دکتر شریعتی
شریعتی رویکرد فلسفی یا فقهی صرف به مسئله عدالت اجتماعی را نمی پذیرفت ومعتقد بود عدالت،یک مبحث مجرد فلسفی یا کلامی نیست که بسیاری از متفکران مسلمان را از گذشته تا حال مشغول خود کرده بلکه یک مسئله ی اجتماعی است وجنبه اجتماعی آن بسیار مهم تر از جنبه های فلسفی وکلامی آن است وبه همین دلیل،معتقد است که مسئله عدالت اجتماعی از مسیر اصلی خود که همان جامعه است،خارج شده و به دامان مباحث فلسفی وکلامی کم فایده گرفتار آمده است.(جمال زاده ،۱۳۸۷ :۲۸).
او می نویسد:«اصل بر این است که نظام اجتماعی بر اساس عدالت باشد.چرا؟برای اینکه نظام آفرینش براساس عدالت است. بنابراین، کوششی که برای ایجاد استقرار عدالت در جامعه ام میکنم، از جنس کوششی است که برای ایجاد یک زندگی طبیعی در زندگی خودم وهماهنگ کردن نظام زندگی خودم با نظام آفرینش و طبیعت می کنم(شریعتی،۱۳۷۰: ۱۱۸).
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
شریعتی با عاریت گرفتن اصطلاحات مارکسیستی مختلفی مانند زیربنا و روبنا، تعریفی از عدالت اجتماعی را مطرح می کند: «عدالت عبارت است از تکیه بر اصل برابری طبقاتی و برابری حقوق انسانی براساس نظامی که زیر بنایش توحید و روبنایش عدالت جهانی» (شریعتی،۱۳۶۲: ۲۳۵-۲۳۴).
او توحید را به عنوان زیربنا و پایه نظام اجتماعی فرض می کند که منشأ حرکت و تحول است؛ یک جهانبینی است که لازمه آن نفی تضادهایی است که مانع پیشرفت و تعالی بشر است، اعم از اینکه این تضادها به گفته وی حقوقی، طبقاتی اجتماعی، سیاسی، نژادی، قومی، خاکی، خونی، ارثی، ذاتی، فطری یا اقتصادی باشد(شریعتی،بی تا: ۴۸-۵۰).و عدالت که بیشتر بر پایه اقتصادی تحلیل می کند و روبنا این نظام را اجتماعی قرارمی دهد(جمالزاده،۱۳۸۷: ۲۹).
شریعتی«عدالت به معنای برابری طبقاتی،نفی استثمار فرد از فرد و طبقه از طبقه، نفی تضاد و تبعض اقتصادی، حقوقی و اجتماعی. نیاز بزرگ کشورهای اسلامی در دنیا و جهان سوم است» (شریعتی،۱۳۶۲: ۲۳۵).
نظریه مبادله
هومنز نظریه تبادل رفتار اجتماعی را فعالیتی ملموس یاغیر ملموس وکم وبیش پاداش دهنده یا غرامت آمیز میان دست کم دو شخص در نظر می گیرد(ریتزر،۱۳۸۶:۴۲۴).
هومنز در یکی از قضیه های خود با عنوان “پرخاشگری-تایید"ودر قسمت مربوط به عواطف منفی بیان می کند که هرگاه شخص از کنش خود پاداش را که انتظار دارد به دست نیاورد یا تنبیهی را دریافت داردکه انتظارش را ندارد خشمگین خواهد شد و در چنین موقعیتی،احتمال بیشتری دارد که از خود رفتار پرخاشگرانه نشان دهد.بنابراین،وقتی شخص نتواند آنچه را انتظار دارد به دست بیاورد سرخورده خواهد شد(همان،۴۳۱-۴۳۰).
