« دنيا خانه راستي است براي كسي كه آن را راستگو انگاشت، و خانه تندرستي است آن را كه شناختش و باور داشت، و خانه بي نيازي است براي كسي كه از آن توشه اندوخت، و خانه پند است براي آن كه از آن پند آموخت. مسجد محبان خداست، و نمازگاه فرشتگان او، و فرود آمد نگاه وحي خدا و تجارتجاي دوستان او. درآن آمرزش خدا را به دست آوردند ودر آنجا بهشترا سود بردند.»[592]
3.8.1. دنياگريزي زاهدانۀ ياران مطلوب، زير ذرّه بين تاريخ
گذشتن از زيباييها و جلوهگريهاي دنياي مذموم و التزام به زهدي كه الگوي آن، حضرت امير(عليهالسلام) است، تنها از عهدۀ ياران مطلوب اميرالمؤمنين(عليهالسلام) برميآيد. چنانكه درجاي جاي تاريخ اين مسئله مشهود ميباشد وبيان نمونههايي از اين رفتار زاهدانه در ياران مطلوب حضرت امير(عليهالسلام)، نشاندهندۀ وجود الگوهايي قابل دستيابي در اين مسير است. آنچه درپي خواهد آمد مختصري از نمونههاي فراوان اين شاخصه ميباشد.
سلمان فارسي
نُعْمان بن حُمَيد نقل ميكند كه در مدائن با داييام بر سلمان وارد شديم، در حالي كه با برگ خرما، سبد ميساخت. شنيدم كه ميگويد:«يك درهم برگ خرما ميخرم و آن را بدين گونه درميآورم و سپس به سه درهم ميفروشم. با يك درهم، دوباره برگ ميخرم و يك درهم را خرج خانوادهام ميكنم و درهم باقي مانده را صدقه ميدهم… .»[593]
سلمان فارسي، پشمينهپوش بود و بر درازگوش بيپالان و تنها با يك جُل (پارچه) سوار ميشد و نان جو ميخورد و عابد و زاهد بود. وقتي در مدائن به حالت احتضار افتاد، سعد بن ابيوقّاص به او گفت:اي ابو عبد اللَّه! سفارشي به من بكن. گفت:«موقع تصميمگيري و نيز بيان حكم و تقسيم اموال، خدا را به ياد داشته باش» و سپس شروع به گريستن كرد.
سعد گفت:«اي ابو عبد اللَّه! چه چيزي تو را به گريه مياندازد؟»
گفت:«شنيدم كه پيامبرخدا(ص) ميفرمايد:"در آخرت، گردنهاي است كه جز سبكباران از آن نميگذرند” و اين همه اثاث را در پيرامونم ميبينم.» پس نگاه كردند و در خانه، جز مَشكي و كاسۀ آب و آفتابهاي نيافتند.[594]
ابوذر غفاري
معاويه در شام، مانند شاهان زندگي ميكرد و اعمال قيصرگونه انجام ميداد و عملاً احكام اسلام را زير پا مينهاد.او از فريادهاي ابوذر در امان نماند. ابوذر، كارهاي معاويه را زشت ميدانست وازاو ايراد ميگرفت. معاويه براي تطميع وساكت كردن ابوذر سيصد دينار برايش فرستاد. ابو ذر گفت:«اگر همان سهم من از بيت المال است كه امسال مرا از آن محروم داشتهايد، ميپذيرم، و اگر صله (هديه) است، نيازي به آن ندارم.»[595]
محمدبن ابی حذیفه
محمدبن ابی حذیفه، پسردايي معاوية بنابيسفيان و از یاران مخلص امیرمؤمنان علی(عليهالسلام) و به گواهی حضرت، انسانی پاک و دور ازمعصیت وگناه است؛ وقتی در زمان عثمان، عبدالله بن ابی سرح والی مصر شد مدام مورد اعتراض محمدبن ابی حذیفه و محمدبن ابی بکر قرار می گرفت؛ عبدالله بن ابی سرح این مسئله را به اطلاع عثمان رساند واز اوخواست تا چاره ای بیندیشد.
