۲-۵-۳. واقع گرایی تهاجمی جان میرشایمر و تقابل بین آمریکا و چین
از دید میرشایمر، سیاست بین الملل همواره سودائی خطرناک و بیرحم بوده است و به احتمال زیاد چنین نیز باقی خواهد ماند. اگرچه شدت رقابت میان قدرت های بزرگ کم و زیاد خواهد شد، اما آنها همواره از یکدیگر واهمه دارند و بر سر کسب قدرت به رقابت می پردازند. درنظام بین الملل هیچ قدرتی که حامی وضع موجود باشد وجود ندارد، مگر هژمون وقت که قصد دارد موقعیت برتر خود را نسبت به رقیبان بالقوه اش حفظ کند. قدرت های بزرگ بندرت از نحوه توزیع قدرت راضی هستند بلکه برعکس انگیزه ای دائمی برای تغییر در جهت خواست خود دارند. آنها اغلب دارای تمایلات تجدیدنظرطلبانه می باشند و آگر به این نتیجه برسند که تغییر موازنه قوا با هزینه ای منطقی قابل تحقق است، در این راستا به استفاده از زور خواهند پرداخت(میرشایمر ۱۳۹۰: ۲)
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
میرشایمر بر مبنای این تئوری معتقد است که درگیری بین دو قدرت بزرگ چین و آمریکا در آینده امری اجتناب ناپذیر است. به اعتقاد وی کشورها با افزایش تدریجی قدرت، تمایلات تجدیدنظرطلبانه پیدا نموده و دیگر به جایگاه موجود خود در نظام بین المللی راضی نمی شوند و سعی می کنند منافع خود را از طریق تهدید دیگر کشورها تامین کنند. به اعتقاد میرشایمر چین با رشد اقتصادی فزاینده از چنین وضعیتی برخوردار است . مرشایمر بر مبنای تئوری واقع گرائی تهاجمی به این نتیجه می رسد که با افزایش توانائی های چین، الویت های این کشور نیز تغییر خواهد کرد و هنگامی که این اولویت های جدید با جایگاه آن کشور ناهمخوان جلوه کند درکنار تاثیر محرک های داخلی ازجمله رشد جمعیت و وضعیت منابع ، رفتار خارجی جدید آن کشور را شکل خواهد داد. (Vincent, 2013)
میرشایمر معتقد است در دنیای آینده همچنان دغدغه های اصلی، دغدغه های امنیتی و نظامی خواهد بود و قدرت های بزرگ هیچ فرصتی را برای تقابل و عقب راندن از دست نخواهند داد. در این باره، جان مرشایمر در دیدار خود از چین در سال ۲۰۰۳ متذکر شد که یک چین رشد یافته به طور اجتناب ناپذیر به دنبال کسب هژمونی منطقه ای است و منافع آمریکا در آسیا را تهدید می کند و تشدید رقابت امنیتی آمریکا و چین یادآور مواجهه گذشته آمریکا و شوروی می باشد، از این رو سیاست خارجی آمریکا باید خود را برای مقابله با چین آماده نماید. به اعتقاد مرشایمر آمال دولت چین از جمله آرزوی بازگرداندن مجدد تایوان تحت حاکمیت آن کشور قوه محرکه ای است که به احتمال زیاد باعث خواهد شد که چین تلاش نماید تا آمریکا را از منطقه آسیا بیرون کند. میرشایمر بر این باور است که چینی ها با اتخاذ دکترینی همانند دکترین مونروئه، تلاش خواهند نمود که خود را بصورت یک هژمون منطقه ای تثبیت نموده تا بتوانند فرصت به تحقق رساندن تمایلات خود را بوجود آورند. لذا این وضعیت منجر به یک سلسله منازعات خواهد شد که تعیین کننده وضعیت جابجائی قدرت در منطقه خواهد شد ( Vincent 2013).
برخی از تحلیل گران مسائل منطقه نیز معتقدند تئوری واقع گرائی تهاجمی برای تفسیر وقایع آسیا از جمله تحولات مرتبط با چین مناسب می باشد. برمبنای این دیدگاه شواهدی از تاریخ چین وجود دارد که نشان دهنده همخوانی نظریه واقع گرائی با تحولات آسیا می باشد. بر این اساس امپراطوری چین در طول تاریخ همواره اهمیت زیادی به استفاده از زور به هنگام افزایش قدرت داده و بدنبال فرصت مناسب برای افزایش قدرت بوده است. چینی ها در طول تاریخ هرگاه قدرتشان افزایش یافته است موضعی تهاجمی گرفته اند و هرگاه از قدرتشان کاسته شده است به لاک دفاعی فرو رفته اند. رفتار چین و دیگر قدرت های آسیائی در طول تاریخ نشان داده است که آنها نیز همانند همتایان اروپائی نسبت به توازن قوا حساس بوده و همواره بدنبال افزایش قدرت نسبی خود با هدف کسب برتری در شرق آسیا بوده اند. این دیدگاه برای اثبات نظر خود به شواهد تاریخی استناد نموده و وضعیت امپراطوری چین در دوره حاکمیت سلسله سانگ(Song Dynasty) از ۹۰۰ تا ۱۲۷۹ میلادی و نیز سلسله مینگ(Ming) از ۱۳۶۸ تا ۱۶۴۴ میلادی را ذکر می کنند. ( Wang 2004: 184)
از دیگاه مرشایمر نظریه رئالیسم تهاجمی به آمریکا به عنوان یک هژمون منطقه ای می نگرد که بدنبال حفظ وضعیت برتری خود در حوزه اوراسیا می باشد. به باور او این نظریه هم کشورهای تجدیدنظر طلب و هم کشورهای خواستار حفظ وضعیت موجود را دربرمی گیرد. وی در توضیح این موضوع می گوید هر دو دسته کشورها نگاه خود را به موازنه قوا دوخته اند با این تفاوت که کشور تجدیدنظر طلب
(چین) بدنبال تغییر موازنه قوا به نفع خود می باشد و کشور خواستار حفظ وضع موجود(آمریکا) در پی حفظ موازنه قوای موجود می باشد.( Wang 2004: 185)
فصل سوم
جایگاه آسیا – پاسیفیک در معادلات جهانی(بررسی تاریخی)
مقدمه:
آسیا بزرگترین قاره جهان است. این قاره دارای فرهنگ غنی و تمدن کهن می باشد و با جمعیتی بالغ بر ۳/۳ میلیارد نفر تقریباً نیمی از جمعیت جهان را در خود جای داده است. آسیا در گذشته به دلیل پراکندگی جغرافیایی، برخورداری از ادیان، فرهنگ و زبان های مختلف، نظامهای سیاسی و اقتصادی متفاوت و بروز اختلافات و جنگ ها نتوانسته است از خود تعریفی ارائه دهد که نمایانگر هویت آسیایی باشد. تحولات دهه های اخیر در نظام بین الملل که با شاخصه های جهانی شدن، منطقه گرایی و توجه جدی به رشد اقتصادی همراه بوده است، شرایط جدیدی را برای آسیا رقم زده است. در این میان شرق آسیا و منطقه آسیائی اقیانوس آرام از دیرباز صحنه برخورد منافع متعارض و عرصه رقابت قدرت های بزرگ زمان بوده و موقعیت خاصی را از لحاظ استراتژیک و اقتصادی در سیاست جهانی و روابط بین المللی احراز نموده است.
برای درک وضعیت و تحلیل تحولات کنونی نیازمند نگاه تاریخی و بررسی سیر تحولات و روندهای طی شده در این منطقه می باشیم. از آنجائیکه بسیاری از تحولات کنونی این منطقه ریشه در گذشته تاریخی آن دارد لذا بدون بررسی تاریخ تحولات این منطقه، درک تحولات کنونی کامل نخواهد بود. لذا در این فصل جایگاه سیاسی- اقتصادی آسیا پاسیفیک در معادلات جهانی مورد بررسی قرار خواهد گرفت. در واقع در این بخش تاریخچه منطقه و تحولات تاریخی آن در گذر زمان بصورت مختصر بررسی خواهد گردید. در این راستا تحولات این منطقه بصورت مجمل و در سه دوره تاریخی قبل از جنگ جهانی دوم، دوره جنگ سرد و دوره پس از جنگ سرد مورد بررسی قرار خواهد گرفت.
۳-۱. ویژگی های منطقه آسیا پاسیفیک
اقیانوس آرام یا پاسفیک بزرگترین اقیانوس و قاره آسیا بزرگترین قاره جهان است. این اقیانوس که یک چهارم کره زمین را می پوشاند، قریب نصف سطح آب های این کره خاکی را در برگرفته است. منطقه اقیانوس آرام از ۷ کشور پرجمعیت دنیا، ۵ کشور ( چین، روسیه، ژاپن آمریکا و اندونزی ) را در برمی گیرد. سه اقتصاد بزرگ دنیا ( آمریکا، چین و ژاپن ) در این منطقه قرار دارند و ۳ قدرت از ۵ قدرت هسته ای دنیا( آمریکا، روسیه و چین ) در این منطقه واقع شده اند. وجود تنگه ها، مجمع الجزایر، آبراه ها، شبه جزایر، و جزایر متعدد، موقعیت استراتژیک پیچیده ای را برای منطقه بوجود آورده که می تواند باعث بروز برخوردها و مناقشات میان قدرت های ذینفع شود. بیش از ۱۰۰ سال قبل ویلیام سیوارد، وزیر خارجه وقت آمریکا گفته است:
«از این پس علیرغم اینکه امور بازرگانی و سیاسی در اروپا گسترش می یابد، ولی بتدریج از اهمیت آن کاسته خواهد شد. به عکس اقیانوس آرام، کشورهای حاشیه آن و جزایر اقیانوس آرام، کشورهای حاشیه آن و جزایر اقیانوس مذکور و منطقه پهناور آن در آینده به صحنه عمده وقایع مهم جهانی بدل خواهد شد.»( دفتری و قوام ۱۳۶۹: ۳)
قریب ربع قرن بعد از این سخنان، جان هیز، یکی دیگر از وزرای خارجه آمریکا چنین بیان داشت:
«مدیترانه دریای گذشته بود؛ اقیانوی اطلس اقیانوس امروز است؛ اما اقیانوس آرام به آینده تعلق دارد.» (دفتری و قوام ۱۳۶۹: ۳)
در اواخر قرن نوزدهم روسیه و آمریکا دارای یک سلسله منافع اقتصادی و استراتژیک در حوزه شمالی اقیانوس آرام بودند. روسیه درصدد آن بود تا ضمن دسترسی به سواحل آب های گرم و بهره گیری از امکانات بالقوه کشاورزی اطراف رودخانه آمور، خلاء قدرت ناشی از ضعف چین را در منچوری و کره پر نماید. آدمیرال ماهان به رهبران وقت آمریکا توصیه کرد تا ضمن ساختن ناوهای جنگی ، افق سیاسی خود را بسط دهند. پس از شکست اسپانیا از آمریکا و الحاق هاوائی به کشور اخیرالذکر، آمریکا در عمل به صورت یک قدرت امپریالیستی در بخش اقیانوس آرام در آمد. در سال ۱۹۰۰ یکی از سناتورهای جمهوریخواه آمریکا به نام البرت بوریج اظهار داشت که هر قدرتی که بر اقیانوس آرام حکومت کند برجهان مستولی خل ۱۹۰۰ یکی از سناتورهای جمهوریخواه آمریکا به نام البرت بوریج اظهار داشت که هر قدرتی که بر اقیانوس آرام حکومت کند برجهان مستولیواهد شد. جنگ ۵-۱۹۰۴ روسیه و ژاپن که منجر به انقلاب ۱۰۵ روسیه گردید، درعمل منطقه شمالی اقیانوس آرام را به صورت یک منطقه کلیدی در سیاست و روابط بین المللی در آورد. قبل از وقوع جنگ مزبور تئودور روزولت که نقش میانجی را در این جنگ ایفاء کرده بود اظهار داشته بود که آمریکا در اقیانوس آرام به مثابه اقیانوس اطلس دارای منافع حیاتی است.( دفتری و قوام ۱۳۶۹: ۴)
جنگ جهانی دوم اولین نبرد جدی در شمال اقیانوس آرام به شمار می رفت که در آن کلیه کشورهای این حوزه ( بجز کره که در آن زمان مستعمره ژاپن یه شمار می رفت) شرکت داشتند. بعد از پایان جنگ جهانی دوم، آمریکا با چالش های نظامی و اقتصادی چندانی در این منطقه مواجه نشد زیرا کلیه رقبای آمریکا یا پس از شکست در جنگ و یا پس از پیروزی در آن از میان رفته و یا روبه تحلیل گذاردند. اما این جنگ بسیاری از مسائل ارضی و مرزی دولت های واقع در این منطقه را حل نشده باقی گذاشت. حتی می توان گفت که یک سلسله منابع جدید مناقشه بر اختلافات ارضی گذشته افزوده شد. برای نمونه باید به اختلافات شوروی و ژاپن در ناحیه آسیای شرقی بر سر چهار جزیره شمالی، میان چین و شوروی در سرتاسر مرز طولانی دو کشور و نیز به مسائلی که در ارتباط با قلمروهای آبی ژاپن، کره، چین و تایوان در گذشته وجود داشته اشاره کرد.( دفتری و قوام ۱۳۶۹: ۵-۴)
در حال حاضر نیز بر سر دریای چین جنوبی و جزایر واقع در آن، میان چین، برونئی، تایوان، مالزی، فیلیپین و ویتنام اختلاف وجود دارد، همچنین چین با ژاپن، روسیه و هند اختلاف سرزمینی و مرزی دارد، ژاپن و روسیه نیز با یکدیگر اختلافات مرزی دارند. به اینها باید مسائل بغرنج موجود میان چین و تایوان را نیز افزود.
شرق آسیا امروزه بیش از۳۰ درصد از تولید ناخالص ملی جهان را در اختیار دارد. این منطقه از جهان نه تنها از لحاظ اقتصادی، بلکه از لحاظ جمعیتی نیز در مقام نخست جهانی قرار دارد. حوزه شرق آسیا و اقیانوسیه با حضور رو به رشدترین اقتصادهای جهانی و برخورداری از نقش بسیار مهم و روبه رشد آن در معادلات و رقابت های جهانی در حال تبدیل شدن به یکی از مهم ترین مراکز ثقل استراتژیک جهان می باشد. این منطقه بر مبنای ویژگی های اقتصادی سیاسی و امنیتی آن، محل تلاقی سیاست قدرتهای بزرگی چون ایالات متحده آمریکا، ژاپن، چین و روسیه در کنار برخی بازیگران دیگر همچون مجموعه کشورهای آ. سه. آن می باشد. ظرفیت عظیم اقتصادی منطقه همراه با توان تکنولوژی و نظامی، قدرت فوق العاده مالی و زمینه های سیاسی وفرهنگی و اجتماعی آن چشم انداز روشنی را برای آینده منطقه فراهم نموده است .
ویژگی استراتژیک منطقه شرق آسیا از یک سو و پویایی بالقوه و بالفعل اقتصادی آن از سوی دیگر، عمده ترین گرایش حاکم بر منطقه خاور دور) آسیای جنوب شرقی و اقیانوسیه است). این منطقه کانون مهم تمرکز سرمایه، تکنولوژی و تحقیقات علمی و فنی مستمر و سریع می باشد. پیشرفته ترین و پویاترین اقتصادهای دنیا با برخورداری از بالاترین میانگین رشد جهان در این منطقه متمرکز هستند. توانمندی اقتصادی برتر ژاپن، اصلاحات روبه پیشرفت اقتصادی چین، تجربیات قابل توجه کشورهای تازه صنعتی شده و حرکت روبه رشد اقتصادی آ. سه . آن مهم ترین کانون های تحولات اقتصادی در منطقه شرق آسیا به شمار می روند(Bashgah 2013).
در بررسی مسائل منطقه اسیا پاسیفیک ، تفکیک و بررسی وضعیت در سه دوره مجزا می تواند راهگشا باشد.
الف) دوره قبل از جنگ جهانی دوم که برای داشتن فهم بهتر از رویدادهای این منطقه مناسب است مختصری از سابقه تاریخی این منطقه که بستر ساز تحولات پس از جنگ جهانی دوم گردیده است مورد توجه قرار گیرد.
ب) دوره پس از جنگ دوم جهانی تا پایان یافتن جنگ سرد که در سه دهه نخست آن، منطقه شاهد مبارزات ضد استعماری و درگیری های ایدئولوژیک بود وپس از آن یعنی از اواخر دهه ۱۹۷۰ تمرکز عمده بر توسعه اقتصادی، در نزد دولت های منطقه بود. پیامد این تمرکز، ظهور اقتصادهای مبتنی بر بازار آزاد و صادرات محور بود که البته با دخالت مستقیم و مدیریت دولت های توسعه گرا به وجود آمد.
