* «صدای آواز طاهرخان: گل چهره مپرس آن نغمهسرا از تو چرا جدا شد/ گل چهره مپرس پروانه تو بی تو کجا رها شد/ مپرس، مپرس/ مرنجان دلت را خدا، رها کن غمت را رها کن/ مخور غم مخور غم نگارا/ مخور غم مخور غم نگارا/ گل چهره مپرس آن نغمهسرا از تو چرا جدا شد/ مپرس، مپرس» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۱۱۹۳)
* «طاهرخان: غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی/ نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو/ تو کافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسم/ که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو/ اگرچه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری/ به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو/ غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی/ نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۱۱۹۴)
همچنین در آخر داستان، هنگامی که «طاهر» در بستر بیماری به سر میبرد، در توصیف وضع و حال خود نزد «آقا فرج» چنین میگوید:
* «طاهرخان: …از مستی تب، طاهر شده سرمست. حکایت شیرین این سفر، نمکش خون طاهره» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۱۱۹۳)
کلمات «شیرین»، «خون» و «سرمستی»، «فرهاد»، عاشقپیشه نامدار ادب پارسی را به یاد میآورد که از فرط عشق به دلدارش، جان خود را میبازد.
همچنین کلمات «حکایت»، «شیرین» و «خون»، مصراع اول این بیت از خواجه شیراز را به ذهن متبادر میکند:
«حکایت لب شیرین کلام فرهاد است/ شکنج طره لیلی مقام مجنون است»
ملاحظه میکنیم که «طاهر» عاشقپیشهی فیلمنامه، تداعی کنندهی «فرهاد»، اسطورهی عاشقپیشگیِ ادب پارسی میشود.
آقافرج بوسلیکی
از شخصیتهای اصلی داستان است که به عنوان نوازنده مجرّب تنبک، گروه نوازندگان مسافر را همراهی میکند.
از نکات مهم در شخصیت او این است که عامیترین فرد گروه است که سادگی و بیتکلفی عوامانه در رفتار، پندار و گفتارش کاملاً مشهود است. کلام او به خوبی نمایانگر قشر اجتماع او است؛ بر خلاف سایر افراد گروه که به شیوه ادبی و موزون سخن میگویند، او از الفاظ عامیانه استفاده میکند و هنگامی که در موضع افراد آدابدان قرار میگیرد، سعی میکند مبادی آداب شود، اما اضطراب برخورد و دستپاچگی او را به اشتباه میاندازد.
همانطور که میدانیم، ما دو نوع موسیقی مقابل هم داریم: یکی موسیقی عوام و کوچه بازار است که مردم عادی در اعیاد و مراسم خود به کار میبرند و دیگری موسیقی خواص است که همان موسیقی سنتی ماست. در این فیلم مشاهده میکنیم که چگونه گروهی از طبقه خواص تلاش میکنند تا این موسیقی را از طبقه خود خارج کنند و آن را میان مردم ببرند، زیرا احساس میکنند که برای حفظ و رواج آن، باید به مردم منتقل شود. در آغاز داستان نیز، از گفتگوی «احمد شاه» و اصحابش چنین برداشت میکنیم که قصد و تدبیر آنها بر آن قرار میگیرد که استادی غیروابسته به دربخانه، مسئولیت گردآوری و سرپرستی اصحاب موسیقی را بر عهده بگیرد.
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
با ذکر این نکته، نویسنده تلاش میکند از میان شخصیتهای اصلی، بیشتر به معرفی عامیترین فرد گروه بپردازد. بیشتر از همه به «آقا فرج» فرصت میدهد تا در موقعیتهای گوناگون، حتی با بازگشت به گذشته و ذکر خاطرهها، خود را به مخاطب معرفی کند.
«آقا فرج» نماد افراد عامی جامعه است که با وجود داشتن استعدادهای درخشان، هنرشان مجال بروز پیدا نمیکند، مگر آنکه بخت و اقبال با آنها یار شود. او هنرمندی است که در گوشهی آشپزخانه، به عشق خوردن هرز میرود، تا آنکه به طور تصادفی، شانس در خانه او را میزند و بر اثر حشر و نشر با «عیسیخان وزیر»، نوازنده چیرهدست تنبک، خود را به جایی میرساند که همراه با نوازندگان زبردست به سفر فرنگ میرود.
او به گونهای فطری گرایش به موسیقی داشته است؛ یعنی به طور ذاتی هنرمند بوده است ولی مجال بروز این استعداد را نمییافت. خود او در مورد چگونگی ورود به جمع هنرمندان دلشده چنین میگوید:
«آقا فرج: از راه شاگرد آشپزی پام واشد خونه وزیر وزرا. شب که خونه عیسیخان وزیر مهمونی بود، نشسته بودم لب حوض به دیگ سابیدن. صدای تار و تنبک بلند بود. حال خودمو نفهمیدم. چند سال پیش، تو بازار آهنگرا، از غوغای چکش و میخ به چرخ آمدم. آنقدر چرخ چرخ عباسی زدم که بیهوش افتادم زمین. مادر خیال کرد غش کردم. اون شب مهمونی، از دیگ سابیدن، افتاده بودم به دیگ کوبوندن که یهو شمایل جناب وزیر هویدا شد.» (مجموعه آثار علی حاتمی: ۱۱۸۴)
در ادامه میبینیم که چطور «عیسیخان وزیر» پی به استعداد سرشار «آقا فرج» میبرد و سعی در شکوفا کردن آن میکند.
* «عیسیخان به کوفتن ترکه بر روی بالشتکی با ضربآهنگی موزون میپردازد. سپس با زدن عصای خود بر زمین، همان ریتم را تکرار میکند. آقا فرج با شنیدن صدای ضربآهنگ از خود بیخود میشود. به زیرزمین رفته، در انبار تنبکی را پیدا میکند و سپس به نواختن تنبک میپردازد.»
«عیسیخان: یار ما چون سازد آغاز سماع/ قدسیان بر عرش دست افشان کنند.
سپس خود «عیسیخان» تنبک دیگری برمیدارد و به تعلیم آقا فرج میپردازد. (مجموعه آثار علی حاتمی: ۱۱۸۵)
خود «عیسیخان وزیر» در توصیف «آقا فرج» اورا «مسئلهآموز صد مدرس» میداند که نهایت مهارت اعجابانگیز او را میرساند و تلمیحی است به شعر خواجه شیراز:
«نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت/ به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد»
در صحنهای دیگر از این آموزش میبینیم که چگونه آقا فرج از استادش در نواختن پیشی میگیرد.
نحوهی نگرش او به موسیقی، قابلتوجه است؛ او احترام و ارزش خاصی برای این هنر خود قائل است. در گفتگو با سفیر کبیر چنین میگوید:
* «جسارته اگه طبال نقارهخونهام باشم، وقت غذا نمیزنم، با ساز شوخی ندارم.»(۱۱۸۳)
او ساز را اسباب عشرت نمیداند، بلکه اسباب رفع تنهایی میداند.
* «مادر آقا فرج: این صدای دَمبُل و دیمبلِ ناقاره چیچی بود، این چی بود قایمش کردی؟ جواب اون خدابیامرزو چی بدم، بهش بگم مشتی سرت سلامت، پسرت شد مطرب و عنتری؟ صب علیالطلوع میام چلویی، آبرو واست جلو حاجی نمیذارم.
آقا فرج: شمام که مدام خونه صغرایی، به من میگی برو خونه داداش، همین که پامو میذارم تو پاشنه در، داداش و زنداداش میشن عینهو سگ گدا، اونوقت آقا فرج باید گردنشو کج کنه، بیاد بشینه قوقو کنج اتاق تا سفیده بزنه، بره چلویی. اینکه اسباب عیش و عشرت نیست، مال رفع تنهائیه.
مادر آقا فرج: الهی قربون خالتو، غبغبتو و اون گرده بازوت برم، از تنهایی بیرون میارمت، واست زن میگیرم، دختر حاجی چطوره؟
آقا فرج: بشم دوماد اوسام؟ مبارکه. (۱۱۸۶)
سپس با دختر حاجی ازدواج میکند و چون از تنهایی در میآید، مبادرت و مهارت خود در نواختن تنبک را از همگان پنهان میکند.
از دیگر خصوصیات قابلتوجه در شخصیت «آقا فرج»، صداقت فراوان اوست. نمونهای از این صداقت را در گفتگویش با سفیرکبیر ملاحظه میکنیم:
* «سفیر کبیر: چه شد که داخل شدی به این جمع دلشده؟
آقا فرج: از راه شکم. سیرمونی نداشتم، شکمباره بودم، راستروده. به عشق خوردن شدم شاگرد چلویی. مزدم سیر شدن بود. پلو سیرم نمیکرد، پلوام برام حکم آجیل شیرینی رو داشت و هله هوله. فقط تیلیتِ بادیه آبگوشت، حریفِ این خیک صابمرده من بود. منم کشته قیمه بودم و آقا، هلاک قورمه. حاجی گفت جای پلوخوری خونه اعیوناست.» (۱۱۸۴-۱۱۸۳)
وفاداری به همسر و خانواده، از دیگر ویژگیهای پسندیدهی شخصیتی او میباشد.
