یُقَـدِّرُ لـی کُفـراً فإن جِئتُه نَکی
وَ کـان إلی وادی جَهنَّـم سائِقی
أ أکـفرُ لِما شـاءَ لی الکفرَ ساعهً
وَ أخـلُدُ فی النیرانِ غَیـرَ مُفارقِ
بِقَلبـی أنَّ(…) یَهـدی عِبـادَه
فَأکُتُـم ما فی القلبِ کَتـمَ المُنافِقِ
(همان: ۳۲۱)
(در مقابل حقایق زندگی مردد ایستادهام و نمیدانم که آیا من خدا را خلق کردهام و یا خدا مرا. اگر تمام مردم مطمئن باشند که خدا آفریدگار آنهاست ممکن است حکیمی در بین آنها به این موضوع اطمینان نداشته باشد و بگوید: چگونه میتوانم به کسی معتقد باشم که برایم شر و بدی میخواهد و مرا همچون کینهتوزان مجازات میکند. کفر را برایم مقدر کرده و اگر هم کافر شوم نابودم میکنم و به جهنم میکشاند. آیا یک لحظه به کسی که مرا کافر آفریده، کفر بورزم و ابدالدهر در آتش بمانم؟! من با درونم به این رسیدهام که خداوند بندگانش را هدایت میکند و این اعتقاد را همچون منافقان در درون سینهام پنهان میکنم!)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
زهاوی در این بیت با بهره گرفتن از تعریض و کنایه، اشاره دارد به اینکه مردم در ذهن خود خدایی بوجود آوردهاند و خدای ذهنی خود را میپرستند و نه خدای یکتایی که شباهتی به خدای ساختگی آنها ندارد. خدایی که برای مخلوقات خود بدی میخواهد، یا کفر و ایمان هرکس در تقدیرات اوست و اختیاری برای تغییر آن ندارد، خدای ساختگی مردم است. مردم چنان پایبند به این وهمیات هستند که اگر کسی بگوید: خدا بندگانش را هدایت میکند، او را منافق میانگارند. بنابراین بیشتر مواردی را که زهاوی مطرح میکند، میتوان خرافات و اوهام نامید؛ چرا که آنها چیزی جز ساخته ذهن مردم ناآگاه و سطحینگر نبود.
از سوی دیگر وی هرچیزی که منطبق با منطق نباشد را رد میکند؛ زهاوی با تاثیرپذیری از ابوالعلا نسبت به همه چیز بدبین بوده و با دیدی شکآلود بدان مینگرد و گاهی آنها را بصورت سؤالی بیجواب در اشعار خود بیان میکند. البته در برخی موارد دچار افراط گردیده و حتی مسائلی چون کیفیت پل صراط را که احادیث بر آن صحه گذاشتهاند، مورد استهزاء قرار میدهد. بنابراین جای شگفتی نیست که اینگونه اشعار زهاوی بسیار بچشم میخورد. زمانی که او را بخاطر اشاعۀ این افکار متهم به گمراهی کردند، چنین میگوید:
لَقَـد نَسَبُـونی لِلضِـلالِ لأنَّنی
مُخالِفُهُـم فیما أقُول و أکتُبُ
وَ لَو أنَّنی شایَعتُـهُم فی جهـالَهٍ
لَکنتُ إلی الإیمانِ وَ الدینِ أنسبُ
وَقالُوا أتیتَ الکذبَ قُلتُ بَل الذی
یُصِرُّ علی الأوهامِ للکذبِ أقربُ
إذا کـانَ مَن قَد وافَقَ الحَقَّ کاذباً
فإنَّ الذی قَد خالفَ الحقَّ أکذبُ
(همان: ۳۳۱)
(مرا گمراه میخوانند چرا که در گفتار و نوشتار با آنها مخالفم و اگر پیرو گمراهی آنها بودم، حتما فردی دیندار و با ایمان میشدم. میگویند تو دروغ میگویی. پاسخ میدهم: آنکه بر وهم و خیال پافشاری میکند، دروغگو است. اگر کسیکه همراه حق باشد دروغگوست، پس آنکه مخالف حقیقت است دروغگوتر است)
و زمانی که او را ملحد و کافر خواندند چنین میگوید: