی قرار می گیرد.
هرگاه سخن از مشکلات و عقب ماندگی کشورها به میان می آید باز «فرهنگ سیاسی» رخ می نمایاند و مدعی است که می تواند علل توسعه یافتگی و عقب ماندگی را توضیح دهد. فی المثل برخی از پژوهشگران براین باورند که علت اصلی عقب ماندگی ایران فرهنگی است. آنان می گویند: «مخرج مشترک مشکلات و موانع پیشرفت در توسعه ی ایران حوزه ی فرهنگی است». «گرایش های فرهنگی ما علت العلل عقب ماندگی ما هستند» (لعلی، ۱۳۸۷: ۳۱۹).
هر زمان که بحث از بحرانهای اساسی دولتها و در نتیجه فروپاشی دولتها سخن به میان بیاید باز فرهنگ سیاسی میدان دار است. زیرا فرهنگ با برخی از انواع بحران های چندگانه ی معروف دولتها و علم سیاست پیوندی وثیق دارد. بحران هویت و مشروعیّت در واقع بحرانهای مربوط به فرهنگ سیاسی هستند. زیرا این دو بحران بیانگر نحوه ی نگرش مردم و گروه های اجتماعی به سیاست می باشند. (مصلی نژاد، ۱۳۸۸: ۱۴).
هرگاه از امپریالیسم، استعمار گری و نظریه های مربوط به آن سخنی به میان بیاید بی درنگ پای فرهنگ به میان کشیده می شود.
یکی از موضوعات رایج در محافل آکادمیک و حتی غیر آکادمیک موضوع جنگ نرم، چیستی، چگونگی و نقش آن در تحولات اجتماعی و سیاسی کشورها و ملتها است.فرهنگ اساس این بحث را تشکیل داده به گونه ای که بدون توجه به فرهنگ اساسا امکان طرح این موضوع وجود ندارد.
هرگاه از میراث گذشته گان و چند و چون آن حرفی زده شود گوئی گذشته گان فقط و فقط فرهنگ را برای ما به جا گذاشته اند چون میراث« فرهنگی» بی درنگ در کانون بحث می نشیند.
وقتی از دموکراسی و عوامل گسترش آن سخن رانده می شود، از زبان رابرت پاتنام می شنویم که: «مهمترین متغیر برای تبیین میزان موفقیت های دموکراتیک همان فرهنگ سیاسی است». (لیپست، ۱۳۸۳، ۱۰۰۶)
زمانی که از مدرنیته با همه ی زرق و برق آن سخنی به میان می آید، باز این فرهنگ سیاسی است که در ردیف اول نشسته است. لوسین پای مدرنیته را نوعی فرهنگ می دانست که بر نوعی نگرش علمی و عقلانی و به کاربردن هرچه بیشتر تکنولوژی استوار است. او این فرهنگ را بازتاب زندگی شهری و صنعتی می دانست. پای با اطلاقِ مفهومِ فرهنگِ جهانی به این نگرشها بر این باور بود که شیوه و کیفیت حکمرانی به طور شدیدی تحت تاثیر این فره
نگ است. پذیرش رفتارهای هنجاری – عقلانی- قانونی و حرمت نهادن به ارزشها و روش های دموکراتیک در زمره ی اینها هستند. در واقع پای با ابداع مفهوم «فرهنگ جهانی» دیوان سالاری ماکس وبر را با فرهنگ مدنی آلموند ترکیب کرد به گونه ای که از مرز دولت ملی فراتر می رود و این از جمله ویژگی های بود که او برای فرهنگ سیاسی در نظر گرفته بود (چلیکوت، ۱۳۷۷ : ۵۰-۳۴۹) و بالاخره این که هرگاه از جامعه پسا صنعتی سخن به میان می آید اینگلهارت ندا می دهد که در جامعه ی پساصنعتی توجه مردم به فرهنگ و ارزشها بیشتر می شود و این به معنی کاهش نقش تعیین کنندگی «طبقه» و افزایش تعیین کنندگی فرهنگ در سیاست است. اینگلهارت بر این باور است که «سیاست در جوامع پسا صنعتی بیش از پیش تابع مسائل و ارزشهای فرهنگی خواهد بود تا تابع منافع اقتصادی صرف». (لیپست: ۱۳۸۳ : ۱۰۰۶)
بدین سان می توان ادعا کرد که نظر به اهمیّت «پروبلم» و مسأله ی این رساله که کیان امت و جوامع اسلامی را هم در عالم عمل و هم در عالم نظر به مخاطره انداخته و نظر به اهمیت، ویژگی ها، نقش و کارکردی که فرهنگ سیاسیِ معطوف به مصلحت عمومی آن هم در سطح فرمانروایان در طراحی، اجرا و تثبیت جامعه ای مبتنی بر ارزش های الهی – انسانی به گونه ای که تمام خلق الله خود را در شرایطی بیابند که امکان به فعل رساندن استعدادهای خود را در امور مادی و معنوی داشته باشند و از این طریق «مصلحت همگانی» تأمین گردد؛ بررسی و یافتن اساسی ترین مؤلفه ی فرهنگ سیاسی مطلوبِ نهج البلاغه ضرورتی تام و تمام داشته و می تواند بنیادهای نظری و عملی سیاست ورزی و سامان دهی امور «الناس» را بهبود بخشد.
۱۲.جمع بندی:
به نظر می رسد که از مجموع بحث ها و تعاریفی که در باب فرهنگ گذشت می توان فرهنگ را به مثابه نرم افزارهایی که در بر گیرنده ی نگرشها، اعتقادات، باورها، آرمانها و نیازها بوده و به وجود آورنده، معنا دهنده، تفسیر کننده و تنظیم کننده ی شکل و محتوای افکار و رفتارهای فردی و جمعیِ آدمیان در مواجهه ی با خود، هم نوعان، حیوانات، طبیعت و ماوراء طبیعت دانست. از این تعریف بر می آید که تحول در فرهنگ (نرم افزارها) می تواند موجب تحول در رفتارها بشود. بدین سان فرهنگ هم توضیح دهنده ی ثبات و پایداری امور است و هم توضیح دهنده ی تحول و دگرگونی اجتماعی.
فرهنگ سیاسی نیز که یکی از شاخه های فرهنگ به معنای کلی آن است شامل همه ی جنبه های ذهنی و بینا ذهنی نظام معناییِ مرتبط با سیاست که دارای وجه شناختی و هنجاری است می شود بنابراین فرهنگ سیاسی، تعیین کننده و معرِف امر سیاسی، نهادها، مقامات و اندرکنش های سیاسی بوده و در نتیجه مناسبات قدرت را به اشکال گوناگون تحت تأثیر قرار می دهد.از این رو در دائره المعارف دموکراسی در تعریف فرهنگ سیاسی آمده است. فرهنگ سیاسی «حاصل جمع ارزشها، عقاید و معارف بنیادینی است که به فرآیندهای سیاسی شکل و ساختار می دهند و قواعد بنیادین را برای به اجرا درآمدن سیاست وضع می کند».
یکی از مسائل مهم در فرهنگ سیاسی مسأله ی خاستگاه و منشأ شکل گیری فرهنگ سیاسی است. هرچند که فرهنگ سیاسی از آبشخورهای گوناگونی سیراب می شود لکن به نظر می رسد که اندیشه گران بر تأثیر و نقش دین، ارزش ها، بزرگان و شخصیت های مؤثر در تکوین فرهنگ سیاسی تاکید ویژه ای کرده اند. به گونه ای که در دنیای امروز کمتر کسی تردید دارد که رفتار سیاسی شهروندان و رهبران سیاسی تحت تاثیر فرهنگ سیاسی آنان است و همچنین کمتر کسی تردید دارد که آموزه های دینی از بسترها و مقومات رفتارهای سیاسی چه در سطح فرمانروایان و چه در سطح فرمانبرداران است. به عبارت دیگر این نکته که ادیان یکی از منابع عمده ی فرهنگ های سیاسی به شمار می روند متفقٌ علیه است. نینیان اسمارت بر این باور است که: «رفتار رهبران سیاسی غالباً متأثّر از اعتقادهای دینی ایشان است» او همچنین بر تأثیر «دین در رفتار رأی دهندگان و جلوه های دیگر رفتار یا مبارزه ی سیاسی» تاکید می ورزد. طبعا چنین رویکردی با توجه به موضوع این رساله و کشور ما ایران مورد تاکید این نوشتار نیز هست.
یکی دیگر از موضوعاتی که درباره فرهنگ سیاسی مد نظر پژوهشگران قرار دارد بحث طبقه بندی فرهنگ های سیاسی است. در این پژوهش طبقه بندی های اساسی تر و کلی تری مانند طبقه بندیِ فرهنگ سیاسی به فرهنگ سیاسی فرمانروایان و فرمانبرداران، فرهنگ سیاسی مطلوب و موجود (آرمانی و واقعی) و فرهنگ سیاسی معطوف به مصلحت عمومی و فرهنگ های سیاسی معطوف مصلحت خصوصی مورد تاکید می باشد. زیرا موضوع اصلی این رساله بررسی فرهنگ سیاسی مطلوب و آن هم در سطح فرمانروایان در نهج البلاغه بوده و فرضیه ی اصلی آن نیز دلالت بر آن دارد که مهمترین مولفه ی فرهنگ سیاسیِ مطلوب نهج البلاغه «مصلحت عمومی» است.