* «همسر آقا فرج: زنفرنگیا رو تو شهر فرنگ دیدم، به خودشون عطر و عبیر میزنن، پیرهنشون از تور و حریر و تافتهست، صورتشون عین عروسکه، نرن تو جلدت؟
آقا فرج: عروس و عروسک واسه من فرنگیسه و گلچهره و دنبک.» (۱۱۶۵)
او در این سفر کاملاً درستپیمان است و در راه رسیدن به هدف موردنظر، با هرگونه شرایط نابسامانی، از خود سازگاری نشان میدهد. هنگامیکه استاد دلنواز در جایی، افراد نوازنده را از پیشامد احتمالی کمبود نقدینگی باخبر میسازد و از یکایک همرهان میپرسد، در صورت بروز این مشکل آیا حاضر به همکاری هستند، چنین پاسخ میدهد:
* «اجازه من دست بزرگتره، از در ردّم کنین از پنجره میام تو.» (۱۱۷۵)
همچنین هنگامیکه قرار میشود تا پایان کار قناعت پیشه کنند، برخلاف رفتاری که «ناصرخان دیلمان» از خود نشان میدهد و مخالفت میکند، «آقافرج» میگوید:
* «باشه، ما میریم اتاق سه تخته. پاریس اتاق پنج تختهشم بعض تهرونه و اون اتاقای پنجدریش.»(۱۱۷۶)
ویژگی دیگر شخصیتی او، دلرحمی و احساساتی بودنش است. نمونهی این دلرحمی را در برخورد با «طاهرخان بحرنور» میبینیم؛ وقتی طاهر به دلیل ضعف و بیماری در بستر بهسر میبرد، «آقا فرج» همواره از او پرستاری میکند و برایش غذاهای مقوی میپزد تا شفا یابد. همچنین در روز اجرای موسیقی گروه نیز، بهخاطر تصمیم مدیر برنامه مبنی بر حذف آواز از پرگرام کنسرت، وقتی «طاهرخان» ناامید به اتاق خود برمیگردد، «آقا فرج» به دنبال او وارد اتاق میشود و میگوید:
* «اگه بخوای پیشت میمونم، من تنهات نمیذارم، طاهر!»(۱۱۹۳)
پس از مرگ طاهرخان، آنجا که همهی افراد گروه با جنازهی طاهر قصد ترک فرنگ و بازگشت به وطن را دارند،
* «آقا فرج به تنهایی در گوشه ای نشسته و سخت میگرید. ناصرخان دیلمان به سوی او میرود و او را دلداری میدهد و سپس دستمالی به او میدهد.»(۱۱۹۵)
شخصیت «آقا فرج»، شخصیتی همهجانبه و پویا است؛ همهجانبه است، زیرا نویسنده به تشریح زوایای گوناگون شخصیتی او پرداخته است؛ پویا است، به این دلیل که دچار تحولی بزرگ در زندگیاش میشود و آن، روی آوردن به موسیقی و تبدیل شدن به یکی از بزرگترین نوازندگان عصر خود میباشد.
ناصر خان دیلمان
«ناصر خان دیلمان» یکی دیگر از شخصیتهای اصلی، پویا و همهجانبهی داستان است. وی استاد نواختن کمانچه است و با همین عنوان با سایر نوازندگان ماهر، عازم سفر خارج میشود. او فردی تندخو و تند مزاج است؛ این واقعیتی است که خود نیز به آن معترف است؛ برای مثال، در پاسخ «استاد دلنواز» مبنی بر پیش گرفتن روش قناعت و به سر بردن هر دو نفر در یک اتاق، چنین میگوید:
* «خب همین، لطمهاس به کار. شما با این مسئولیت سنگین، نیاز به خلوت و حضور کامل دارین. خب، بنده با این خلق و خوی زهرماری، متحمل خودمم به اجبارم، چه رسد به غیر.»(۱۱۷۶)
فردی منضبط و رسمی است؛ این انضباط رسمی و تا حدی اداری را از توصیف و جانبداری «استاد دلنواز» از وی در مییابیم:
* «ایشان حال و حوصلهی جمع را ندارند، کلاً مهجورند، وگرنه در این سفر با رفیقان همراهند و همدل. میخواستند دعوت مکتوب باشد، با ذکر جزئیات، پس از یک هفته تأمل و تعمق، نوشتند که میآیند.»(۱۱۶۱)
همچنین هنگامیکه «استاد دلنواز» همرهان را از احتمال پیش آمدن مشکل مالی، باخبر میسازد و نظر آنها را در مورد همکاری یا ترک همکاری، در صورت بروز آن میپرسد، «ناصر خان» چنین پاسخ میدهد:
* «بندهام درصورت اطمینان کامل از عملی شدن کار و حصول نتیجه مطلوب، و اینکه کمبود نقدینگی سبب آسیب کار نباشه، برای مدت معینی حاضر به انجام وظیفهام.»(۱۱۷۵)