عثمان درجواب، سی هزار درهم وشتری با بارلباس برای محمدبن ابی حذیفه فرستاد تا ساکت شود وکاری به ابنابیسرح نداشته باشد. محمدبن ابی حذیفه پول ها ولباس ها را به مسجد آوردوگفت: «مسلمانان! ببینید عثمان میخواهدمرا دردینم فریب بدهد، واینها را به من رشوه داده است.» این ماجرا باعث بزرگداشت بیشتر او درنزد مردم مصر واعتراض بیشتر آن ها به عثمان شد. [596]
( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
قیس بن سعد انصاری
بعداز شهادت امیرالمؤمنین(عليهالسلام)، قیس بن سعد انصاری نخستین کسی بود که با امام حسن مجتبی(عليهالسلام) بیعت کرد و به دنبال او مردم نيز، با آن حضرت به عنوان جانشین امیرالمؤمنین(عليهالسلام) بیعت کردند. از سوی دیگر معاویه پس از آگاهی از شهادت امیرالمومنین(عليهالسلام)، با لشگری به سمت عراق حركت کرد تا قبل از اینکه کار امام حسن(عليهالسلام) ثبات بگیرد، عراق را اشغال کند. امام حسن(عليهالسلام) نیز 12هزار سپاهی، بسیج کردند وفرماندهی آنرا به پسرعمویش عبیدالله بن عباس واگذار نمودند وبه وی فرمودند:« درکارها با قیس بن سعد و سعیدبن قیس همدانی مشورت کن … اگر حادثه ای برای تو روی داد، قیس بن سعد، و اگر او دچار حادثه شد سعیدبن قیس فرمانده است.»
هنگام رویارویی دو لشگر، پس از آنكه عبيدالله بنعباس با دريافت پول از معاويه، با هشت هزار نفر از لشگریان، به او پیوست وبه امام خود خیانت کرد، معاویه یک میلیون درهم برای قیس فرستاد تااو را نيز به سوی خود بکشاند. قیس پیغامداد: «میخواستی با این پول مرا از دینم برگردانی؟» و آنرا ردکرد واين بود كه معاویه ازاو مأیوس شد.[597]
سعيد بن قيس همداني و حجربن عدي كندي
در ماجراي غارت شهر انبار، توسّط سفيان بن عوف و درخواست اميرالمؤمنين (عليه السلام) از مردم براي حركت كردن به سوي او و ممانعت يارانش، حُجر بنعَدي کِندي و سعيد بن قيس همداني برخاستند و گفتند:«اي امير مؤمنان! خدا برايت بد نياورَد ! به ما فرمان بده تا پيرويات كنيم كه - به خدا سوگند - ما بر سرِ اطاعت تو، نه بر فنا شدن داراييمان بيتابي ميكنيم و نه بر كشته شدن خويشانمان.»[598]
3.8.2. دنياطلبي ياران زير ذرّهبين تاريخ
زندگي زاهدانه و عدم توجّه به لذّتهاي دنيا و ماندن بر صراط حق، كاري است كه هركسي توان انجام آن را ندارد وتاريخ نشان ميدهد كه برخي از ياران اميرالمؤمنين(عليهالسلام)، با افتادن در دام دنياي مذموم وجلوهگريهاي آن، دين خود را مورد آسيب قرار دادهاند. آنچه بهعنوان مثال در ذيل خواهد آمد، داستانهايي از پيروزي دنيا بر نفس ياراني است كه خود را ديندار و همراه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) ميدانستند، امّا در اين نبرد، عاجزانه تسليم شده وشكست خوردهاند.