ج) دوران پس از فروپاشی نظام شوروی سابق و پایان جنگ سرد که معادلات قدرت را در سرتاسر سیستم بین الملل از جمله منطقه آسیا پاسیفیک برهم زد و شرایط کاملاً جدیدی را در این منطقه فراهم کرد.
۳-۲. اوضاع منطقه آسیا پاسیفیک قبل از جنگ جهانی دوم:
بسیاری از مسائل امروزی آسیا پاسیفیک ریشه های عمیق تاریخی دارند. لذا نگاهی مختصر به سابقه تاریخی این منطقه ما را در شناخت بهتر مسائل آن بهتر یاری می کند.تاریخ این منطقه در سالهای دور را می توان به دو دوره کلی تمدن های سنتی و امپریالیسم تقسیم نمود.
۳-۲-۱. عصر تمدن های سنتی
آنچه که می توان به عنوان نقطه بارز در سابقه تمدنی این منطقه در دوره تمدن های سنتی ذکر نمود غالب بودن تمدن چینی در این منطقه می باشد. چینی ها برای هزاران سال تمدن غالب این منطقه بوده اند و در زمینه های علم، کشاورزی، صنعت، تجارت و فلسفه، نقش برجسته ای در این منطقه داشته اند. تمدن ژاپنی نیز از جمله تمدن های دیگر این حوزه است که هرچند از تمدن چین تاثیرپذیری داشته است ولی در محدوه سرزمینی ژاپن بصورت مستقل نیز روبه توسعه بوده است، هرچند که ژاپنی ها مشی انزوای خود از جهان خارج را اتخاذ کرده بودند. حاکمان ژاپن به چین احترام نمی گذاشتند زیرا بر اساس جهان بینی چینی ها، مردمی که خارج از حوزه نفوذ تمدنی چین قرار داشتند بعنوان بربرها شناخته می شدند و تعامل زیادی با آنها صورت نمی پذیرفت. در جنوب شرق آسیا نیز علاوه بر تمدن چینی، تمدن هندی
(هندوئیسم و بودیسم) و تمدن اسلامی تاثیر زیادی در این منطقه داشته است (McDougall 2007: 8).
۳-۲-۲. عصر امپریالیسم
هرچند اروپائی ها از قرن پانزدهم به بعد پا به این منطقه گذاشتند ولی عمدتا اهداف تجاری را دنبال می کردند و برخی از مبلغان مسیحی نیز به تبلیغ دین مسیح در این منطقه پرداختند. اروپائی ها به تاسیس مراکز و برج و بارو برای تجارت در این منطقه مبادرت نمودند که گاهی از اوقات این تاسیسات تحت کنترل سیاسی قدرت های اروپائی در می آمد. پرتغالی ها نخستین قدرت اروپائی بودند که وارد این منطقه شدند. مالایا(مالزی) و ماکائو(چین) مهمترین مراکزی بود که تحت سیطره آنها درآمد. اسپانیا فیلیپین را تحت کنترل خود قرار داد و هلند نیز هند شرقی( اندونزی ) را تحت سیطره خود گرفت. بریتانیا و فرانسه نیز از قرن هجدهم در این منطقه که در آن زمان به شرق دور معروف بود حضور پیدا کردند. اروپائیان در پناه برتری صنعتی، اقتصادی و نظامی، سلطه خود را بر سایر مناطق استوار کردند. جریان توسعه طلبی که از قرن شانزدهم آغاز شده و در دو قرن هفدهم و هجدهم با آهنگ ملایمی ادامه یافته بود در قرن نوزدهم شدت بی سابقه ای یافت(بزرگمهری ۱۳۸۸: ۹۳).