۲ـ۱۰ـ نظریات و اندیشمندان روانشناسان اجتماعی
لرنر[۸۴]
لرنر، از “مشارکت"(همدلی) به عنوان اصطلاحی در برابر"بی تفاوتی” استفاده می کند. همدلی مفهومی روانشناسی/ اجتماعی است و بنا به تعریف عبارت است از:« اقدامی در جهت ارتباط با دیگران به منظور درک همدیگر، یا به عنوان یک فرد دیگر و در جهت پیش بینی حدود و تواناییهای او».(کازنو، ۱۳۵۶: ۱۳۱۵). همدلی یا قدرت انتقال فکر دارای دو جنبه است: اول برون فکنی به معنی قدرتی که انسان میتوان خود را در قالب هر آنچه غیر است تصور کندو دوم درون فکنی که عبارت است از نسبت دادن شاخصههای هر آنچه غیر است به خود(سیف زاده،۱۳۷۳: ۱۱۷).
فرض اساسی بر این است که همدلی به معنی توانایی خود را به جای دیگران قرار دادن، صرفاً در جوامعی رخ میدهد که مشارکت انسانی قابل توجه است. وی در مطالعاتش در خاورمیانه و از جمله ایران به این نتیجه رسید که:
۱ـ میان وجود و استفاده از وسایل ارتباط جمعی با مشارکت سیاسی و اجتماعی.
۲ـ بین شهر نشینی و مشارکت اجتماعی.
۳ـ میان تحصیل و سواد با مشارکت همبستگی با معنایی وجود دارد که سومین مورد قویترین همبستگی در این میان است(مسعود نیا،۱۳۸۰: ۱۶۳).
لرنر انسانها را بر مبنای گرایشی به سه دسته تقسیم می کند: سنتی،در حال انتقال و نوگرا. سپس متذکر می شود که این انسان نوگرا است که به میزان بالائی مشارکت می کند. از نظر او انسان نوگرا با ویژگیهایی نظیر داشتن طرز فکر و دید جهانی نه محلی، شهر نشین بودن، داشتن قدرت انتقال فکر، با سواد بودن، مشارکت جویی و داشتن بینش غیر زاهدانه مشخص می شود. به طور خلاصه لرنر متغیرهای مستقلی از جمله سواد، شهر نشینی، استفاده از رسانه ها، تشکلهای جمعی و همانند آن را به کار میگیرد تا با الگوی نظری خود مشارکت را تبیین نماید که به تبع کاهش بی تفاوتی پدیدار میگردد( صداقتی فرد، ۱۳۹۲: ۴۰).
رابرت دال و تحلیل روانشناسی بی تفاوتی
رابرت دال[۸۵] در اثر خود با عنوان “تجزیه و تحلیل جدید سیاست” پس از ذکر اینکه انسان ذاتاً حیوانی اجتماعی است و برحسب ضرورت یا غریزه به زندگی اجتماعی روی می آورد، در نهایت با ارسطو هم آواز می شود که «انسان حیوانی سیاسی است»، دال معتقد است که انسان آنگونه که اجتماعی است، سیاسی نیست. ولی برای اجتماعی بودن خود اقدام به ایجاد سیستم های سیاسی می کند و در آن درگیر می شود.
اما به زعم او، همه انسانها به گونه ای مساوی، سیاسی نیستند. وی افراد را بر حسب میزان درگیری به گروه های قدرتمندان(بالاترین میزان درگیری)، قدرت طلبانطبقه سیاسی و طبقه غیر سیاسی (پایینترین میزان درگیری) تقسیم می کند. آنچه به بحث ما مربوط میگردد«طبقه سیاسی»[۸۶]و طبقه غیر سیاسی است.