عبيدالله بنعبّاس
اميرمؤمنان علي(عليه السلام) عبيدالله بنعبّاس را به حكومت يمن گماشت.[599] عدهاي از پيروان عثمان، شورش كردند وعبيدالله به جاي آنكه با آنها مقابله كند، نامهاي براي حضرت امير (عليهالسلام) نوشت:« امّا بعد ؛ ما به اميرمؤمنان خبر ميدهيم كه پيروان عثمان بر ما شوريده و اظهار داشتهاند كه معاويه كار خود را استوار كرده و بيشتر مردم به سوي او جذب شدهاند.
ما همراه پيروان امير مؤمنان و هركس كه سر در اطاعت او دارد، به سوي آنان حركت كرديم و اين كار، آنان را به هيجان و شورش آورده و خود را براي حمله به ما آماده كرده و از هر سو نيروها را فرا خواندهاند و برخي از كساني كه همعقيدۀ آنان نيستند نيز همراه آنان گشتهاند ؛ كساني كه خواهان ندادن حقّ الهي و نپرداختن زكات واجبشان هستند، در حالي كه پيشتر، حق و ماليات خود را پرداخت ميكردند و جز به مقدار حق و واجب هم از آنان گرفته نميشد ؛ امّا اينك شيطان بر آنها مسلّط شده است.
ما به سلامتيم و آنان از تو بُريدهاند و چيزي ما را از پيكار با آنان باز نميدارد، جز انتظار فرمان مولايمان امير مؤمنان - كه خداوند عزّتش را پايدار، و او را مؤيّد و همه كارهايش را به خير و خوشي بدارد -. والسلام!»
وقتي نامه رسيد، اميرالمؤمنين(عليه السلام) ناراحت و خشمناك شد و درجواب، نوشت :
«از بنده خدا، امير مؤمنان، به عبيد اللَّه بن عبّاس و سعيد بن نمران. سلام بر شما دو تن! من نيز چون شما خدايي را ميستايم كه جز او خدايي نيست. امّا بعد ؛ نامۀ شما به من رسيد. شورش اين گروه شورشي را ياد كردهايد و اين موضوع كم اهميّت را بزرگ شمرده و اندك افراد آن را فراوان پنداشتهايد.
من ميدانم كه بُزدلي شما و حقارت روحي و پراكندگي كار و بيتدبيريتان موجب شده است كه كسي كه از شما غافل نبوده، بر شما بشورد و كارتان را تباه سازد و نيز آنان را كه از پيكار با شما ميترسيدند، بر شما جرئت بخشد.
پس چون فرستادهام به شما رسيد، به سوي آن گروه برويد تا نامهام را برايشان بخوانيد و آنها را به پرداخت سهمشان و پرواي از پروردگارشان فرا بخوانيد. پس اگر پاسخ مثبت دادند، خدا را سپاس ميگزاريم و از آنان ميپذيريم، و اگر جنگ را برگزيدند، از خداوند، عليه آنان ياري ميجوييم و با آنان ميجنگيم. ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْخَآئِنِينَ﴾[600] "خداوند، خائنان را دوست ندارد"و سلام بر شما دو تن (بدرود)!».[601]
باوجود تأكيد امام برپايداري ومبارزه، عبيدالله درمقابل يورش بُسْر بن اَرطاة، تحمل نكرد وپا به فرار گذاشت[602] وحفظ دنياي خود را مقدّم برانجام وظيفهاش نمود.
عبيدالله بنعباس در زمان خلافت امام حسن(عليهالسلام) نيز روحيۀ دنياطلبي خود را با خيانت به امام(عليهالسلام) نشان داد. امام حسن(عليه السلام)، اورا فرماندۀ طلايۀ سپاه خود كرد ؛ امّا عبيد اللَّه، وقتي معاويه پانصدهزار درهم برايش فرستاد، پرچم را گذاشت و به او پيوست.[603]
اَشعَث بن قَيس کِنْدي
عثمان، اشعث بنقيس را به حكومت آذربايجان منصوب كرد.[604] او هر سال، يكصد هزار درهم از خراج آذربايجان را به اشعث ميبخشيد.[605]
بعداز بيعت مردم با اميرالمؤمنين(عليه السلام)،حضرت، اشعث را از حكومت آذربايجان عزل كرد و او را به مدينه فراخواند. [606] اميرمؤمنان علي (عليه السلام) در نامهشان به اشعث بن قيس، نوشتند:« و بدان كه حكومت، طعمهاي نيست كه به چنگ آورده باشي ؛ بلكه امانتي است كه به تو سپردهاند. تو امانتدار كسي هستي كه تو را به كار گمارده است و اين اختيار را نداري كه بدون اجازۀ من به كار مردم بپردازي و بدون احتياط و اطمينان به كارهاي بزرگ مالي دست بزني. مالي از اموال خداي عزّوجل در دست توست و تو خزانهدار آني تا آن را به من بسپاري و اميدوارم كه بدترين فرمانرواي بر تو نباشم. والسلام!»[607]
او بعد از دريافت نامه، يارانش را فرا خواند و گفت:«نامۀ علي مرا به وحشت انداخته است و بي گمان، او دارايي آذربايجان را ميگيرد. پس من به معاويه ميپيوندم.» يارانش گفتند:«مرگ براي تو بهتر از اين است. آيا سرزمين و خاندان خود را رها ميكني و ريزهخوار مردم شام ميشوي؟!» اشعث، شرمگين شد و به راه افتاد و به خدمت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) رسيد.[608]
3.9. پايداري
انسان در مسیر زندگی خویش همیشه با مبارزه و تقابل با عوامل خیر و شر، نیکی و فساد دست به گریبان است، و در بیشتر مواقع به واسطه عوامل درونی و یا بيرونی به سمت یکی از خیر یا شر کشیده می شود. براي دستيابي به كمال حقيقي وهدف مطلوب، لازم است كه انسان علاوه بر دريافت وعمل به تعلیمات الهی ، در برابر مشکلات، دشواریها و گرفتاریهای مسیر هدف، استقامت و پایداری داشته باشد تا بتواند مسير سعادت وكمال را طي كند.
“استقامت” از ریشه «قوم» است و داراي معانی مختلفی مانند اعتدال،[609] ثبات و مداومت، متعهّد بودن انسان در راه مستقیم [610] استمرار،[611] پایداری، ایستادن، درست شدن و قیمتنهادن[612] است و معنای اعتدال شهرت بیشتری دارد. منظور از استقامت آدمی در یک کار، این است که از نفس خود بخواهد که دربارۀ آن امر قیام کند و آن را اصلاح کند بهطوری که دیگر فساد و نقص به آن راه پيدا نكند و به حدّ کمال و تمامیّت خود برسد .[613]
استقامت به معنای پافشاری و پایداری در اصل دین و ارزشهای دینی و عدم انحراف از راه حق به بیراهههای کفر و شرک و نفاق است که بیشتر بعد فکری و عقیدتی در آن لحاظ شده است وتفاوت آن با صبر دراين است كه صبر به معنای شکیبایی در برابر سختیهای اطاعت و دشواریهای مصائب و عدم تمکین در برابر طغیانشهوات است که بیشتر در مقام عمل قابل تصوّر است.[614]
درقرآن كريم بيان شده است كه همواره پيامبران ونيز انسانهاي آزاده وپاكسيرت، با استقامت وپايداري، مشكلات مسير هدايت را برخود آسان نموده و بارسيدن به هدف، مورد رضايت الهي قرار گرفتهاند. برخي از مصايق استقامت درقرآن عبارتنداز: حضرت ابراهيم(عليهالسلام)[615] ، حضرت يعقوب(عليهالسلام)[616] ، ساحران و استقامت آنها بعد از ایمان به موسی(عليهالسلام) و تهدید و شکنجه از سوی فرعون [617]، هجرت جوانمردان كهف[618]، استقامت سپاهيان طالوت درمقابل جالوت.[619]
