۵-خط، خط اشارت به تعیّنات عالم ارواح است که اقرب مراتب وجود است به غیب هویّت در تجرّد و بی نشانی(لاهیجی، ۴۹۴:۱۳۸۱)
صاحب ریاض العارفین، خط را ظهور تعلّق ارواح به اجسام می داند.(هدایت، ۳۹:۱۳۱۶)
خط کنایه از موی تازه روییده برصورت(لغت نامه)یعنی خط سبز، چون ریش رستنی است.ودرست معلوم نیست که خط خوبان راچرا سبز یا زنگاری شمرده اند.البته سبزفقط به معنی رنگ سبز نیست به معنی دمیده ، رسته ، وروییده هم هست که با خط سبلت یاریش تناسب دارد.(خرمشاهی،۱۳۶۶: ۳۵۲) / آوردن ضمیر شخصی او برای غیر انسان ویژگی سبکی است./
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۶-مصراع دوم پارادکس دارد، خوش وقت دلی کز غم عشق تو حزین است./ پارادکس یعنی،شاعر دو مفهوم به ظاهر متضاد را درکلام خود آن گونه به کار ببرد که برای شنونده قابل قبول باشد. (صادقیان، ۱۳۷۸: ۱۰۳)/
۷-مرهم لطف ونشتر کین، تضاد وتناسب / زخم جفا، تشبیه بلیغ اضافی/
غزل ۳۱۱
ای که می پرسی که با دل هم سخن در خانه کیست مار گنج عشق یار از عقل ما کی دم زند کی زند بر سینه سنگ از دست دل دیوانه وار من نمی گویم که بود از باده شب هست و خراب چرخ هم در کینۀ عاشق بود سنگ غمش حال پیر می فروش از من مپرس ایشیخ شهر جان من خلقی ز عشقت گر چو اهلی دم زنند |
طوطی حیران چه می داند که در آیینه کیست غیر محرم آگه از نقد دل گنجینه کیست هر که در یابد که با دل همنشین در سینه کیست ز گست گوید که مست از باده دوشنبه کیست جان من در عالم عشق از حسد بی کینه کیست من چه می دانم که شیخ مسجد آدینه کیست خود تو می دانی کز ایشان عاشق دیرینه کیست |
وزن : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلات / بحر رمل مثمن مقصور
موضوع کلی: عشق وتقابل عقل وعشق
غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-طوطی وآیینه ، تناسب /
۲- مار وگنج، تناسب واشاره به عقیده عوام که هرجا گنج اسنت مار وجود دارد./گنج عشق تشبیه بلیغ اضافی/ عقل وعشق، تضاد/
۳-سنگ کسی بر سینه زدن، کنایه از حمایت کردن کسی/
۵-نرگس استعاره ازچشم/پیر، رجوع کنید به غزل ۳۰۷/
۶-دم ، مجاز از سخن گفن و دم زدن کنایه از حرف زدن است./ از عشق کسی دم زدن کنایه از عاشق بودن/
غزل ۳۱۲
عند لیب از حسن گل افروختن داند که چیست او که صبر آموزدم دوزی اگر عاشق شود هر که همچون غنچه بشکافد دل پر حسرتش پیر کنعانی که چشم از روی یوسف دوخته است برق غیرت شمع را اهلی بی پروانه سوخت |
هر که با شمعی در افتد سوختن داند که چیست تلخی عاشق به صبر آموختن داند که چیست از تو حسرت در درون اندوختن داند که چیست دیده از روی جوانان دوختن داند که چیست کاتش از داغ ستم افروختن داند که چیست |