طبقه غیر سیاسی
از نظر دال، طبقه غیرسیاسی طبقهای است که از درگیر شدن با مسائل سیاسی و عضویت در نهادها و انجمنهای سیاسی می پرهیزدو این طبقه، بی تفاوتها در بر میگیرد که در مقایسه با سایر قشرها(قدرتمندان، قدرت طلبان و طبقه سیاسی) تمایل کمتری به استفاده از فرصت های مشارکت در فعالیت سیاسی را دارند. دال با ذکر این نکته که اگر چه تفاوت هایی در زمینه مشارکت در نظامهای مختلف حکومتی وجود دارد ولی پدیده بی تفاوتی حتی در دموکراتیک ترین جوامع نیز شایع است، می پرسد چرا؟
دال با رویکردی روانشناختی در صدد پاسخ گفتن به این پرسش است. وی در تبیین بی تفاوتی در جوامع جدید، قضایای زیر را مطرح میسازد که بسیار به قضایای مطروحه«هومنز» در جامعه شناسی تبادلی شبیه است. از جمله مفاهیم کلیدی که در این دیدگاه که جامعه شناختی رفتاری خوانده می شود، مفهوم تقویت کننده ها یا پاداش است.
این قضایا عبارت اند از: قضایای شش گانه
۱ـ هرگاه شخصی بین شقوق پیش روی خود تفاوتهای بارزی احساس نکند و به آنها اهمیت ندهد، کمتر به سیاست خواهد پرداخت. به تعبیر دیگر، هرگاه شخص تصور کند که در صورت انتخاب، هیچ چیز عوض نخواهد شد، تمایل به مشارکت نخواهد داشت.
۲ـ هرگاه انسان فکر کند که نمیتواند در سیاست منشأ اثر گردد و ضمن درگیری و عمل سیاسی نتوانست منشأ تغییراتی گردد و احساس عدم کارآیی، بی تفاوت خواهد شد.
۳ـ هرگاه مردمدر ارزیابی خود متوجه شوند که پاداش حاصل از درگیری سیاسی از پاداش ناشی از فعالیت های دیگر ناچیز تر است، خود را کمتر درگیر سیاست می کنند.
۴ـ هرگاه مردم معتقد باشند که بدون مداخله آنها هم اقداماتی سیاسی رضایت آنها را جلب می کند احتمال مشارکت آنها کمتر می گردد.
۵ـ هرگاه شخص ببیند که دانش او محدودتر از آن است که بتواند با دخالت در سیاست به کارآیی کافی برسد، ترجیح می دهد در انزوا بماند.
۶ـ و بالاخره هر چه مشکلات وارد شدن در سیاست بیشتر باشد احتمال مشارکت کمتر خواهد بود.
طبقه سیاسی
از نظر دال قشر سیاسی آنهایی را شامل میگردد که در زندگی سیاسی مشارکت و فعالیت دارند. وی معتقد است که اگر همان مواضعی که باعث عدم مشارکت در افراد می گردد رفع شود،به صورت عوامل مثبت برای مشارکت در میآیند. به طور خلاصه میتوان گفت که فرد زمانی مشارکت خواهد داشت که:
۱ـ برای پاداشهای حاصل از مشارکت ارزش بیشتری قائل باشد.
۲ـ تصور کند که راه های ممکن پیش پایش قرار گیرند خیلی مهمتر از راه های دیگر هستند.
۳ـ از خودش مطمئن باشد می تواند در نتایج تصمیمات اثر بگذارد.
۴ـ معتقد باشد که اگر خودش خوب عمل نکند نتایج چندان رضایت بخش نخواهد بود.
۵ـ فکر کند که از دانش کافی برخوردار است.
۶ـ متوجه شود که برای پرداختن به عمل سیاسی، بنا نیست از موانع چندانی بگذرد (دال،۱۳۶۴: ۱۳۰).
ملوین سیمن[۸۷]
سیمن در زمرهی نحستین روانشناسان اجتماعی کوشیده است تا مفهوم” بیگانگی” را در قالب منظم و منسجم تعریف و تدوین کند. به نظر سیمن ساختار بوروکراسی جامعه مدرن شرایطی را ایجاد کرده است که انسانها قادر به فراگیری نحوه و چگونگی کنترل عواقب و نتایج اعمال و رفتارهای خود نیستند به نظر وی نحوه کنترل و مدیریت جامعه بر نظام پاداشهای ماخوذ از جامعه نمیتواند برقرار کند و در چنین وضعیتی احساس بیگانگی بر فرد مستولی می شود و او را با کنش منفعلانه و ناسازگارانه در قبال اجتماع سوق می دهد(محسن تبریزی،۱۳۸۱:۱۵۲).