فشار قدرت های خارجی برای تسلط بر منطقه شرق آسیا در خلال قرن ۱۹ بوقوع پیوست. این فشارها در بخش شمال شرق آسیا متفاوت تر از جنوب شرق قاره بود. در شمال شرق آسیا قدرت های امپریالیستی بدنبال ایجاد سلطه بودند ولی بر الحاق سرزمینی پافشاری نمی کردند. آنها برای دستیابی به اهداف استراتژیکی و اقتصادی شان ابزارهای دیگری در اختیار داشتند. این وضعیت بویژه در ارتباط با چین مصداق داشت. از زمان جنگ تریاک در سال ۱۸۴۲(بین بریتانیا و چین)، چین مجبور به اعطای امتیازات فراوانی به قدرت های غربی از طریق تعدادی از معاهدات نابرابر گردید. بعضی از این امتیازات، سرزمینی ( هنگ کنگ به عنوان یک مثال شاخص) بود. ضعف چین باعث گردید که امتیازات دیگری همچون سیستم فرا سرزمینی نیز به چین تحمیل گردد که بر اساس آن غربی ها تابع قوانین کشور متبوع خود بودند و نه قوانین چین. در این دوره انگلیس، فرانسه، آمریکا و روسیه دارای حوزه های نفوذ در نقاط مختلف چین بودند (McDougall 2007: 10).
در شمال شرقی آسیا، ژاپن نیز تحت فشارهای قدرت های غربی قرار داشت اما نتایج آن با چین متفاوت بود. در اواسط قرن نوزدهم معاهدات نابرابر و سیستمی بر ژاپن تحمیل شد که مزایای تجاری زیادی برای غربی ها داشت. با طرح احیای ژاپن توسط امپراطور میجی[۲۲] در سال ۱۸۶۸، ژاپن قدم هائی را برای تقویت سیستم سیاسی و اقتصادی در داخل برداشت. هدف از این اصلاحات مقاومت در مقابل تعدی بیشتر غربی ها و رقابت با قدرت های غربی بود. این اصلاحات بسیار موفقیت آمیز بود بگونه ای که در اواخر قرن نوزدهم ژاپن خود در کنار قدرت های غربی به بهره برداری از چین می پرداخت و با روسیه در شمال شرقی آسیا قویاً رقابت می نمود. ژاپنی ها در پی پیروزی در جنگ با چین(۱۸۹۵-۱۸۹۴) تایوان را تصرف نموده و سپس در جنگ با روسیه (۱۹۰۵-۱۹۰۴) بطرز شگفت آوری روسیه را شکست داده و سرزمین منچوری را تحت کنترل خود گرفتند. ژاپن متعاقباً در سال ۱۹۱۰ کره را مستعمره خود نمود (McDougall 2007: 10).
درخلال دهه ۱۹۳۰ و اوائل دهه۱۹۴۰ مهمترین تهدید سرزمینی برای چین از سوی ژاپن رخ داد. درگیری های داخلی بین کمونیست ها و ملی گراها باعث ضعف چین شده بود و به همین دلیل در سال ۱۹۳۱ ژاپنی ها با بهره گرفتن از این وضعیت با حمله به منچوری این منطقه را تصرف کردند و متعاقباً در ۱۹۳۷ با چین وارد جنگ شدند که مناطق وسیعی از شمال و شرق چین را در برمی گرفت.
در مقایسه با شمال شرق آسیا، در منطقه جنوب شرقی آسیا توسعه سرزمینی از سوی قدرت های غربی نمود چشمگیری داشت. عمده ترین قدرت های استعمارگر در این منطقه بریتانیا، فرانسه و هلند بودند. بریتانیا سرزمین های برمه، شبه جزیره مالایا[۲۳]، سنگاپور و بورنئو[۲۴] را تحت سیطره خود گرفت. فرانسه نیز کنترل ویتنام، کامبوج و لائوس را در دست گرفته بود. هلند نیز اندونزی را در اختیار داشت. علاوه بر این سه قدرت اروپائی، ایالات متحده نیز که پس از شکست دادن اسپانیا در جنگ سال ۱۸۹۹ کنترل فیلیپین را بدست گرفته بود، قدرتی استعماری بشمار می رفت. در اواخر قرن نوزده جنبش های ملی گرائی در تعدادی از کشورهای جنوب شرق آسیا بویژه در ویتنام و اندونزی برای قدرت های غربی چالش آمیز شد. هرچند بزرگترین چالش برای سیستم استعماری در این منطقه از ژاپن ناشی می شد که بدنبال توسعه نفوذ در جنوب شرقی آسیا با هدف تامین مواد خام برای صنایع خود بود. ژاپنی ها در اواخر قرن نوزدهم، دیگر قدرتی کوچک و منزوی نبودند و مانند دول اروپایی به بازارهای جدید و کسب مستعمره نیاز داشتند.. درنتیجه روند سیاست استعماری خود را در دو منطقه منچوری و کره آغاز کردند که این سیاست مقابله دول اروپایی را بطور جدی بدنبال داشت(بزرگمهری ۱۳۸۸: ۱۲۵).