استقامت وپايداري در مسير حق، امري است كه بدون توجّه به آن امكان دستيابي به هدف كمالي براي انسان وجود ندارد. ازديدگاه اميرمؤمنان علي(ع)، ياران مطلوب بايد پس از شناخت حق ودستيابي به لوازم حركت در مسير الهي، با استقامت در راه حق، با مشكلات آن مبارزه كنند. چراكه همواره مسير حق وحقيقت، داراي موانع ومشكلاتي است كه از سوي اهل باطل ومخالفان حق بهوجود ميآيد. چنانكه حضرت امير(عليهالسلام) ميفرمايند:
« به كار برخيزيد به كار برخيزيد. پس به پايان رسانيد به پايان رسانيد و پايدار مانيد پايدار مانيد پس شكيبايي شكيبايي پس پارسايي پارسايي شما را پاياني است، خود را بدان برسانيد. براي شما نشانهاي است، آن را راهنماي خود دانيد.» [620]
برمبناي فرمايش اميرالمؤمنين(عليهالسلام) ،انسان بايد ابتدا كمرهمّت را بسته، ودرجهت انجام مقتضيات مسيرحق، شروع به عمل كند و بدون توقّف وتعلّل، كار را به نهايت رسانده، رها نسازدو لازمۀ به كمال رساندن اين عمل، استقامت وپايداري دربرابر هواي نفساني و وسوسههاي شيطاني ونيز فتنههاي اهل باطل است.[621]
اميرمؤمنان علي(عليهالسلام) درمعرّفي خود به عنوان كسي كه استقامت خود را با وجود موانع، از دست نميدهد، ميفرمايند:
«من از مردمي هستم كه در راه خدا از سرزنش ملامتكنندگان باز نميايستند . نشانههاي آنان ، نشانۀ راستكاران و سخنشان ، گفتار درست كرداران .»[622]
گاهي انجام وظیفه، مخالف افکار و خواسته هاي گروهي از افراد جامعه است، در اینجا افراد سودجو و عافیتطلب یا ترسو از انجام وظیفه سرباز ميزنند تا مبادا هدف تیرهاي ملامت و سرزنش قرار گیرند. مرد خدا کسي است که اگر همۀ مردم به راه خطا بروند و او راه صواب را در برابر خود ببیند از پیمودن آن نهراسد و رضاي خدا را بر رضاي خلق مقدّم دارد.
اميرالمؤمنين(عليهالسلام) همواره ياران خود را به عمل و مداومت در به جا آوردن كارهاي شايسته سفارش ميكنند ، و از آنها ميخواهند كه با سعي در انجام دادن وظايف الهي خود براي رسيدن به عاقبتي نيكو وپسنديده تلاش كنند ، يعني پايان كار خود و سر انجام اعمال و هدف از آنها را در نظر گيرند زيرا چگونگي كارها وابسته به پايان آنهاست. حضرت امير(عليهالسلام) ياران خود را به استقامت يعني پايداري در عمل و شكيبايي بر آن دستور ميدهدند ، و منظور از شكيبايي بر طاعت، ايستادگي در برابر خواهشهاي نفساني است ، تا مبادا انسان در برابر لذّات ناشايست شكست خورده و در نتيجه از راه راست بيرون رود.چنانكه ميفرمايند:
«” آنان كه گفتند : پروردگار ما الله است و پايداري ورزيدند ، فرشتگان بر آنها فرود ميآيند كه مترسيد و غمگين مباشيد ، شما را به بهشتي كه به شما وعده داده شده است بشارت است.” شما گفتهايد كه پروردگار ما الله است. پس استقامت ورزيد بر كتاب او و به راه او ، راهي كه شما را بدان فرمان داده، به استواري گام نهيد و بر طريقه شايسته عبادت او پايدار مانيد. و از آن راه، كه در پيش پاي شما گشاده است، بيرون مرويد و در دين بدعت مگذاريد و با دين مخالفت منماييد. زيرا آنان كه از آن راه پاي بيرون نهند، روز قيامت از آوردن حجت در نزد خدا مانده شوند.»[623]