برای خوشبختی
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
عینک
طاعون
مادر
گوشواره
آینه
نمودار ۶٫ نمودار تفکیکی موضوعات آثار فاطمه ریسه
ناهید کبیری
ناهید کبیری در سال ۱۳۲۷ در کرمانشاه متولّد شد. پس از فارغالتّحصیل شدن در رشته علوم اجتماعی به عنوان کتابدار در کتابخانهی وزارت نفت به کار پرداخت. چند سالی را در آمریکا گذراند و در مدرسهی چهرهپردازی و گریم آموزش دید. در بازگشت به ایران کتاب آرایش و گریم از خانه تا صحنه را به چاپ رساند و به تدریس در زمینهی یوگا مشغول شد. چند دفتر شعر به چاپ رسانده و مجموعه داستانهایش را با نام جمعههای بارانی (۱۳۷۸)، رویای شیرین (۱۳۸۱) و پیراهن آبی (۱۳۸۳) منتشر کرده است.
خلاصه داستانها
بنفشه
راوی داستان دختری است به نام خدیجه که در خانوادهای بسیار فقیر در یکی از روستاهای رشت به دنیا آمد. او خانوادهی پر جمعیّتی داشت تا جایی که پدرش هر یک از فرزندان را برای کارگری به شهرها و روستاهای اطراف میفرستاد تا بتوانند شکمشان را سیر کنند. مادر راوی هم از شدّت فقر فرزند سه ماههاش را فروخت. خدیجه از کار در مزرعه بیزار است. زیرا آنجا پر از زالو است در نتیجه پدر و مادرش او را برای کلفتی به خانهی ارباب میفرستند. از آنجایی که خدیجه چهرهی بسیار زیبایی دارد، ارباب به او علاقهمند میشود در نتیجه همسر ارباب از او بدش میآید او مدام خدیجه را به انجام کارهای سخت و طاقتفرسا مجبور میکند. ولی وقتی تمایل ارباب به او بیشتر میشود عصمت (همسر ارباب) خدیجه را برای کار در منزل حوری خانم- فامیل ارباب- به تهران میفرستد. حوری خانم که زنی مهربان است نام او را بنفشه میگذارد و از او مراقبت میکند. خدیجه- بنفشه- در منزل حوری خانم بسیار خوشبخت است زیرا نه تنها زیاد کار نمیکند بلکه میتواند تلویزیون هم نگاه کند. او پنج سال در منزل حوری خانم میماند تا اینکه صفا برادرش به نزد او میآید و به او میگوید که ارباب شوهر خوبی برایش پیدا کرده است. خدیجه هنوز نمیداند شوهرش چه جور آدمی است و از خدا میخواهد یک شوهر خوش تیپ به او بدهد ولی وقتی به روستا میرسد ارباب که همسن پدربزرگش است به او میگوید که داماد خود اوست. خدیجه شوکه میشود و غش میکند.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفی¨
مسائل اجتماعی و فرهنگی x مسائل سیاسی¨
برگی در باد
داستان درمورد پسری است که او را دادا صدا میکنند و چند روز است که برای همیشه از خانه رفته است و پلیس جستوجو را برای پیدا کردنش شروع نموده. او پسری احساساتی، چاق، کچل و کمی کند ذهن است که در رستوران کار میکند و از اینکه روزی پانصد تومان حقوق میگیرد راضی است. هیچ کس با او صحبت نمیکند و دوستی هم ندارد. شنبه از نظر دادا روز آزادی است زیرا تنها در این روز است که میتواند به بازار برود و ناهارش را بیرون بخورد واحساس رهایی، اعتماد به نفس و شخصیت کند. دادا حدود یک ماه است که عاشق فردوس دوست خواهرش است او زنی شاد و پر انرژی و مهربان است که قرار است به زودی از همسرش طلاق بگیرد. فردوس تنها کسی بود که به دادا احترام میگذاشت و با او شوخی میکرد. دادا در رویاهای خود با فردوس حرف میزند و قصد دارد به او پیشنهاد ازدواج بدهد. یک روز بالاخره تصمیم میگیرد که هدیه ای برای فردوس خریده و ماجرا را به او بگوید ولی در همان روز میفهمد فردوس با شوهرش آشتی کرده و با هم به مسافرت رفتهاند. او درحالی که شوکه شده و ناراحت است، خانه را ترک میکند.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل سیاسی¨
جمعههای بارانی
راوی دانشجوی ایرانی است که در رشته پزشکی در دانشگاه زوریخ به تحصیل میپردازد او همیشه جمعهها عصر برای صرف چای به رستورانی میرود یک روز مردی ایرانی را در رستوران میبیند و عاشقش میشود مرد خودش را کارگردان و فیلمنامه نویس معرفی میکند آن دو هر جمعه همدیگر را ملاقات میکنند و زن بیش از پیش به او دل میبازد. آخرین جمعه ای که او مرد را میبیند مرد به او میگوید که متاهل است و نام همسرش مریم است و دو فرزند نیز دارد این خبر زن را شوکه میکند ولی با این وجود ذره ای از عشقش کم نمیشود. جمعهها میگذرد ولی دیگر آن مرد به رستوران نمیآید. زن به سراغ پانسیونی که مرد قبلاً آدرسش را به او داده بود میرود. ولی در عین ناباوری میفهمد که آن جا پانسیون نبوده بلکه آسایشگاه اعصاب و روان است آن مرد هم بیمار آنجا است که چون چند ماهی حالش خوب بوده به او اجازه داده بودند که جمعهها به مرخصی برود. زن گیج و مبهوت بازمی گردد درحالی که هوا همچنان بارانی است.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل سیاسی¨
سختگیری سیسترها
راوی داستان پسر نوجوانی است که در مدرسهی شبانهروزی (بوردینگ اسکول) در انگلستان زندگی میکند. او به خاطر تب و لرز و گلو درد به کلینیک مدرسه میرود. در آنجا بستری میشود و با دیدن میس میلر، پرستار آنجا به یاد مادرش میافتد. بهترین خاطرات او زمانی است که در ایران در کنار مادرش در خانهی قدیمیشان زندگی میکردند. مادرش در آن زمان که دوران جنگ بود شب شعرهایی بر پا میکرد و به خاطر
همان شعرها گروهی به منزلش میریزند و او را دستگیر کرده و زندانی می کنند. او عاشق مادرش است و مدام خاطرات با او بودن را مثل ایستادن در صف نفت و کوپن قند و شکر مرور میکند. پس از زندانی شدن م
ادر، خاله اش او را به انگلستان نزد پدرش که سالها پیش از مادرش جدا شده و با زنی انگلیسی ازدواج کرده بود و پسر دیگری هم داشت میفرستد. پدرش هم نام او را در این مدرسهی شبانهروزی مینویسد. راوی بسیار افسرده و تنها است. یکی از هم اتاقیهایش به نام جف که ناپدریاش او را به این مدرسه فرستاده بود، خودش را از درهای پرت و خودکشی کرده است و مرگ جف تأثیر بسیاری بر روی راوی گذاشته است.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل سیاسی¨
سه روز مانده به عید
راوی داستان دانای کل است. داستان در مورد زنی است که نقّاش و نویسنده است و تمام زندگیاش را وقف نوشتن کتاب و نقّاشی کرده است. و وقتی برای رسیدگی به همسر و دختر نه سالهاش ندارد. تا جایی که همسرش او را تهدید میکند که بین نقّاشی و او و فرزندش یکی را انتخاب کند. زن ناخودآگاه نگارش کتاب و نقّاشی کردن را انتخاب میکند. در نهایت همسرش او را طلاق میهد و دخترش را از او جدا میکند. زن که بعد از سالها تلاش پیاپی موفّق نشده است حتی برای انتشار یکی از کارهایش مجوّز بگیرد، حالا که سه روز مانده به عید تصمیم میگیرد زن خانه باشد و به واقعیّتهای یک زندگی معمولی برگردد. زن خوبی برای همسرش و مادر مهربانی برای دخترش باشد. او تلفن را بر میدارد و به منزل همسرش زنگ میزند ولی پیرمرد سرایدار از آن طرف سیم به او میگوید که خسرو (همسرش) و دخترش برای خواستگاری به شهرستان رفتهاند. زن با شنیدن این سخنان شوکه میشود و بعد از چهار ساعت گوشی را سر جایش میگذارد و در حالی که سوژهی بی نظیر و تازهای در ذهنش بوجود آمده به نوشتن میپردازد و به کلی فرموش میکند که سه روز به عید مانده است.
مسائل زنانx مسائل عاطفی¨
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل سیاسی¨
تعبیر
راوی داستان دانای کل است. سیمین زنی است که پانزده سال در خارج از کشور زندگی کرده و به انجام کارهای سخت و طاقتفرساپرداخته است. او غدهی کوچکی «به اندازهی گردو» در زانوی سمت چپش دارد و آن را عمل کرده. وقتی او در بیهوشی به سر میبرد، میبیند که در درون هواپیما نشسته و به سمت ایران در حرکت است و خلبان پرواز اعلام میکند که هواپیما تا دقایق دیگر در فرودگاه مهرآباد مینشیند. او از شادی در پوست خود نمیگنجد. ولی هر چه هواپیما میچرخد و جلو میرود نمیرسد ساعتها میگذرد ولی آنها به دلیل نقص فنّی نمیتوانند فرود بیایند. هواپیما مدام به زمین نزدیک میشود و همهی مسافران کوچه ها، خیابانهایشان را پیدا میکنند و حتی برای کسانی که برای استقبالشان به فرودگاه آمدهاند دست تکان میدهند، ولی هواپیما فرود نمیآید. او بیصبرانه منتظر است که هواپیما بنشیند و او به آپارتمان کوچکش برود و شب را با یاد کودکی و خاطرههایش بگذراند. او در سالن انتظار دوست صمیمیاش سهیلا را میبیند که به استقبالش آمده بود. در آخرین چرخش هواپیما سیمین شروع به گریه میکند و فریاد میکشد کمک کمک. بعد ناگهان صدای همسرش، حمید را میشنود که به او میگوید خدا را شکر به هوش آمدی. عمل موفقیتآمیز بود و تو نجات پیدا کردی.
مسائل زنان¨ مسائل عاطفیx
مسائل اجتماعی و فرهنگی¨ مسائل سیاسی¨
سقط جنین