۳-۳. منطقه آسیا پاسیفیک پس از جنگ جهانی دوم و دوران جنگ سرد
مهمترین تحولات منطقه آسیا پاسیفیک که به شکل گیری نظمی جدید در این منطقه انجامید در دوره جنگ سرد (۱۹۴۵-۱۹۸۹ ) روی داد. این تحولات عبارتند از : نقش های جدید ژاپن و چین در عرصه بین المللی ، جایگاه برتر آمریکا در این حوزه، درگیری های جنگ سرد در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ ، استعمار زدایی در آسیای جنوبشرقی و درگیری های پس از آن ، درگیری شوروی و چین، بهبود رابطه آمریکا و چین در دهه ۱۹۷۰، شکل گیری آسه آن.
۳-۳-۱. تحولات اواخر دهه ۱۹۴۰:
تحولات اواخر دهه ۱۹۴۰ بستر ساز روابط بین المللی در حوزه آسیا پاسیفیک در دوره پس از جنگ جهانی دوم و جنگ سرد بوده است. ایالات متحده آمریکا که ژاپن شکست خورده از جنگ را اشغال نموده بود تصمیم گرفت تا در راستای استراتژی مهار کمونیسم، از ژاپن یک متحد برای خود بسازد. بر همین اساس نیز بود که علیرغم فضای خصمانه ناشی از جنگ بین دو کشور، آمریکا معاهده صلح را در سال ۱۹۵۱ با ژاپن امضاء نمود و با امضاء معاهده امنیتی متقابل ، ژاپن به سیستم درحال ظهور متحدین آمریکا پیوست.
درحالیکه تحولات در ژاپن در راستای اهداف آمریکا برای دوره جنگ سرد قرار داشت، تحولات در چین مسیر معکوسی را طی می کرد. در هنگامه جنگ جهانی دوم آمریکا انتظار داشت که چین نقش جایگزین را برای ژاپن در شرق آسیا ایفاء کند. به همین دلیل چین عضویت دائم شورای امنیت را کسب کرد. ولی با شکست ژاپن در جنگ، یک جنگ تمام عیار داخلی در چین بین کمونیست ها و ملی گرایان از سرگرفته شد که آمریکائی ها مایل به پیروزی ملی گرایان در آن بودند. این درحالی بود که جایگاه ملی گراها بواسطه جنگ با ژاپن تضعیف گردیده بود و کمونیست ها در موقعیت برتری قرار داشتند. در دوره ۱۹۴۹-۱۹۴۵ کمونیست ها از مواضع خود در شمال کشور بتدریج به سمت جنوب حرکت کرده و در ۱۹۴۹ کنترل تمامی سرزمین چین را بدست گرفتند و در اول اکتبر همین سال تاسیس جمهوری خلق چین را اعلام نمودند این تحول پیامد های عمده ای را در وضعیت منطقه آسیا پاسیفیک بدنبال داشت. ایالات متحده ظهور چین را به معنای ارتقاء موقعیت شوروی تفسیر نمود و بطور مشخص یک اتحاد بین شوروی و چین در سال ۱۹۵۰شکل گرفت. هرچند که انقلاب چین از حمایت قوی استالین برخوردار نبود و رهبر وقت شوروی مناسبات خوبی با ملی گرایان چینی داشت. اختلافات شوروی و چین از سوی رهبران دو کشور عمدتاٌ پنهان نگه داشته می شد و تنها در دهه بعد بود که این اختلافات شکل آشکارتری بخود گرفت. (McDougall 2007: 12).
در جنوب شرق آسیا تحولات اواخر دهه ۱۹۴۰ بیشتر در قالب مسئله استعمار زدائی نمود پیدا کرد. با شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم، دو قدرت استعماری فرانسه و هلند بدنبال احیاء جایگاه قبل از جنگ خود در منطقه برآمدند ولی با جنبش های ملی گرائی در کشورهای منطقه مواجه شدند. در ویتنام جنبش کمونیستی ویت مین با فرانسوی ها وارد جنگ شد . آمریکائی ها نیز به ویت مین ها با دیده تردید می نگریستند زیرا معتقد بودند پیروزی این جنبش باعث تقویت جایگاه چین و شوروی در منطقه خواهد شد. در اندونزی نیز جنیش ملی گرائی به مبارزه با استعمار هلند پرداخت که منجر به استقلال اندونزی در سال ۱۹۴۹ گردید. آمریکا در سال ۱۹۴۶ به فیلیپین استقلال بخشید و بریتانیا نیز در ۱۹۴۸ با استقلال برمه موافقت نمود (McDougall 2007: 13).