سیمن بیگانگی را درباره پنج مفهوم بی قدرتی، بی معنایی،بی هنجاری، انزوا یا جدا افتادگی و خود بیزاری یا از خود غریبگی بررسی کرده که در زیر توضیح بیشتری در خصوص آن داده می شود.
۱ـ بی قدرتی: این مفهوم را سیمن از آثار ماکس وبر اقتباس نموده است. بی قدرتی از نظر سیمن به عنوان حداقل انتظاری است که فرد بتواند پیامدهای رفتار شخصی و اجتماعی خویش را کنترل کند. این مفهوم می تواند به معنای عدم توانایی اقتصادی و محرومیت نسبی و اجتماعی از یک سو و عدم خلاقیت فردی و آزادی عمل در حیطه های مربوطه به او باشد.
۲ـ بی معنایی[۸۸]:بی معنایی در معنای وضعیتی است که در آن حداقل رضایت از نتایج اعمال برای فرد وجود ندارد. مفهومی که سیمن از ایده مانهایم راجع به “عقلانیت جوهری” و"افزایشی"و"عقلانیت کارکردی"و نیز افزایش"عقلانیت کارکردی” و نیز عقلانیت اقتصادی وبر و پژوهش درباره شخصیت قدرت در کارهای آدرنو برگرفته است. در این حالت فرد با این احساس که هیچ راهنمایی برای گزینش عقیده، مسلک و رفتار خود ندارد، دچار نوعی ابهام و تردید می شود و در نتیجه قادر نیست در تصمیم گیریها، عقاید خود را با آنچه به لحاظ فرهنگی/ اجتماعی استاندارد و هنجارمند شناخته می شود تطابق دهد.
۳ـ بی هنجاری: به معنای وضعیتی است که طی آن جامعه ابزارهایی را که برای رسیدن به اهداف خود خواسته شده مورد نیاز است در اختیار فرد یا افراد نمیگذارد و لذا فرد با این تصور که برای دستیابی به اهداف ارزشمندابزار و وسایل نامشروع موردنیاز است به کنش های هدایت می شود که مورد تأیید جامعه نیست. این مفهوم از دیدگاه مرتن و دورکیم از مفهوم آنومی اقتباس شده است(همان، ۱۵۲- ۱۵۱).
۴ـ جدا افتادگی یا انزوای فرهنگی:این مفهوم معنای جدا افتادگی ارزشی و دور شدن از ارزشهای فرهنگی را در بر دارد. نظر سیمن در اینجا بیشتر متوجه روشنفکران است و در ورای آن نوعی جدا شدن اجتماعی روشنفکران از توده های مردم نهفته است.(توسلی،۱۳۸۲: ۳۵-۳۴)
۵ـ از خود غریبگی:تحلیل از خود بیگانگی به معنی غربت از خویشتن است. فروم در کتاب جامعه سالم مینویسد: منظور از خود بیگانگی شیوه تجربهای است که طی آن شخص خود را بیگانه احساس می کند. میتوان گفت او نسبت به خود غریبه شده و آنچه به روشنی در اینجا مورد نظر است، برخی شرایط آرمان اجتماعی انسان است که فرد از آنها بیگانه می شود. یکی از شیوه های بیان این معنا توجه به از خود بیگانگی به عنوان میزان رفتاری معین به پاداشهای قابل پیش بینی در آینده است، یعنی پاداشهایی که در بیرون از خود فعالیت وجود دارد(کوزر،۱۳۷۸: ۴۱۶ـ ۴۱۵).
معرف های بیگانگی