نکته ی مهم درباره نخستین طبقه بندی آن است که اکثر نویسندگان بر اهمیت فرهنگ سیاسی فرمانروایان در مقایسه با فرهنگ سیاسی توده ها تاکید کرده اند. آنان در این خصوص به تاثیر بیشتر فرهنگ سیاسی نخبگان حکومتی بر سمت و سو و شکل دهی نوع سیاست و حکومت در مقایسه با فرهنگ توده ها و تأثیر آن بر سیاست و حکومت و سمت وسوی آن اشاره کرده اند. در اهمیت فرهنگ سیاسی فرمانروایان از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است که: الناس علی دین ملوکهم. و از قول امام علی (ع) روایت شده است: الناس بامرائهم اشبه منهم بابائهم.فارابی بر این باور است «کردارها و گفتارهای حاکمان، که در رأس جامعه و مرکز توجه عموم هستند، تاثیری مستقیم بر اخلاق و روحیات مرد
م می گذارند». در نصیحه الملوک نیز آمده است که: «حکیمان گفته اند که خوی رعیت از خوی ملک زاید».
فرهنگ سیاسی را از منظری دیگر به فرهنگ سیاسی مطلوب و فرهنگ سیاسی موجود طبقه بندی می کنند. منظور از این طبقه بندی آن است که موضوع نگرش های رایج در هر فرهنگ سیاسی شیوه ی عملکرد دستگاه قدرت دولتی هم در شکل موجود و هم در شکل مطلوب آن است.
درباره ی این تقسیم بندی این نکته را نباید فراموش کرد که فرهنگ سیاسی اساساً امری توصیفی و علمی بوده و خالی از تجویز و ارزش گذاری است؛ مگر آن که پیشاپیش نوعی از نظم سیاسی را مطلوب قلمداد نماییم. چون هر نوع نظم سیاسی مقتضی نوعِ خاصی از فرهنگ سیاسیِ پشتیبان و متناسب با آن است. مثلا وقتی به دنبال عناصر تشکیل دهنده ی فرهنگ سیاسی مطلوبِ نهج البلاغه هستیم مفروض آن است که نظم سیاسیِ مورد نظر امام علی (ع) را پسندیده وآن را مطلوب خود می دانیم.از این رو آن نوعِ خاص از فرهنگ سیاسی که پشتیبان و سبب وجودی آن نظم سیاسی است را نیز مطلوب تلقی می کنیم.
یکی دیگر از این تقسیم بندیهایی که به نظر می رسد از نهایت اهمیت برخوردار بوده لکن تاکنون کمتر به آن پرداخته شده است طبقه بندی فرهنگ های سیاسی بر پایه ی بنیادی ترین شاخصه ی مربوط به سیاست و حکومت یعنی «مصلحت عمومی» است. از این نظر فرهنگ های سیاسی به دو دسته ی «فرهنگ های سیاسیِ معطوف به مصلحت عمومی» و «فرهنگ های سیاسی معطوف به مصلحت خصوصی» تقسیم می شوند.این تقسیم بندی مورد تأکید این پژوهش است زیرا می توان ادعا کرد که چنان چه «فرهنگ سیاسی معطوف به مصلحت عمومی» در سطح عمومیِ جامعه و به ویژه برای فرمانروایان جاری و ساری شود زندگی انسان معنادارتر و زیباتر شده و از صرفِ زیستن وارد مرحله ی «به زیستی» شده و علاوه بر این از این طریق می توان پلی به آخرت زد و چنین دنیایی است که می تواند مزرعه ای پر بازده برای آن جهان باشد. لازم به ذکر است که «مصلحت عمومی» مندرج در فرهنگ های سیاسی معطوف به مصلحت عمومی تنها به امور مادی و این دنیایی مردم مربوط نمی شود. بلکه بین در نظر داشت و رعایت مصلحت عمومی از سوی فرمانروایان و ایجاد یک فرهنگ عمومیِ متعالی و معنوی برای مردم نیز رابطه ای همسو وجود دارد.
فصل سوم
مصلحت عمومی
حکمت محض است اگر لطف جهان آفرین
خــــــاص کند بنده ای مصلحت عام را
(سعدی، دیباچه گلستان)