۳-۳-۲. امضاء معاهده صلح با ژاپن:
در حدود نیم قرن پیش و در تاریخ ششم سپتامبر ۱۹۵۱ ، ۴۹ کشور در سان فرانسیسکو گردهم آمدند تا به انعقاد معاهده صلح در باب جنگ جهانی دوم با ژاپن بپردازند که به آن “معاهده صلح سانفرانسیسکو”[۲۵] گفته می شود. این معاهده و ترتیبات سیاسی- اقتصادی حاشیه ای آن از اهمیت چشمگیری برخوردار می باشند و در شکل بندی مسائل آسیای شرقی و اقیانوسیه نقش بسزایی داشته است. نظم سیاسی- اقتصادی بنیان گذارده در آن زمان در پیوند نزدیک با ترتیبات پسینی مربوط بدین منطقه می باشد، بطوریکه می توان از نظم حاکم بر این منطقه تحت عنوان سیستم سان فرانسیسکو یاد کرد(معمای امنیت در آسیای شرقی : riirpolitics.com).
اصطلاح سیستم سان فرانسیسکو[۲۶] به طور عمده در مورد ساختار تعهدات سیاسی، نظامی و اقتصادی میان ایالات متحده آمریکا از یک سو و متحدان آن در منطقه از سوی دیگر که با معاهده صلح ۵۱-۱۹۵۰ تسریع گردید، اطلاق می گردد. برخی از مولفه ها، همانند معاهده آنزوس[۲۷] در جولای۱۹۵۱ ، پیمان امنیتی ایالات متحده و فیلیپین در آگوست (۱۹۵۱) ، پیان های امنیتی متقابل با کره جنوبی (۱۹۵۴)، تایوان (۱۹۵۴) و ویتنام جنوبی (۱۹۵۶) به دنبال معاهده صلح سان فرانسیسکو منعقد گردیدند که منجر به گسترش منطق آن، در عرصه آسیای شرقی و اقیانوسیه شد. شبکه اتحادهای دوجانبه موسوم به سیستم سان فرانسیسکو، مهمترین شاخصه حضور ایالات متحده در منطقه آسیا پاسیفیک در دوران پس از جنگ جهانی دوم می باشد. عمده ترین مشخصه های این سیستم عبارتند از :
۱- شبکه ای متراکم از اتحادهای دوجانبه
۲- فقدان ساختارهای امنیتی چندجانبه
۳- عدم تقارن شدید در روابط امنیتی و اقتصادی طرفین اتحادها
۴- اولویت ویژه قائل شدن در مورد ژاپن
۵- دسترسی تجاری آزاد به بازارهای ایالات متحده توام با مساعدت های نسبتا محدود در زمینه امر توسعه (معمای امنیت در آسیای شرقی : riirpolitics.com).
هدف عمده در شکل دهی به این سیستم در سال های اولیه، اطمینان بخشی به کشورهای منطقه در مقابل تجاوز نظامی ژاپن از یک سو و فراهم سازی شرایط اقتصادی مناسب برای پیشرفت ژاپن به عنوان موتور رشد و توسعه در پاسیفیک بود. در آغاز دوران جنگ سرد و رویارویی دو ابرقدرت آمریکا و شوروی سابق، نظام امنیتی در منطقه شمال شرق آسیا شباهت زیادی به سیستم مشابه در اروپای تقسیم شده آن زمان داشت. تقسیم شبه جزیره کره به دو نیم کره در حقیقت منطقه شمال شرق آسیا را به دو مثلث شمالی -جنوبی تقسیم کرد مثلث شمالی شامل اتحاد شوروی سابق، چین و کره شمالی و مثلث جنوبی دربرگیرنده آمریکا، کره جنوبی و ژاپن بود.
۳-۳-۳. تحولات دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